مطلب تبلیغی
✳️ عوامل پیدایش حادثه عاشورا ✅ غصب خلافت 🔹جواب دندان شکن یزید به عبد الله بن عمر وقتی حضرت حسین
.
اعتراض عبد الله پسر خلیفه و عاقبت آن
یک نقل میگوید نامهنگاری شد، یک نقل میگوید خلیفه او را به حضور طلبید. با عصبانیّت وارد شد، گفت: اگر قرار بر این باشد که من صحبت کنم تو هم صحبت کنی پدر من را چه کسی به اینجا آورده است؟ پدر من با علی در سقیفه درگیر شد یا پدر تو؟ این روایت هم در نهج الحق علّامه حلّی است از انساب الاشراف نقل میکند، امروز نیست. علّامه حلّی از یک کتاب تاریخی نقل میکند که امروز در آن کتاب وجود ندارد، نقل شیعی آن در بحار آمده است. گفت: چه کسی اوّل حق را خورده است؟ گفت: خیال نکن، وضع من بدتر از این حرفها است، اگر قرار به پردهدری باشد من تمام کارهای تو و پدر تو را افشا میکنم، یا اینکه چقدر میخواهی؟ برو تا آخر عمر با آبرو زندگی کن. «خَرَجَ مِن دَارِ یَزید ضَاحِکاً»، دیدند لبخند به لب دارد خارج میشود. گفتند: چطور شد؟ گفت: یاد خاطرهای افتادم که حقّانیّت یزید برای من روشن شد.
در نقلهای شیعی یک نقل مفصّلی است که میگوید او را به داخل خزانه برد، یک نامهای به او نشان داد، گفت: این پدر تو است در آن روزی که به خانهی فاطمه حمله کردند به پدر من این نامه را نوشته است، میخواهی آن را منتشر کنیم؟ خلاصه اینکه صحبت نکن، لباس تو کثیف است، با ما هستی، به نفع تو است که ما را ساکت کنی. تا بوده همین بوده است. در همین مشاجرات خود ما دیدهاید یکی صحبت میکند، دیگری میگوید نگذار دهان خود را باز کنم، طرف ساکت میشود. چون لباس او کثیف است، میگوید تو از حق صحبت نکن. انصافاً در این یک مورد حق با یزید است، در این یک مورد حق با او است.
عاقبت بیعت با طاغوت
من یک جمله بگویم که به این بعداً مفصّل میپردازم، تاریخ نشان داده هر بدبختی که از ولایت حقیقی، از ولایت اهل بیت (علیهم السّلام) دور شود، به طاغوت پناه ببرد، طاغوت مثل دستمال حیض او را بیرون میاندازد. او که با علی (علیه السّلام) بیعت نکرد با پای حجّاج بیعت کرد، بعد حجّاج او را ترور کرد، عرض میکنم چرا. به او سم دادند، حجّاج به دیدن او آمد، اینها مدام به هم چشم غرّّه میرفتند، جلوی مردم هم نمیتوانستند صحبت کنند. حجّاج که بیرون رفت گفت: من در هیچ چیزی- این را إنشاءالله یک شب مفصّل بحث میکنم- در عمر خود اینقدر تأسّف نمیخورم که الآن تأسّف میخورم، چرا آن روز در سپاه علی نبودم معاویه را نابود کنم. چون این جریان بعد از معاویه بود. به قول قرآن: «آلْآنَ»،[7] الآن؟
📚 حجتالاسلام حامد کاشانی
مطلب تبلیغی
. اعتراض عبد الله پسر خلیفه و عاقبت آن یک نقل میگوید نامهنگاری شد، یک نقل میگوید خلیفه او را به ح
.
«حجاج» در زمان حکومت «عبدالملک»، به مدینه حمله نمود و «عبداللَّه بن زبیر» را به دار آویخت. «عبداللَّه بن عمر» نزد حجاج آمد و گفت دستت را دراز کن تا با تو برای عبدالملک بیعت کنم، چرا که پیامبر فرمود کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. حجاج پایش را دراز کرد و گفت دستم مشغول است. عبداللَّه چون این تحقیر را دید گفت مرا تمسخر می کنی؟ حجاج پاسخ داد: ای احمق بنی عدی، تو با علی بیعت نکردی و اینک می گویی رسول خدا چنین و چنان فرموده است، آیا علی امام زمان تو نبود. به خدا سوگند، تو برای سخن پیامبر به اینجا نیامده ای، ترس تو از این چوبه داری است که عبداللَّه بن زبیر بدان آویخته شده است.
📚 سایت حوزه
مطلب تبلیغی
. «حجاج» در زمان حکومت «عبدالملک»، به مدینه حمله نمود و «عبداللَّه بن زبیر» را به دار آویخت. «عبدالل
.
و فى كلزار قدس للمحقق الكاشاني قال: لما دخل الحجاج مكة وصلب ابن الزبير راح عبدالله بن عمر اليه وقال مد يدك لابايعك لعبد الملك قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية فاخرج الحجاج رجله وقال خذ رجلي فان يدي مشغولة فقال ابن عمر أتستهزئ مني؟ قال الحجاج يا احمق بني عدي ما بايعت مع علي وتقول اليوم من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية أو ما كان علي امام زمانك؟ والله ما جئت إلي لقول النبي (صلى الله عليه وآله) بل جئت مخافة تلك الشجرة التي صلب عليها ابن الزبير انتهى.
وفى الاستيعاب واسد الغابة: توفي عبدالله بن عمر سنة 73 بعد قتل ابن الزبير بثلاثة اشهر وكان سبب قتله ان الحجاج امر رجلا فسم زج رمحه وزحمه في الطريق ووضع الزج في ظهر قدمه، وقالا: وكان ابن عمر يتقدم الحجاج في الموقف بعرفة وغيرها وكان يشق على الحجاج فقتله انتهى.
