یه شب تو عالم رویا خواب حضرت مادر رو میبینن ایشون .
میگه حضرت زهرا تو عالم خواب نگاه کرد به من با اون شکوه و عظمت ، با صلابت
فرمودن که : قاتل رو آزاد کن .
مادر به ایشون اسم و شمارۀ پروندهی اون قاتل رو دادند و با تحکم باز تکرار کردن که این قاتل رو رهاش کن و از زندان آزادش کن .
- از خواب میپره ، تموم تنش میلرزه ..
صدای محکم حضرت هنوز تو گوشش بوده ..
ایشون میره زندان ؛ اسم و شماره پرونده ای که حضرت مادر بهشون داده بوده رو میگرده دنبالش !
میبینه بهبه چه پروندۀ قطوری ؛
هر نوع جرم بگی این آقا کرده بود ..
کوچیکترین جرمش قتل بود
از دزدی گرفته تا قتل و شر بودن و ..
هر خلافی که بگی !
اینا رو میبینه
با خودش میگه من چجوری این و نجات بدم
این همه خطا و جرم کرده !
صدا میزنه میگه بیارینش اینجا
اون قاتل و میارن پیشش بهش میگه :
تو قتل کردی ؟! قاتل میگه بله ..
میگه تو دزدی کردی ؟ میگه بله ..
هر جرمی که نام میبره رو
قاتل تایید میکنه و میگه بله من این کارو کردم
بهش میگه
جریان قتل و تعریف کن بگو چیشده
قاتل تعریف میکنه میگه
آقا من از بچگی دزدی میکردم ..
یه روز میریم جلوی یه مدرسه دخترونه
یه دختریو به زور سوار ماشین میکنیم !
دو تا دوستم چاقو میزارن گردنش و تهدیدش میکنن که اگه داد بزنی میکشیمت ..
دختره پونزده شونزده سال داشت
نزدیک غروب بود هوا تاریک تاریک
بردنش خارج از شهر
برای گناه!
پیادهش کردیم .
- دیدم دختره هی گریه میکنه
هی میلرزه ؛
همه مونو نگاه کرد
یهو رو کرد سمت من
گفت من سیدم ؛ من دختر فاطمهیزهرام!
به حرمت مادرم نزار آلوده بشم ـ
سه تا رفیق بودیم
یکی از یکی بدتر
- کارمون دزدی و مزاحمت برا ناموس مردم بود
- کارمون دختر بازی بود !
قاتل میگه
تا اسم حضرت و شنیدم
تموم تنم لرزید
انگار یکی با پتک زد تو سرم غیرتی شدم ..
حالا اصلا نه حضرت زهرا رو دیده بود نه هیچی
فقط اسمشو شنیده بود ...
رو میکنم سمت اون دوتا رفیقم و میگم
با این دختر کاری نداشته باشین
از این لحظه به بعد
نزدیک این دختر بشید مثل این میمونه که نزدیک خواهر من بشید!