eitaa logo
شهدا
360 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
31 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊✨ اجرڪسانی‌ڪه‌درزندگی‌خود مدام‌درحال‌درگیری‌بانفس‌هستندو زمانی‌ڪه‌نفس‌سرڪش‌خودرا،رام‌نمودند خداوندبه‌مزداین‌جهاداڪبر شهادت‌راروزی‌آنان‌خواهدڪرد.♥️'! شهید محمدمهدی‌لطفی‌نیاسر ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
بعد از ازدواج فهمیدم مو ندارد... «شهید دکتر مصطفی چمران» 💍 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
.. آقا پسر! لطفا تویِ خیابون که راه میری؛ دخترِ مردمُ مثلِ آبجیِ خودت بدون! جوری زُل نزن بهش که دست و پاشُ گم کنه... به مولآ خوب نیست ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
طبقه بالای حرم امام حسینو بخاطر ایام امتحانات برای درس خواندن قرار دادن:)))🥹 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
هاراجدےبگیر🚫 برادر|🧔🏻|آرزوے را💛 با قسمت‌نڪن❌ آرے... دردودل‌ڪردن‌توراامیدوارمیڪند امایادت‌نروداین توراازخاک و 🌱 به‌سواحل‌آنتالیامیڪشاندوبےغیرتت میڪند🏖❗️❗️ رفته‌رفته‌آرزوےشهادتت‌به ❌ واندک‌اندک‌عڪس‌وفڪربه‌نامحرم‌یا همان‌شیطان،جایگزین‌خوبےبرافڪارخوب ومثبت‌قبلت‌میشود🚫 طرزفڪرت‌عوض‌میشود:( تاجایےکه‌میگویے:ڪه‌هرڪارےڪه‌ما میڪنیم‌درست‌است‌وشرعےوگناهےدر آن‌نیست.. برادرهوشیارباش‌دلسردشدنت‌رااحساس میڪنی⁉️ 🚫 جلوجلوعواقب 📱ڪردنت‌را‌‌به‌تو یادآورےڪردم🌚🌪 روز نگویےڪه‌ندانسته‌وارد پـرتـ🔥ـگاه‌شدم.. من‌آنروزبـه‌آگاهیت‌شهادت‌میدهم🖐🏻 یادت‌باشد☝️🏻 شیرینےاعتقادات‌ڪه‌ڪمرنگ‌شود.. غلظت بالامیرود🔥 راستےاول‌ماجرارابیادداری‼️ اولین‌پےام‌ات"سلام‌خواهر"بود ازبعدےهادیگرنمیگویم:(( فقط‌یڪ سوال⁉️ هنوزهم راخواهر...صدا‌مۍزنی؟! اللهم‌ارزقنےشهادت‌فےسبیل‌الله.. 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •------»"✿"«------• ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
باحال ترین لطیفه دنیا ​ خیلی قشنگه...😂😂😂 سؤال و جواب در كلاس درس.😃 استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)، دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😟 استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😄 استاد:  ان شاء الله! 😕 به نظر شما چرا حضرت محمد… دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!😆😆😆 استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…😐 دانشجوها : کدام حضرت؟🤷🏻‍♀ استاد: حضرت محمد!😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!! حال كردين؟؟؟ اصلأ حواستون بود؟4 تا صلوات فرستادین؟؟ ثواب این صلوات ها 90تاش مال خودتون  ده تاش هم براي  من و اموات . اگه خوشت اومد بفرستش واسه دیگران. به خاطر ظهور آقا برای دیگران بفرستید. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
نگاه کردن به آیات قرآن موجب محفوظ ماندن چشم از گناه میشود ...🌱 -آیتﷲجوادی‌آملی- ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
وقتی که کنار حاج قاسم باشم آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است .. •شہیدابومہدی‌المہندس🕊• ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
خیر مقدم به اعضای جدید 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هروقت‌درسختی‌های‌جنگ فشارهابرماحادث‌میشد وبه‌صورت‌بسیارمضطری‌هیچکاری ازمابرنمی‌آمد،پناهگاهی‌جز حضرت‌زهرا«سلام‌الله‌علیھا» نداشتیم...! _حاج قاسم سلیمانی ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
وسط‌معرکه‌نبردباداعش ازعراق‌زنگ‌زد‌و‌گفت شنیدم‌تهران‌برف‌اومده گفت‌برو‌فلان‌پادگان‌سپاه آهوها‌از‌کوه‌میان‌پایین‌بخاطر‌غذا براشون‌علوفه‌و‌آب‌تهیه‌کن حیوونا‌بی‌آب‌وغذانمونن به‌شوخی‌گفتم‌حاجی! وسط‌جنگ‌باداعش‌به‌آهوهاچیکارداری؟! گفت:«من‌به‌دعای‌آهوها‌نیازدارم» ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرامش‌فقط‌اونجایی‌که‌نشستی‌ وسط‌بین‌الحرمین... ی‌طرفو‌نگاه‌میکنی‌حرم‌امام‌حسین‌طرف‌ دیگه‌رو‌نگاه‌میکنی‌حرم‌حضرت عباس:)♥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