وقد ذكر ابن عبدالبر عدة روايات في انه قال حين حضرته الوفاة ما اجد في نفسي من امر الدنيا شيئا إلا اني لم اقاتل الفئة الباغية مع علي بن ابي طالب " ع ".
📚الكنى والألقاب نویسنده : القمي، الشيخ عباس، ج ۱، ص ۳۶۳
✳️ مال حرام
✅ناراحتی ائمه علیهم السلام از افراد حرام خوار
حاج شیخ حسین انصاریان: یک رفیق خیلی خوب داشتم. به من گفت: زمان شاه با خانواده به مشهد رفتم که ده روز بمانم. یک نفر به من گفت: اگر اتاق میخواهی برو از فلانی اجاره کن، جای خوب و تمیزی است. رفتم پیش صاحب خانه، به من گفت: الان مسافر دارم، دو تا از اتاقهای من فردا شب خالی میشود. برای شب اول یک جایی را موقت گرفتیم تا فردا شب.
شب وجود مبارک حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیدم، یک طرف ایستاده بودند، فردی که سری کاملاً شبیه خوک داشت طرف دیگری ایستاده بود. امام هشتم علیه السلام با ناراحتی به من گفتند: در این ده روز میخواهی در خانه او بروی؟ از او
می خواهی اتاق اجاره بکنی؟ من از خواب پریدم. فهمیدم منظور حضرت همان کسی است که فردا شب میخواهم به خانه او بروم.
صبح پیش او رفتم و بدون واهمه به او گفتم: من دیشب چنین خوابی را دیده ام، بدنت، بدن آدمیزاد و سرت شبیه به خوک بود، امام هشتم علیه السلام هم به من فرمودند: از تو اتاق اجاره نکنم. گفت: حضرت رضا علیه السلام درست فرمودند، من گرفتار حرام مالی و گناه هستم. به خانۀ ما نیا، اما به حرم که میروی برای من دعا کن تا خدا مرا آدم کند.
📚حلال و حرام مالی
مطلب تبلیغی
✳️ عوامل پیدایش حادثه عاشورا ✅ غصب خلافت 🔹جواب دندان شکن یزید به عبد الله بن عمر وقتی حضرت حسین
.
آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی در این باره چه زیبا سروده است:
فما رماه اذ رماه حرمله
و انما رماه من مهَّد له
سهم اتی من جانب السقیفه
و قوسه علی ید الخلیفه
و ما اصاب سهمه نحر الصبی
بل کبد الدین و مهجة النبی
آن تیری که حرمله بر گلوی حضرت علی اصغر زد به دست او پرتاب نشد
بلکه پرتابگر تیر کسی بود که مقدمات این کار را فراهم کرد
این تیری است که از طرف سقیفه آمد و کمان آن بر دست خلیفه (ابوبکر و عمر) بود
این تیر بر گلوی آن کودک نخورد
بلکه این تیر بر جگر دین و قلب پیامبر اصابت کرد.
مطلب تبلیغی
. آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی در این باره چه زیبا سروده است: فما رماه اذ رماه حرمله و انما رما
.
آنکه طرح بیعتِ شورا فکند
خود همانجا طرح عاشورا فکند
چرخ در یثرب رها کرد از کمان
تیر کاندر نینوا شد بر نشان
همانهایى که از حیدر بریدند! حسین ابن على را سر بریدند!
اگر پیمان مردم با «ولی» بود
اگر پیوند با آل علی بود
نه فرمان نبی از یاد میرفت
نه رنج و زحمتش بر باد میرفت
نه زهرا کشته میشد در جوانی
نه میشد خسته از این زندگانی
نه خون دل نصیب مجتبی بود نه پرپر لالهها در کربلا بود
جامع الاحادیث
الکافي ج ۸، ص ۲۴۲
امام صادق (علیه السلام)
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ اِبْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِيدُ وَ اَلصَّلاَةُ وَ اَلصِّيَامُ وَ كَظْمُ اَلْغَيْظِ وَ اَلْعَفْوُ عَنِ اَلْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ اَلْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ اَلْجَارِ وَ اَلْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ اَلْكَذِبُ وَ اَلْبُخْلُ وَ اَلنَّمِيمَةُ وَ اَلْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ اَلرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ اَلْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي اَلْحُدُودِ اَلَّتِي أَمَرَ اَللَّهُ وَ رُكُوبُ اَلْفَوَاحِشِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» وَ اَلزِّنَا وَ اَلسَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ اَلْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/119033
دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث:
https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
جامع الاحادیث
الکافي ج ۸، ص ۲۴۵
امام باقر (علیه السلام)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْهُمَا فَقَالَ يَا أَبَا اَلْفَضْلِ مَا تَسْأَلُنِي عَنْهُمَا فَوَ اَللَّهِ مَا مَاتَ مِنَّا مَيِّتٌ قَطُّ إِلاَّ سَاخِطاً عَلَيْهِمَا وَ مَا مِنَّا اَلْيَوْمَ إِلاَّ سَاخِطاً عَلَيْهِمَا يُوصِي بِذَلِكَ اَلْكَبِيرُ مِنَّا اَلصَّغِيرَ إِنَّهُمَا ظَلَمَانَا حَقَّنَا وَ مَنَعَانَا فَيْئَنَا وَ كَانَا أَوَّلَ مَنْ رَكِبَ أَعْنَاقَنَا وَ بَثَقَا عَلَيْنَا بَثْقاً فِي اَلْإِسْلاَمِ لاَ يُسْكَرُ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا أَوْ يَتَكَلَّمَ مُتَكَلِّمُنَا ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَوْ تَكَلَّمَ مُتَكَلِّمُنَا لَأَبْدَى مِنْ أُمُورِهِمَا مَا كَانَ يُكْتَمُ وَ لَكَتَمَ مِنْ أُمُورِهِمَا مَا كَانَ يُظْهَرُ وَ اَللَّهِ مَا أُسِّسَتْ مِنْ بَلِيَّةٍ وَ لاَ قَضِيَّةٍ تَجْرِي عَلَيْنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ إِلاَّ هُمَا أَسَّسَا أَوَّلَهَا فَعَلَيْهِمَا «لَعْنَةُ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ» .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/119037
دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث:
https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
جامع الاحادیث
الکافي ج ۸، ص ۱۰۲
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) >امام باقر (علیه السلام)
وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ اَلْأَسَدِيِّ عَنِ اَلْكُمَيْتِ بْنِ زَيْدٍ اَلْأَسَدِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ وَ اَللَّهِ يَا كُمَيْتُ لَوْ كَانَ عِنْدَنَا مَالٌ لَأَعْطَيْنَاكَ مِنْهُ وَ لَكِنْ لَكَ مَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ لَنْ يَزَالَ مَعَكَ رُوحُ اَلْقُدُسِ مَا ذَبَبْتَ عَنَّا قَالَ قُلْتُ خَبِّرْنِي عَنِ اَلرَّجُلَيْنِ قَالَ فَأَخَذَ اَلْوِسَادَةَ فَكَسَرَهَا فِي صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ وَ اَللَّهِ يَا كُمَيْتُ مَا أُهَرِيقَ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لاَ أُخِذَ مَالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لاَ قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ إِلاَّ ذَاكَ فِي أَعْنَاقِهِمَا .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/118773
دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث:
https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد هاشمی نژاد
حکایت روضه در حجره آشبخ محمد ریزی دزفولی
@beytroghayeA
#حاضر_جواب نباشید!
