عکسای جدید حضرت آقا❤️ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

روزگارِ غریبی‌ست صاحب‌ الزمان‌ باشی و این‌ همه‌ تنها ظاهرا همه‌ی‌ ما عاشقیم‌ ولی عاشقانه‌ صدایت‌ نمی‌‌کـنیم‌ آقا . .🥲! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» شیطان لبخند زد. پرسیدم: «چرا می‌خندی؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خنده‌ام می‌گیرد.» پرسیدم: «مگر چه کرده‌ام؟» گفت: «مرا لعنت می‌کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده‌ام.» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می‌خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده‌ای. نفس تو هنوز وحشی است. او تو را زمین می‌زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره‌ای؟!» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.» ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

هر چقدر از زندگی متشكر باشی، زندگی چيزهای بيشتری برای تشكر كردن به تو میدهد . #شکرگزاری |• ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

لا أُطيّق وقتاً يخلو من حديثك تابِ زمانی که خالی از یادِ تو باشد را ندارم . . #آقای‌_من .✨ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

- وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ 🌱- یه‌ موقع به زور بازو و تواناییت مغرور نشیااا! اونی که کار هارو پیش می‌بره خداست . #آیه_گرافی ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

ماجرای کسی که در هیئت امام حسین دل‌شکسته شد، حتما ببین. . .🌱 ما هیئت میایم برای دیدن رئیس هیئت...((: ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

- تو دعایِ جوشنِ کبیر یه قسمتی میگه : ‹ یا کریم الصَّفح › معنیش میشه . . تو را جوری میبخشم که انگار نه انگار خطایی کردی ! همین قدر قشنگ:)) ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

اگر نشد بیام فراموشم نکن... ❤️ #استوری #اربعین ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

شبا که ما می‌خوابیم، اسرائیلی‌ها تا صبح بیدارن :)))) ما خواب خوش می بینم، اونا دنبال سوراخن😁 #وعده‌صادق‌دو 🌿 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

سالروز شهادت طلبه شهید مصطفی ردانی پور مصطفی ردانی پور در سال ۱۳۳۷، در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش از راه کارگری و مادرش از طریق قالی بافی مخارج زندگی را تأمین کرده و زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. با وجود وضعیت مالی نه چندان خوب اما به خاطر عشق و علاقه وافر به ائمّه اطهار و حضرت زهرا (علیهم السلام) همیشه جلسات روضه خوانی ماهانه در منزلشان برگزار می‌شد. شاید مهم‌ترین خصوصیات خانواده او را بتوان رزق حلال و محبت اهل بیت به خصوص حضرت زهرا نامید. سخت کوشی و تلاش، با زندگی مصطفی عجین شده بود، به طوری که در شش سالگی به مغازه کفاشی رفت و در ایام تحصیل نیز نیمی از روز را به کار مشغول بود. هنگامی‌که برای تحصیل به هنرستان رفت، نتوانست جوّ طاغوتی و فاسد آن زمان را تحمل نماید، در نتیجه با مشورت یکی از علما به کسب علوم دینی پرداخت. مصطفی سال اول طلبگی را در حوزه علمیه اصفهان سپری کرد و پس از آن برای بهره‌مندی از محضر فضلا و بزرگان راهی قم شد و حدود شش سال در مدرسه حقانی به تحصیل خود ادامه داد. همزمان با رشد قیام مردم، با تمام وجود در جهت ارشاد آنان وارد عمل شد و با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر نمود و در سازماندهی حرکت خروشان مردم آن خطه تلاش بسیار کرد. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

دو دقیقه طاقت گرما رو نداریم... #حسین_جان♥️ #شب‌آخرمحرم ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

#پروفایل پسرونه چریکی ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●

🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷 #طوفان_الحاق 🌷یکی از خاص‌ترین لحظات جنگ، لحظه اِلحاق با لشكر بغل بود، در بيم و دلهره دو طرف به هم نزدیک می‌شدند، لباس سبز وجه تمایز دو طرف بود. امّا دشمن نیز لباس سبز داشت. در فاصله‌های نزدیک که بهم می‌رسیدند؛ یکی از دو طرف متوجه می‌شدند كه نیروی مقابل، دشمن است و آن وقت.... 🌷و آن وقت طوفانی به پا مى‌شد و دو طرف بارانی از گلوله را به سمت هم شلیک می‌کردند، آر.پى.جی‌ها سینه آسمان را می‌شکافتند و در اطراف منفجر مى‌شدند. نارنجك‌های ۴۰ تكه کوپ کوپ منفجر مى‌شدند و تيرهاى کلاش و تيربار آهنگ باران را مى‌نواختند. گلوله‌ها در اطراف بر زمين می‌خوردند و با صدايى سریع از كنار گوش رد می‌شدند. دوستانی که بلند نمی‌شدند و آسمانى می‌شدند.... 🌷آدرنالین خون بالا می‌زد و هر كس با هر چه دم دستش بود شليك می‌کرد. هيچ‌كس به فكر فرار نبود! چون می‌دانستند باید جلوى دشمن را بگيرند. ایستادن، خون می‌خواست و شهدا با خون خود پاى ایستادگی را مُهر می‌کردند. #راوى: رزمنده دلاور علی ملاشاهی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "شهدای گمنام گمنام @tafahos5

🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷 ....#می‌مانم! 🌷شهید قلیزاده یکی از شهدایی بود که در عملیات کربلای یک، افتخار همرزمی با ایشان را داشتم. در شب دوم عملیات بود وقتی رفتم برای شکار تانک، در همه یک احساس ترسی بود ولی شهید اصلاً ترس را احساس نمی‌کرد. وقتی من به او گفتم باید بروی تانک‌ها را منفجر کنی با شجاعت رفت جلو آن‌ها را منفجر کرد. شب سوم عملیات شد یک جایی پدافند کرده بودیم و.... 🌷و من داشتم به نیروها سر می‌زدم ببینم چیزی کم ندارند، رسیدم به شهید قلیزاده؛ داشتیم صحبت می‌کردیم یک‌دفعه گلوله بر سر شهید اصابت کرد و گفت: من گلوله خوردم. کلاهش را برداشت داد دست من وقتی کلاهش را دیدم جای گلوله روی کلاهش بود بعد به او گفتم برگرد گفت: نه، تا آخرین نفس می‌مانم شاید بچه‌ها به من نیاز پیدا کنند. #شهید_حسین_قلیزاده ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "شهدای گمنام "💫 @tafahos5