هر ‌چـقدر ‌هم ‌کہ‌ خوب ‌شدید و کارهای نیڪ انجـام‌ دادید! باز به ‌خـدا بگویید : خـدایا‌ ! آیا‌ بنـده‌ای بدتـر از من ‌هــم‌ داری ؟! 🌱 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🖇 🌱 دارم یقین که روز وصال تو می‌رسد ذڪرِ لبم شده ڪه الهـی ببینمت💔 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
دانشجوی دانشگاه شہید بہشتی تہران بود به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت از او می‌پرسیدم: سید محمد! تو که داری درس می‌خونی می‌خوای چه کاره بشی؟ می‌گفت: پاسدار... گفتم: آخه تو که الان هم پاسدار هستی... جواب داد: مامان! جمہوری اسلامی پاسدار بی‌سواد نمی‌خواد! به پاسدار باسواد احتیاج داره... شہیدسیدمحمد‌اسحاقی ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🥺❤️
⊰•🖤⛓️👀•⊱ . میگفت:بسیجی‌خامنه‌ای‌بودن‌از‌سرباز‌ خمینی‌بودن‌سخت‌تره'✋🏾! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
همت افتاد ، باکری افتاد تا ك این انقلاب برپا ماند❤️‍🩹:)! - حاج‌مهدی‌رسولي 🌻✨ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
‹🍂🎻› - - همیشہ‌آیہ‌؎وَجَعَلْنـٰا...رـٰازمزمہ‌مۍکرد ‌گفتم:آقـٰاابراهیـم‌این‌آیہ‌برا؎محـٰافظت درمقـٰابل‌دشـمنِ‌اینجـٰاکہ‌دشمن‌نیست نگاه‌معنـٰادار؎ڪردوگفت:دشمنۍ بزرگترازشیطآن‌هـم‌وجـوددآره؟...シ!🖐🏻" - - ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
📌کردستان 📎راوی:مهدي فريدوند 📣تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!🌸 با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟! گفت: امام دستور دادند و گفتند بچه‌ها و رزمنده هاي کردستان را از محاصره خارج کنيد.💡 بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني عازم کردستان هستيم. ابراهيم 🌹گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم. 🖌ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ3 ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود. 🖇بســياري از جاده‌ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم. ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين اينها چيه که ميفروشي!؟🥀 📍با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده شده.🥀 ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها شليک کرد. 🌺 بطريهاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفي کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيســتي. اين نجاستها چيه که ميفروشــي، مگه خدا تو قرآن نميگه: 🍀این کثافت‌ها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد.🍀 جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد. ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله‌هاي ژ3 سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم.✒️ ⬅️ ادامه دارد... جلد اول ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
📌 ادامه کردستان... 📣جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گوني‌هاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود. هــر چــه در زديم بيفايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در ميگفتند: شهر دست ضد انقالبه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم: ما آمديم به شما کمک کنيم. 🌺 لااقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟! يکي از بچه‌هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويد به فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقلابي آنجا مستقر هستند. ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود.💔 سه گردان از سربازان ارتشي آنجا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهاي ســپاه در فرودگاه مســتقر بودند. گلوله‌هاي خمپاره از داخل شــهر به سمت فرودگاه شليک ميشد. 🌸 براي اولين بار محمد بروجردي را در آنجا ديديم. جواني با ريشها و موي طلائي. با چهرهاي جذاب و خندان. 🙌 برادر بروجردي در آن شــرايط، نيروها را خيلي خوب اداره ميکرد. بعدها فهميدم فرماندهي سپاه غرب کشور را بر عهده دارد.❣ روز بعد با برادر بروجردي جلســه گذاشــتيم. فرماندهان ارتش هم حضور داشتند. ايشــان فرمودند: 🍀با توجه به پيام امام، نيروي زيادي در راه است. ضد انقلاب هم خيلي ترســيده. آنها داخل شــهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحي براي حمله به اين دو مقر داشته باشيم. 🍀 📍صحبت‌هاي مختلفي شــد، ابراهيم گفت: اينطور که در شهر پيداست مردم هيچ ارتباطي با آنها ندارند. بهتر اســت به يکي از مقرهاي ضد انقالب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدي برويم.💡 همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شــد نيروها را براي حمله آماده کنيم. اما همان روز نيروهاي سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نيروهاي سرباز در اختيار فرماندهي قرار گرفت.💡📿 ⬅️ ادامه دارد... جلد اول ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
📌ادامه کردستان...(قسمت آخر) 📣ابراهيــم و ديگر رفقا به تک تک ســنگرهای ســربازان ســر زدند. با آنها صحبت ميکردند و روحيه ميدادند. بعد هم يك وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. آنها با برنامه‌هاي مختلف آمادگي نيروها را بالا بردند. 🍀 صبح يکي از روزها آقاي خلخالي به جمع بچه‌ها اضافه شد. تعداد ديگري از بچه هاي رزمنده هم از شهرهاي مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از آمادگي لازم، مهمات بين بچه‌ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکي از مقرهای ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريعتر از آنچه فکــر ميکرديم آنجا محاصره شد.بعد هم بيشتر نيروهاي ضد انقلاب را دستگير کرديم. 🌺 از داخل مقر بجز مقدار زيادي مهمات، مقادير زيادي دلار و پاســپورت و شناسنامه‌هاي جعلي پيدا کرديم! ابراهيم همه آنها را در يک گوني ريخت و تحويل مسئول سپاه داد. مقــر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيري تصرف شــد. شــهر، بار ديگر به دست بچه‌هاي انقلابي افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا ميگفت: 🍀اگر چند سال ديگر هم صبر ميکرديم، سربازان من جرأت چنين حملهاي را پيدا نميکردند.🍀 اين را مديون برادر هادي🌹 و ديگر دوســتان همرزم ايشان هستيم. آنها با دوستي که با سربازها داشتند روحيه‌ها را بالا بردند. در آن دوره، فرماندهان بســياري از فنون نظامي و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگــر بچه‌ها آموزش دادند. اين كار، آنهــا را به نيروهاي ورزيدهاي تبديل نمود🌸كه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. ماجراي سنندج زياد طولاني نشد. هر چند در ديگر شهرهاي کردستان هنوز درگيري‌هاي مختصري وجود داشت. ما در شــهريور 1358 به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه‌ها در کردستان ماندند و به نيروهاي ملحق شدند. ابراهيم پس از بازگشــت، از بازرســي ســازمان تربيت بدني به آموزش و پرورش رفت. البته با درخواســت او موافقت نميشد، اما با پيگيري‌هاي بسيار اين کار را به نتيجه رســاند. او وارد مجموعهاي شد که به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد.💡 جلد اول ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
وقتی شما از این و آن طعنه می‌خورید و لاجرم به گوشه‌یِ اتاق پناه می‌برید و با عکس‌هایِ ما سخن می‌گویید و اشک می‌ریزید به خدا قسم این جا کربلا می‌شود و برایِ هر یک از غم‌هایِ دلتان این جا تمامِ شهیدان زار می‌زنند.. :) 🍃 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●