گاهی یک حاضر جوابی یک عمر پشیمانی در پی خواهد داشت!
🔴مرحوم ری شهری نقل می کند: که در تاريخ ۸/۱/۱۳۹۱ ديداري داشتم با آية الله سيّد جعفر سيّدان. از ايشان تقاضا كردم كه داستان تشرف مرحوم حجّة الاسلام و المسلمين سيّد حسن دُرافشان، ساكن مشهد و عموزاده حضرت آية الله سيد علي سيستاني _ حفظه الله _ را تعريف كنند.
آية الله سيّدان فرمود: داستان شيريني است.
آقاي دُرافشان، مرد بسيار فوق العاده اي بود. از نظر زهد، نمونه بود. منبر ميرفت، منبرهاي يكي _ دو ساعته! يكصد و پنج سال عمر كرد، و تا همان روزهاي آخر، منبرش را ميرفت. الغدير تدريس ميكرد. تأليفي در علم تجويد دارد. در علوم غريبه هم قوي بود. جلسه تفسيري داشت شبهاي سه شنبه. جلسه اش در منزل همشيره زاده بنده، آقاي حسين پور، بود. قبل از يكي از جلسات، به همشيره زاده گفتم: به آقاي درافشان بگو امشب تفسير نگويد و به جاي آن، كراماتي را كه او از جدّشان مرحوم [آية الله] سيد علي سيستاني [۱] ديده بگويد و مطالب ايشان را ضبط كن. حيف است. در آن شب، خودم و يكي دو نفر ديگر از رفقا در جلسه شركت كرديم. به ايشان گفتم: تقاضا دارم شما امشب تفسير نگوييد و اين داستانها را بگوييد. چهار _ پنج داستان شنيدني بود.
.
آقاي حسين پور گفت: حاج آقاي درافشان، خودشان هم داستاني دارند. گفتم: خوب، بفرماييد. آقاي در افشان با اشاره به سفري كه حدود شصت سال قبل به مكه داشت فرمود: شخصي ششصد تومان به من و رفيقم داد كه مكه برويم. ما راه افتاديم. به جدّه كه رسيديم، رفيقمان مريض شد. سيصد تومانِ آن، خرج شد. من در فكر بودم كه سيصد تومان باقي مانده براي هزينههايي كه در پيش داريم، كم است. ناراحت بودم كه با سيصد تومان چه كار كنيم! رفيقم از اتاق بيرون رفته بود. آقايي در زيِّ خيلي گيرا وارد اتاق شد و پهلوي من نشست و گفت: سلام عليكم. گفتم: عليكم
السلام. به زبان عربي گفت: ثَلاثُمِئةْ تَكفيكْ (سيصد تومان براي شما بس است)!
گفتم: براي عمّه ات بس است!
وي تبسّمي كرد و به زبان فارسي گفت: «سيصد تومان، بس است! هر كس هر چه خواست، به او بده». اين جمله را گفت و بلند شد و رفت. جمله دوم، مرا تكان داد. بلند شدم و دنبال او رفتم كه ببينم كيست؛ ولي او را پيدا نكردم. برگشتم و شروع كردم به گريه كردن. رفيقمان آمد و گفت: چه شده؟ چرا گريه ميكني؟ گفتم: مكّه است. آدم گريه ميكند. رفتيم مكه. خواستيم خانه اجاره كنيم، صاحب خانه، پول اجاره را پيش از تحويل منزل خواست. براي هر نفر، صد تومان. دويست تومان به او داديم. شخصي كه در تهران حصيربافي داشت، آمد. ديدم ناراحت است. گفتم: چه شده؟ گفت: پولم را در حرم دزديدند.
گفتم: چه قدر بود؟ گفت: صد تومان. صد تومان هم به او دادم. پيرزني به نام بي بي فاطمه آمد، گريه ميكرد. پول او را هم زده بودند. به او هم يكصد تومان دادم. آن سال براي رفتن به عراق هم اجازه دادند؛ امّا گفتند هر كس ميخواهد عراق برود، بايد صد تومان بدهد. دويست تومان هم براي خودم و رفيقم براي رفتن به عراق دادم! اين شد ششصد تومان، علاوه بر همه مخارج ديگري كه در مكه و مدينه و عراق داشتيم. در نجف، به ديدن آقاي سيستاني [٢] رفتم. پس از احوال پرسي، از او پرسيدم: پول ميخواهي؟ چيزي نمي گفت. با اصرار من معلوم شد كه ايشان سيصد تومان مقروض است. سيصد تومان هم به ايشان دادم! برگشتيم مشهد. حسين آقا [پسرم] گفت: آقاجان! پولها [يي كه گذاشته بودي] تمام شد و چهل تومان كم داشتيم، قرض كردم. گفتم: از صندوق امام زمان عليه السلام، اين هم چهل تومان! در اين جا، آن پول، تمام شد!
