هرچی هم که میشه ، با گذشتن از همهی اتفاقات ، بازم دنبال یه کورسویِ امید میگردم ؛ دنبالِ یه اتفاقِ خوب . دنبالِ جزئیترین و قشنگترین رفتارها از اطرافیانم هستم . دنبال یه حالِ خوب و کوچیک . دنبال یه لبخند که از اعماق وجودم باشه . دنبال خریدنِ گلِ نرگس و دلخوش کردن به بویِ خوبُ زیباییِ خیره کنندش . دنبال کتاب هایی که منُ لا به لایِ صفحاتِ خودشون غرق کنن . دنبال یه چایی زیرِ بارون . دنبال آش خوردن تو هوای سرد . دنبال کشف کردن یه چیز خاص. دنبال یه حال متفاوت .
آدمیزاد با همین دلخوشی هایِ کوچیکش زندست .
به قولِ شهید آوینی ، اینجا سیارهی رنجه ، اینجا اسمش زندگیه ، باید دلخوش کرد به همین جزئیات کوچیک و قشنگ . دلخوشیِ بزرگ که اینا نیست،
[ خوشیِ بزرگ یعنی ظهور ، یعنی دیدنِ امام زمان ، یعنی شهادت . ]
جوری نشه اون دنیا موقع ِحسابرسی نصف ِزندگیمون بدون ِذکر و داشتن ِ
وقتای ارزشمندی که هدر دادیم،
نشون داده بشه .
پیامبرِ خدا بود ؛
اما در بازار که راه میرفت
سخت میشد تشخیص داد
که با کسی فرق کند !
نمیگذاشت کسی دستش را ببوسد ،
میگفت این رسم پادشاهان است ..
میفرمود :
من هم یکی از خودتان هستم .
مثل همه بود و مثل هیچکس نبود
اغلب یک روز در میان روزه میگرفت
و زندگی سادهای داشت
آری ؛ ما پیرو چنین پیامبری هستیم .
سرشت ِمارا با یاعباس نوشتند ؛
فخر به غلامی ِاین خانه،
از قبل ِتولد همراه ِما بود ..
ما به این نوکری تا به بعد ِممات، دلبستیم .
الهی؛ رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم!
تو از ما بگذر ...
- علامه حسن زاده آملی