🌹 🌻 🌹
🌹 🌻 🌹
🌹 🌻 🌹
🌹 🌻 🌹
زیارت مجازی امام رضا(ع)
https://irpano.ir/VR/
🌹 🌻 🌹
زیارت مجازی ضریح مطهرحرم:
https://heyatonline.ir/hm/10/
🌹 🌻 🌹
صحن انقلاب:
https://heyatonline.ir/hm/8/
🌹 🌻 🌹
صحن ازادی:
https://heyatonline.ir/hm/15/
🌹 🌻 🌹
صحن گوهرشاد:
https://heyatonline.ir/hm/1/
🌹 🌻 🌹
برنامه های حرم:
https://heyatonline.ir/hm/2/
🌹 🌻 🌹
قنوت های عارفانه شهید مجتبی اکبر زاده
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند.
موقع قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک».
در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا زیارت عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید.
شهیدمجتبی اکبر زاده🌱
ابرگروه کشوری شهرشهدای زنده ایران سرافراز
در بدو بدوهای مردم در شب عید، مادری هم با شتاب و عجله منتظر رسیدن فرزندش بود؛ سفره عقدِ نو عروس نداشته و پسر شاخ شمشادش را که حالا قرار بود او را در تکه ای پارچه سفید به آغوشش بسپارند، آماده می کرد. برای خرید عجله داشت و تنها به آرام گرفتن فرزندش در خانهای جدید، پس از ۳۱ سال دوری میاندیشید؛ چادر و مقنعهاش را مرتب کرد و با گلابدان و ظرف اسپند عصا زنان به سیل جمعیتی که تابوت پیکر بهروز را گرفته بودند و به خانهای که روزگاری خبر خوش تولدش را به اهالی خانه داده بود می آوردند، پیوست. چند تکه از پیکر مطهر شهید بهروز صبوری را که در کفن پیچیده شده بود، به درخواست مادر، در همان نقطهای قرار دادند که روزگاری قنداقه بهروز را در بدو تولد در آنجا گذاشته بودند.
#لالههای_آسمونی
🌹18 سالش که شد درسش رو به اتمام بود. در رشته علوم انسانی درس میخواند. همان روزها آمد به پدرش گفت حضرت امام تکلیف کرده که جوانها به جبهه بروند.
🌹پدرش گفت برادرت را در 18 سالگی داماد کردیم و الان باید به فکر ازدواج تو باشیم. حتی دختر همسایه را برای او دیده بودیم. بهروز اما فکرهای دیگری داشت. چیزی نگفت و فکر کردیم شاید فکر جبهه از سرش افتاده است.
🌹اما یک روز از طرف مدرسهاش زنگ زدند که پسرتان با چند نفر از دوستانش به جبهه رفته است. سریع رفتم راهآهن و سراغش را گرفتم. گفتند اعزامیها فلان قطار هستند. هنوز قطار راه نیفتاده بود.
🌹خیلی گریه کردم و دنبالش گشتم. نگو برای اینکه او را پیدا نکنم رفته داخل دستشویی قایم شده است. خلاصه به خانه برگشتم و از شدت ناراحتی مریض شدم. فردایش بهروز به خانه برگشت. گفت در خواب دیدم تو مریض شدهای و برگشتم.
🌹خیلی دوستش داشتم و او هم خیلی من را دوست داشت. اصلاً راضی به ناراحتیام نمیشد. منتها جبهه را برای خودش واجب میدانست و عاقبت رفت و در سال 61 در منطقه سومار به شهادت رسید و ناپدید شد. پیکرش 31 سال بعد به خانه برگشت.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_بهروز_صبوری🌷
21.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آزاده_باش
🟢 کلیپی بسیار زیبا از سخنان استاد صمدی آملی، شاگرد علامه حسن زاده آملی ره
خروس در سحر به ذکر سبوح قدوس در خروش است، کم از خروس مباش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی کوتاه
پولی که اول به دست خدا میرسه...
🌱حجت الاسلام دکترعالی🌱