----------
[۱]: .. آية الله سيّد علي بن محمّدرضا سيستاني (م ۱۳۴۰ ق)، جدّ آية الله سيد علي حسيني سيستاني كه هم اكنون مرجع تقليد و ساكن نجف است (ر. ك: نقباء البشر: ج۴، ص۱۴۳۴).
----------
[٢]: .. آية الله سيدعلي [بن محمّد باقر] سيستاني (متولّد ۱۳۰۹ ش)، از مراجع تقليد فعلي كه آن سالها براي تحصيل، از مشهد به نجف رفته بود و آقاي درافشان، عموزادۀ ايشان ميشود.
منبع : کتاب خاطرات آمزنده مرحوم ری شهری ص ٩٢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 امام حسین (ع) به حضرت ابالفضل (ع) فرمود: اسم او را خط بزن❗️
👈 خواب عجیب آیت الله سید عبدالهادی شیرازی (ره) که برای آیت الله وحید خراسانی بازگو کردند (با تشکر از کانال مسیر هدایت)
╭────────────╮
🆔 کانال اسرار تاریخ | استاد ابوالحسنی
http://eitaa.com/monzer_ir
╰────────────╯
جامع الاحادیث
کامل الزيارات ج ۱، ص ۲۲۱
امام صادق (علیه السلام)
حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْمُغِيرَةِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ جَابِرٍ اَلْمَكْفُوفِ عَنْ أَبِي اَلصَّامِتِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَنْ أَتَى اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَاشِياً كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ أَلْفَ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ أَلْفَ دَرَجَةٍ فَإِذَا أَتَيْتَ اَلْفُرَاتَ فَاغْتَسِلْ وَ عَلِّقْ نَعْلَيْكَ وَ اِمْشِ حَافِياً وَ اِمْشِ بِمَشْيِ [مَشْيَ] اَلْعَبْدِ اَلذَّلِيلِ فَإِذَا أَتَيْتَ بَابَ اَلْحَائِرِ [اَلْحَيْرِ] فَكَبِّرِ اَللَّهَ أَرْبَعاً وَ صَلِّ عِنْدَهُ وَ اِسْأَلْ [سَلِ اَللَّهَ] حَاجَتَكَ.
#حالات_و_کلمات_دلدادگان
🩸حکایت شخصی که میخواست ثواب پیادهروی تا حرم مطهر سیدالشهداء علیهالسلام را از زائر طریق مشّایه بخرد …
حجة الاسلام آقای سید کاظم بادکوبهای فرمودند که مرحوم پدرم آیت الله سید محمد باقر بادکوبهای نقل کردند:
🔹 سفری در خدمت آیه الله سید محمود شاهرودی پیاده به کربلا رفتیم. وسایل سفر را در مدرسه بادکوبهای گذاشتیم، برای زیارت امام حسین علیهالسّلام با همان حال خستگی و پاهای تاولزده وارد صحن حضرت اباعبدالله علیهالسلام شدیم.
🗯 یک زائر ایرانی متوجه شده بود که ایشان با پای پیاده به کربلا مشرّف شده اند، با اصرار زیاد التماس میکرد که ثواب این زیارت پیاده را به او بفروشند. مرحوم آیه الله شاهرودی به تقاضای ایشان اعتنا نکردند و به سوی حرم مطهر حرکت کردند.
📍بعد از زیارت به مدرسه بادکوبهای آمدیم و استراحت نمودیم. فردا صبح خادم مدرسه آمد و گفت: سید محمود شاهرودی و سید محمد باقر بادکوبهای کجا هستند؟ یک نفر کارشان دارد. بعد از ملاقات متوجّه شدیم که او همان شخص دیروزی است که می خواست ثواب زیارت ما را بخرد.
✅ او گفت: دیشب حضرت اباعبدالله علیهالسّلام را در عالم رؤیا دیدم که در مجلسی تشریف دارند و جمعی در اطراف آن حضرت هستند. من با گریه خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم که من میخواستم ثواب زیارت پیادۀ دو سید را بخرم و آن دو سید قبول نکردند.
🔖 حضرت اباعبدالله علیهالسّلام به کسی روی کردند و فرمودند: برو به نزد برادرم حضرت عباس و بگو: ثواب زیارت پیاده سید محمود شاهرودی و سید محمد باقر بادکوبهای چقدر میباشد؟
🖇 من با آن شخص به محضر حضرت عباس علیهالسّلام رفتم. ایشان نیز در صحن نشسته بودند و جمعی در اطراف ایشان بودند. آن شخص این مطلب را از حضرت عباس علیهالسّلام پرسید. حضرت رو کردند به ملائکهای که در آنجا حضور داشتند و فرمودند: ثواب زیارت پیاده آن دو سید را چقدر مینویسید؟
👈 ملائکه مرا با خود بردند و از من پرسیدند: چه می بینی؟ نگاه کردم دیدم که آسمان درحال بارش است، گفتم: باران میبینم که درحال بارش می باشد. به من فرمودند: اگر خداوند به ما امر بفرماید که قطرات این باران را حساب کنیم، میتوانیم آن را حساب کنیم، ولی ما قدرت نداریم که ثواب زیارت پیادۀ این دو سید را حساب کنیم!
📚جرعه ای از کرامات امام حسین علیهالسلام،مهدی پور، ص۱۲۰
@Maghaatel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 نقل یک مکاشفه در اربعین
💥 پای سخن آیت الله میرسجادی (از نواده دختری آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی)🔻
👈 بیان مکاشفهای از رضوان مقام، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی (حکیم و فقیه ربّانی) که در سحرگاه اربعین در حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) رخ داده است.
گزارشگر ماجرا، مرحوم آیت الله میرسجادی است که خود از زبان مرحوم آیت الله سید احمد مستنبط (صاحب القطره) شنیده و نقل میکنند (صرفاً جهت گزارش | با تشکر از دستاندرکاران رسانه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ره)
╭────────────╮
🆔 کانال اسرار تاریخ
http://eitaa.com/monzer_ir
╰────────────╯
.
🔸 روزی به محضر مرحوم علامه جعفری رسیدم و در پایان دیدار از ایشان تقاضا نمودم برای این کتابخانه بزرگی که دارید یک بیت شعری بفرمایید تا با خط خودم به نستعلیق بنویسم و یا آیه و حدیثی به خط ثلث و دیدار بعدی تقدیم کنم در آن نصب شود.
فرمودند؛ این شعر را بنویس:
.
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر
.
🔹 پرسیدم استاد این شعر از کیست؟
فرمودند: «در حوزه نجف از محضر استادی بنام شیخ مرتضی طالقانی عارف بزرگ استفاده کردم. دو روز به فوتش مثل هر روز به محضرش شتافتم. فرمود: برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمده ام که درس بفرمایید. فرمود: آقاجان! درس تمام شد، برخیز و برو، درس تمام شد، من مسافرم. «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده.» و بعد کلمه «لا اله الاّ اللّه» را تکرار کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد.
متوجّه شدم شیخ از رحلتش خبر می دهد.
🔸 عرض کردم: آقا! حالا یک چیزی بفرمایید تا مرخص شوم. فرمود: آقا! فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:
.
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر
.
فردای آن روز خبر آمد که شیخ مرتضی طالقانی به ابدیت پیوست.»
و این شعر منسوب به ایشان است.
.
🟢 رفع شبهات ماموریت مهم امام حسن عسکری علیهالسلام (۳)
🟡 نجات از مرگ یا رفع شبهه؟
🔹 شخصي نزد امام حسن عسکري(عليه السلام) آمد و گفت: اي آقاي ما، اگر يکي از برادران شيعه ما در دست کفار اسير شده، جانش در خطر باشد؛ از سويي ديگر شخصي از شيعيان گرفتار يک فرد بدانديش و گمراه شده که البته نميخواهد او را بکشد، ولي شبهههايي القا ميکند که ايمانش ضعيف شود، نجات دادن کدام يک ارزش بيشتري دارد؟ گرچه شايد براي رهايي شخص اول خود به خطر افتاده، کشته شوم، رهايي شخص دوم تنها نيازمند فرصت و نيرويي است که نگذارم عقيدهاش دگرگون و ايمانش زايل شود، با آنکه خودش سالم و حتي به دور از زيان مالي و جاني است.
🔹 امام در پاسخ فرمودند: آيا ميداني اين دو قلمرو چقدر با هم تفاوت دارند؟
آن مرد گفت: آمدهام از شما بپرسم در ميان اين دو راه تکليفم چيست.
🔹 امام(عليه السلام) فرمودند: در کنار دريايي ايستادهاي، گنجشکي در دريا افتاده و در حال غرق شدن است؛ در کنارش هم مؤمني شريف و ارزشمند در آب غوطه ميخورد و هر لحظه امکان دارد در آب غرق شود. بايد کدام را نجات دهي؟ ثواب کدام بيشتر و نجات کدام مقدم است؟ اگر آن پرنده را برهاني، آن ديگري که انساني شريف است خفه ميشود.
مرد پاسخ داد: بسيار روشن است. البته بايد آن شخص را نجات دهم؛ زيرا آن پرنده در برابر چنين انساني ارزشي اندک دارد.
امام فرمودند: به همان اندازه که نجات آن مؤمن بر نجات آن پرنده کوچک برتري دارد، حفظ ايمان يک انسان از امواج شبههها بر نجات مسلماني که تنها از نظر بدني و جاني در دست کفار اسير است و هر لحظه امکان دارد کشته شود، برتري دارد.
📚 آفتاب مطهر؛ آیت الله مصباح یزدی ص ۱٣۴ و ۱٣۵
👈 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
https://eitaa.com/joinchat/1042808834C1d4becaa06
مطلب تبلیغی
. 🟢 رفع شبهات ماموریت مهم امام حسن عسکری علیهالسلام (۳) 🟡 نجات از مرگ یا رفع شبهه؟ 🔹 شخصي نزد اما
جامع الاحادیث
التفسير المنسوب إلى الإمام العسکري عليه السلام ج ۱، ص ۳۴۹
وَ سُئِلَ اَلْبَاقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنْقَاذُ اَلْأَسِيرِ اَلْمُؤْمِنِ مِنْ مُحِبِّينَا مِنْ يَدِ اَلنَّاصِبِ يُرِيدُ أَنْ يُضِلَّهُ بِفَضْلِ لِسَانِهِ وَ بَيَانِهِ أَفْضَلُ، أَمْ إِنْقَاذُ اَلْأَسِيرِ مِنْ أَيْدِي [أَهْلِ] اَلرُّومِ قَالَ اَلْبَاقِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِلرَّجُلِ: أَخْبِرْنِي أَنْتَ عَمَّنْ رَأَى رَجُلاً مِنْ خِيَارِ اَلْمُؤْمِنِينَ يَغْرَقُ وَ عُصْفُورَةٌ تَغْرَقُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى تَخْلِيصِهِمَا بِأَيِّهِمَا اِشْتَغَلَ فَاتَهُ اَلْآخَرُ أَيُّهُمَا أَفْضَلُ أَنْ يُخَلِّصَهُ قَالَ: اَلرَّجُلُ مِنْ خِيَارِ اَلْمُؤْمِنِينَ. قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: فَبُعْدُ مَا سَأَلْتَ فِي اَلْفَضْلِ أَكْثَرُ مِنْ بُعْدِ مَا بَيْنَ هَذَيْنِ، إِنَّ ذَاكَ يُوَفِّرُ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ جِنَانَ رَبِّهِ، وَ يُنْقِذُهُ مِنَ اَلنِّيرَانِ ، وَ هَذَا اَلْمَظْلُومُ إِلَى اَلْجِنَانِ يَصِيرُ .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/304717
دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث:
https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
مطلب تبلیغی
جامع الاحادیث التفسير المنسوب إلى الإمام العسکري عليه السلام ج ۱، ص ۳۴۹ وَ سُئِلَ اَلْبَاقِرُ مُح
از امام باقر (علیهالسلام) سؤال شد:
آیا آزاد کردنِ اسیری که از محبّین شماست و به دست فردی ناصبی (دشمنِ سرسختِ اهلبیت) افتاده که میخواهد او را با خوشزبانی و کلامش گمراه کند، پرفضیلتتر است یا آزاد کردنِ (شیعهی) اسیری که به دستِ رومیان اسیر است (و قصد کشتنش را دارند)؟
امام باقر (علیهالسلام) به سؤالکننده فرمودند:
«تو خودت اگر یکی از بهترین مؤمنین در حال غرق شدن باشد و از طرفی یک گنجشنگ در حال غرق شدن باشد، و نتوانی هردو آنها را نجات دهی، سراغ کدامیک میروی و دیگری را رها میکنی تا بمیرد؟ نجات دادنِ کدامیک اولویت دارد؟»
آن مرد عرض کرد:
(معلوم است؛ نجات دادنِ) یکی از بهترین مؤمنین.
حضرت فرمودند:
«فاصله فضیلتِ نجات دادنِ یکی از بهترین مؤمنین و نجات دادن گنجشک، بیشتر است از فاصله فضیلتِ نجات دادنِ شیعهای است که در دست آن ناصبی اسیر است و شیعهای که در دست رومیهاست؛ زیرا:
آن (کسی که محبّ ما را از دست ناصبی نجات میدهد،) دین او و بهشتش را حفظ میکند و او را از آتش جهنم میرهاند
و این (مسلمانی که در دست رومیان اسیر است،) مظلومی است که به بهشت منتقل میشود.»
✳️ کرامتی از حرم عسکریین علیهماالسلام
✅دلجویی از زائر معترض
برادر عزیز و بزرگوارم حجة الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری خاطرهای را از حجة الاسلام سید علی میرلوحی دربارۀ کرامتی از حرم مطهر عسکریَّین نقل کرد و بعد، لوح فشردۀ (CD) آن را برای اینجانب فرستاد که حاوی متن سخنان آقای میرلوحی بود بدین شرح: [۱]
روز پنجشنبه صبح رفتیم سامرا. یک حجره توی مدرسه علمیه گرفتیم که چند روز هم سامرا بمانیم. بعد رفتیم زیارت. قبل از ظهر رسیدیم به صحن مطهر امام حسن عسکری و امام علی النقی علیهما السلام و زیارت خواندیم. حرم این قدر خلوت بود که فقط چند تا گنجشک لب ضریح این امامان نشسته بودند و حتی یک نفر هم از ایران نبود. بعد از زیارت هم نهار صرف کردیم و کمی استراحت کردیم.
برای شب جمعه قدری گوشت تهیه کردیم و عصر، گوشتها را بار گذاشتیم و گفتیم میرویم حرم از حرم که برگشتیم نان هم میگیریم و میرویم برای صرف شام.
رفتیم حرم چند مرد، زن و بچۀ عرب در چند جای اطراف صحن مطهّر نان میفروشند. در آنجا دکان نانوایی نبود، نان را بستهای آورده بودند و هر کسی میخواست از اینها میگرفت. من به رفیقم گفتم: قبل از این که برویم حرم مقداری نان تهیه کنیم.
گفت: نه، حالا برویم حرم، نان تا هر موقع بخواهیم هست.
اوّل مغرب بود و نماز جماعتی هم تشکیل نمیشد، ما بودیم و حرم؛ ما دو نفر. وارد حرم شدیم و آداب زیارتی و نماز را به جا آوردیم. به رفیقم گفتم: فلانی، در السنه عوام مصطلح است میگن سی سال به سی سال، یک مرتبه شنبه به نوروز میافتد، این حرم توفیق الهی بوده که نصیب ما شده، موقعی آمدیم که این قدر خلوت است، والاّ از کثرت جمعیت نه انسان حضور قلب پیدا میکرد و نه دستش به ضریح میرسید یا ضریح را میبوسید، من به این آسانی از این حرم بیرون نمیآیم، تا رمق دارم و زبان در دهانم نخشکیده است، امشب میخواهم اینجا بمانم و دعا بخوانم.
رفیقم گفت: خیلی خوب اختیار با شماست.
ما آن طور که برایمان میسّر بود زیارت عاشورا، زیارت جامعۀ کبیره، دعای عالیةُ المضامین و زیارت خود امامان را انجام دادیم و در سرداب مقدّس امام زمان هم نماز و اعمالمان را انجام دادیم، طوری که واقعاً خسته شدیم، دوستم گفت که من خسته شدم بلند شو برویم، گفتم حالا برویم.
وقتی آمدیم بیرون از صحن، دیدیم که نه دکانی باز است، نه آدمی دیده میشود و نه نانی وجود دارد، فهمیدیم دیر شده، دکّانها را بستهاند و رفتهاند. عجب! چه کار کنیم؟ این طرف و آن طرف هم کسی نبود ازش بپرسیم. مانده بودیم که نان را از کجا تهیه کنیم.
آمدیم به طرف مدرسه، در حدود ۸۰، ۹۰، ۱۰۰ متر فاصله، دیدیم یک دکان باز است و آدم تنومند و قوی هیکلی که یک چوب بزرگ دستش بود، روی یک چارپایه جلوی دکان نشسته و صاحب دکان هم در مغازه است. از دکاندار پرسیدم: اینجا نان گیر نمیآید؟
گفت: نه اینجا دکّان نانوایی ندارد، نان همان مغرب، خلاص میشود.
ما مأیوس شدیم و برگشتیم که برویم، چند قدم که رفتیم یک وقت دیدیم آن مرد تنومند گفت: بیا بیا.
ایستادیم. گفت: نان میخواهید؟
گفتیم: بله.
گفت: دنبال من بیایید.
گفتیم شاید دکانی، خانهای، جایی دارد، ما دنبالش راه افتادیم، از کوچۀ اصلی ما را داخل یک کوچه فرعی برد، از آن کوچۀ فرعی دوباره بردمان توی یک کوچه دیگر، از آن کوچه ما را برد داخل یک کوچۀ دیگر که دیدیم برق هم نیست، یک وقت دیدیم دارد ما را به طرف شط میبرد. به سید گفتم: این داره ما را کجا میبره، ما دو تا غریب، اینجا هم نه چراغ است، نه دکان، نه خانه، نه ساختمان؟! نبرد ما را بزند، بکشد و بیندازد توی شط؟!
او گفت: من هم همین را میخواستم بگویم.
گفتم: برگرد تا برویم.
ما برگشتیم که برویم، یک چند متر که فاصله گرفتیم، آن مرد عقب سرش را نگاه کرد دید ما نیستیم، رو کرد به طرف ما و به عربی گفت: نترسید، نترسید کجا میروید، بایستید.
ما بنا کردیم دویدن، او هم پشت سر ما میدوید، توسل به امامان پیدا کردیم و بدنمان هم میلرزید، غرق عرق از ترس، میترسیدیم برویم داخل کوچهای که بنبست باشد، آمدیم تا رسیدیم به یک کوچه اصلی که مصادف بود با صحن مطهر امامان. از ترس گویا نیمه جان شده بودیم. یک وقت دیدم سید بزرگواری که رفیق ما بود عصایش را برداشت و مقابل صحن با صدایی بلند خطاب به امام حسن عسکری و امام علی النقی علیهما السلام گفت:
آهای امام حسن عسکری! آهای امام علی النقی! آهای امام زمان! این رقم مهماننوازی میکنید؟ میخواستید ما را به کشتن بدهید؟! ما از چهارصد فرسخ راه آمدیم، خواستید ما را به کشتن بدهید؟ اگر رسیدم به نجف، شکایتتان را به جدّتان علی بن ابیطالب میکنم. اگر رفتم کربلا چه میکنم و... .
من درِ دهن ایشان را گرفتم و گفتم: ای مرد خداشناس! مگر با بچه صحبت میکنی؟! چی چی میگی؟ برای چه میگی؟ برای نان میگی که نان، امشب نیست؟!
گفت: نه، من دو روز و سه شب نخورم، گرسنه نمیشوم، اما میهمان سه امام باشیم، سر بیشام زمین بگذاریم که هیچ، ما را برای کشتن ببرند؟! من از این امامها گله دارم.
به هر وسیلهای بود، او را ساکت کردم و به زور کشیدم و بردم مدرسه. در زدیم، باز کردند، رفتیم داخل اطاق. به رفیقم گفتم: ای مرد بزرگوار! مگر خبر نداری که امام، زنده و مرده ندارد؟ چرا اینجور با امام صحبت کردی؟ من بدنم دارد میلرزد!
گفت: من عیب میدانم، من باید بمیرم که مهمان سه امام باشیم و این قدر وحشت کنیم!
گفتم: خدا کریم است.
درِ قابلمه را باز کردیم دیدیم که گوشتها سوخته و جزغاله شده. چای را آماده کردیم و خوردیم. یک وقت دیدیم کسی در اطاق را میزند: حاج آقا، حاج آقا! در چوبی بود، کُلونی داشت من بلند شدم در را باز کردم. تا در را باز کردم دیدم حاج شیخ عبدالرسول، اهل اصفهان است. ما ایشان را میشناختیم، مردی بزرگوار و اهل علم و تقوا بود و در زهد و ورع، شهرۀ آفاق و در اصفهان به نیکی معروف بود.
در را باز کردیم و گفتیم: بسم الله، بفرمائید. تشریف آوردند. مصافحه کردیم و نشستند. برای شیخ عبدالرسول، مشکلات راه و آنچه امشب پیش آمده بود را توضیح دادیم. او گفت: اینجا افراد متعصبی دارد، بعضیهایشان ثواب میدانند شیعه را
بکشند. عمر شما دو نفر باقی بوده است وگرنه آن شخص دربارۀ شما سوء نیت داشته. میآمدید مدرسه نان پیدا میشد.
گفتیم: نمیدانستیم در مدرسه نان هست.
برای ایشان چای ریختیم، گفت: نمیخواهم.
رفیق ما سیگار میکشید، یک بسته پنجاهتایی باز کرد جلو گذاشت، گفت: من اهل دود نیستم.
گفتیم: شما کجا تشریف دارید؟ کجا بودید؟
گفت: من گاهی در همین مدرسه هستم، گاهی توی صحن هستم، گاهی توی حرم، [خلاصه] همین جا هستم.
قدری از این صحبتها کردند، نه چای خوردند نه سیگار کشیدند.
گفتیم: انشاءالله فردا خدمت شما خواهیم رسید، خداحافظی کردند و رفتند. وقتی ایشان از حجره بیرون رفتند، شاید به اندازۀ نیم دقیقه هم طول نکشید، دیدیم دو مرتبه در زده شد، کلون در را انداخته و نشسته بودیم، دوباره در را باز کردیم دیدیم شیخ عبدالرسول سفرهای کرباسی دستش است. گفت: این هم نان، من گفته بودم توی مدرسه نان پیدا میشود، بستانید که سر بیشام زمین نگذارید، شما میهمان امام بودید.
گفتم: دست شما درد نکند. ما که نگفتیم نان میخواهیم.
گفت: نه، بستانید. بعد، خداحافظی کرد و رفت.
ما سفره را باز کردیم دیدیم یک دسته نان بود. شمردیم چهارده تا بود و به هر کدام که دست میزدی آنقدر داغ بود که دست را میگزید، گویی الآن از توی تنور درآورده بودند. ما متوجه نشدیم که این نان کجا بوده، در داخل مدرسه که نانوایی نیست، بر فرض که تنور نانوایی باشد، چطور چهارده نان با این سرعت تهیه شد! از آن نان شام خوردیم، ولی متوجه این معنا نشدیم.
قبل از صبحانه رفتیم حرم و برگشتیم. بعد از ناشتایی به رفیقم گفتم: برخیز برویم به سراغ شیخ عبدالرسول ببینیم حجرهاش کجاست.
از طلبههای مدرسه پرسیدیم که حجره شیخ عبدالرسول کدام است؟ گفتند: کدام شیخ عبدالرسول؟ مدرسۀ علمیۀ سامرا دو طبقه بود، از هر کس پرسیدیم گفتند اصلاً کسی که طلبه باشد و اهل ایران و اصفهان هم باشد اینجا نداریم. ابداً متوجه واقع مطلب نبودیم. بالاخره پس از چند روز آمدیم ایران. از آنجا که شیخ عبدالرسول را میشناختیم گفتیم میرویم به سراغ آقا شیخ عبدالرسول تا از خود ایشان جریان را بپرسیم. رفتیم خانه ایشان، در زدیم، ایشان با یک تا پیراهن از منزل بیرون آمدند، سلام و تعارف و مصافحه و معانقه کرد و گفت: بفرمائید. گفتیم: شما کی تشریف آوردید؟
گفتند: از کجا؟
گفتیم: از عراق.
گفت: من عراق نبودم.
گفتیم: مگر شما نبودید سامرا آن شب برای ما نان آوردید؟
وی با تعجب پرسید: من؟! جریان چیست؟! من هشت یا ده سال قبل از این، سفری رفتم عراق برای زیارت، پس از آن اصلاً عراق نرفتهام. نه! من نبودم.
ما جریان را برای ایشان توضیح دادیم.
ایشان با گریه گفت: «من بودم برای شما نان آوردم؟ من آوردم؟ من بودم؟ بنا کرد زارزار گریه کردن، که: من چنین لیاقتی داشتم که آن که برای شما نان آورده است به صورت من خودش را به شما نشان داده؟ من و چنان لیاقتی؟! من باید تا پایان عمرم بروم آنجا و تا آخر عمر آنجا باشم و همان جا دفن بشوم» و همین کار را هم کرد.
ما تازه بیدار شدیم که ای داد بیداد... ما هنوز نفهمیدهایم آن شخص که بود؟!
به هر حال، ما سفرهای که نانها در آن بود را نصف کردیم، نصف آن را رفیقم برداشت و نصف آن را من برداشتم تا در کفنم بگذارند، اما در نقل مکانی که برای رفتن به منزل جدید داشتیم، متوجه نشدم آن سفره چه شد. این جریان را برای [مرحوم] آیة الله سید اسماعیل هاشمی نمایندۀ اصفهان در مجلس خبرگان گفتم. ایشان از من خواست قدری از آن سفره را برای ایشان ببرم، ولی هر چه جستجو کردم آن را نیافتم.»
[۱] . حجة الاسلام آقای میرلوحی متولد سال ۱۳۰۴ شمسی ساکن جوی آباد از توابع خمینی شهر اصفهان است. گفتنی است که متن سخنان ایشان ویراستاری شده است، ضمناً تاریخ این کرامت مشخص نشده، ولی از متن سخنان ایشان معلوم میشود که این حادثه مربوط به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و پیش از تخریب مدرسۀ علمیه شیرازی در سامرا بوده است.
📚 خاطره های آموزنده
مؤلف : آیت الله محمد محمدی ری شهری
مطلب تبلیغی
https://www.reyshahri.ir/post/65221/%d8%aa%d8%b4%d8%b1-%d9%81-%d8%a2%d9%82%d8%a7%d9%89-%d8%b9%d8%a8%
تشرّف آقاى عبد الرحيم بلورساز محضر امام زمان عج
✳️تشرّف آية اللَّه بهاء الدينی
اوايل سال ۱۳۷۱ شمسى شنيدم آية اللَّه بهاء الدينى[۱] بيمار است. ضمناً خبرهايى داشتم مبنى بر تشرّف ايشان خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - . موضوع را با مرحوم آية اللَّه مشكينى مطرح كردم. قرار شد همراه ايشان به عيادت آية اللَّه بهاءالدينى برويم تا ضمن احوال پرسى اين خبر را نيز از خودشان سؤال كنيم.
شب جمعه بيست و هفتم فروردين ماه ۱۳۷۱ ش (دوازدهم شوال ۱۴۱۲ ق) خدمت ايشان رسيديم. پس از سلام و احوال پرسى، و پيش از آن كه سؤالى را درباره تشرّف ايشان مطرح كنيم، فرمود:
چند شب قبل، آقا امام زمان(عج) از همين در (اشاره به سمت چپ اتاقى كه در آن بوديم) آمدند و سلام پرمحتوايى كردند؛ سلامى كه تاكنون با اين محتوا نشنيده بودم، و از آن در (اشاره به در ديگر اطاق) رفتند و من چيزى نفهميدم.
سپس به دو نكته اشاره كردند:
من شصت سال است در انتظار اين معنا بودم.
احوالات كسانى كه به محضر امام عصر(عج) تشرف يافتهاند را از كتاب بحار الأنوار مىخواندم، ديدم هر كسى كه آن حضرت را ديده، در ارتباط با مسائل مادى بوده. متوجه شدم كه مردم ما هنوز لياقت حكومت امام زمان عليه السلام را ندارند.
📚 دانشنامه امام مهدی عج بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج ۵ ص ۲۵۷