eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پروردگارا ❄️امروزمان گذشت ✨فردایمان را ❄️با گذشتت شیرین کن ✨ما به مهربانیت محتاجیم ❄️رهایمان نكن ✨ شبتون خـوش ❄️لحظه هایتان سرشار از آرامش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
شروع روز با صلوات برمحمدوآل محمد اسم زهـرا آبروی عالم است اسم زهـرا چون نگين خاتم است اسم زهـرا يادگاری نبی ست اسم زهـرا دلخوشیهای علی ست. جهت شادی روح پاک و مطهر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام 🌹5 صلوات هدیه کنید. ____🍃🌸🍃____ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹سلام امام زمانم(عج) الا که صاحب عزای تمام غم‌ هایی دوباره فاطمیه(س)آمده؛ نمی‌آیی؟ کجاسیاه، به تن کرده‌ای غریبانه کجا به سینه خود می‌زنی به تنهایی کجا شبیه علی(ع)سربه چاه غم بردی کجا شبیه علی(ع)روضه خوان زهرایی(س) 💚اللهم عجّل لولیک الفرج💚 🌺(یامهدی عج)🌺 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#آیه_روز 👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز #شنبه 20 بهمن ماه 1397 🌞اذان صبح: 05:33 ☀️طلوع آفتاب: 06:58 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:40 🌖اذان مغرب: 17:58 🌓نیمه شب شرعی: 23:36 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صلوات خاصه حضرت فاطمه،زهرا (سلام الله،علیها) ✨ 💔اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ ✨ 💔اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها ✨💔 اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ. 💥 💥 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
4_5949357096049836891.mp3
4.44M
🎙عبدالرضاهلالی 🎼 ناحِلَهَ الجسم 💠بسیارزیباودلنشین وچقدر این دست سنگین بود که قرنهاازماجرای کوچه میگذرد ولی هنوزگوش شیعه دردمی کند😔 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#بسته_سلامتے ✍فواید مصرف نان جو برای صبحانه🍳🍞 1️⃣کاهش افسردگی 2️⃣مفید برای پوست و مو 3⃣ مفید برای دیابتی ها 4️⃣سلامت قلب 5️⃣افزایش انرژی و قدرت 6️⃣جلوگیری ضعف در طول روز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام صبحتون فاطمی💚 روزتون متبرک به نگاه خدا❣ 🌹الهی روزیتون فراوان و  پر از‌ خیر و برکت باشه تنتون سالم و دلتون پراز عشق و آرامش باشه و به حق  بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا (س) حاجت روا بشید ان شاء الله شروع هفته تون پر خیر و برکت ┄❊○🍃🌸🍃○❊┄ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
همسر سردار خاطره نگار : بهناز ضرابے زاده ┏━━━🍃💐🍃━━━┓ @tafakornab @shamimrezvan ┗━━━🍃💐🍃━━━┛
✫⇠ ✫⇠ 6⃣ نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.» پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.» آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!» بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم. ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan
امشب دل سنگ کوچه ها مي گريد يک شهر خموش و بي صدا مي گريد تشييع جنازه غريب زهراست تابوت به حال مرتضي مي گريد ⚫️شهادت حضرت فاطمه(س) تسليت باد⚫️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐امام سجاد فرمود : هرکس این صلوات راسه مرتبه💐 برای مادرم حضرت فاطمه س بفرستد گناهانش بخشیده میشود💐 🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ🌹 〰➿〰➿〰➿ 🌹پیامبر اکرم(ص): نور دخترم فاطمه علیها السّلام از نور خداست، و دخترم فاطمه علیها السّلام برتر از آسمان ها و زمین است. فاطمه حوریه ایست که به صورت انسان خلق شده است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┄❊○💔○❊┄
⛔ استفاده از اینترنت وای فای دیگران بدون اجازه و رضایت و راه جبران آن ⛔ ✅ پاسخ: استفاده نیاز به اجازه دارد و بدون اجازه استفاده جایز نیست و حرام می باشد. باید به همان میزان که استفاده کرده اید به او هزینه اش را پرداخت کنید ◀ و اگر صاحب آن معلوم نیست باید در جستجوی صاحب باشید و اعلام کنید و وقتی از پیدا کردن صاحبش مأیوس شدید با اجازه حاکم شرع باید از طرف او صدقه بدهد. 📝 استفتاء کتبی از سایت آیات عظام خامنه‌ای، مکارم شیرازی ودیگر مراجع @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه ی کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند. یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود ، با وقاری که در خود سراغ داشت ، مقابل نقاش می نشیند. پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند ، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند. مرد مست هاج و واج ، به مرد خوش لباس و خوش روی تابلو نگاه می کند و می گوید: «اینکه من نیستم.» نقاش پاسخ می دهد: «من شما را آنطور که می توانید باشید ، کشیده ام» نیکی آن نیست که ثروت خود را با دیگران قسمت کنی، بلکه آن است که غنای درونی انسانی را بر آن ها آشکار کنی ... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
#بسته_سلامتے 🔴 چگونه صبح ها مغز خود را تقویت کنیم؟ 🔺حداقل ۵ دقیقه ورزش کنیم 🔺حداقل ۵ دقیقه کتاب بخوانیم 🔺حداقل ۵ دقیقه بازی فکری انجام دهیم 🔺با آرامش وصبح زود صبحانه بخوریم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✫⇠ ✫⇠ 7⃣ خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!» پسر دیده بودم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠ 8⃣ مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد. از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده آن ها گریه می کنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸به نام خداوند رحمتگر مهربان 🌸 حم ﴿۱﴾ ✨حاء ميم (۱) 🌸وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ﴿۲﴾ ✨سوگند به كتاب روشنگر (۲) 🌸إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۳﴾ ✨ما آن را قرآنى عربى قرار داديم 🌸باشد كه بينديشيد (۳) 🌸وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۴﴾ ✨و همانا كه آن در كتاب اصلى [لوح محفوظ] 🌸به نزد ما سخت والا و پر حكمت است (۴ 📚 سوره مبارکه الزخرف ✍ آیات ۱تا ۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#حدیث_روز 👆 🌺 امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام : 💕 انسان تا وعده نداده، آزاد است؛ اما وقتی وعده می دهد زیر بار مسئولیت می رود، و تا به وعده هايش عمل نکند رها نخواهد شد. 📚 بحارالانوار ج 78 ص 113 ➿〰➿〰➿〰 🌺‌‌‌‌‌‌‌‌‌حضرت فاطمه زهرا عليها السلام : هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 49
#هرروزیک_آیه ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ ✨حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ ✨خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿۲۷﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خانه هايى ✨كه خانه هاى شما نيست داخل مشويد ✨تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد ✨اين براى شما بهتر است باشد كه پند گيريد (۲۷) 📚 سوره مبارکه النور ✍آیه ۲۷
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که داشت با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید: «چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟» موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.» شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.» موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.» شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.» چون پیمبر نیستی پس رو براه تا رسی از چاه روزی سوی جاه تو رعیت باش گر سلطان نیی خود مران چون مرد کشتی بان نیی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
آنقدر قوی باش تا هرروز با نگاه تازه ای با زندگی رو به رو شوی… زندگی یک مسابقه نیست، بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را بایدلمس کرد،چشید،و لذت برد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
📚 👈 قدر ندانستنِ داشته ها مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. "خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار " صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت: این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم. 👌خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم، نمی بینیم چون "به بودن با آنها عادت کرده ایم" ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم....قدر زندگیمان را بیشتر بدانیم و خدا را در هر حال شاکر باشیم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
به خاطر داشته باش عشق ورزیدن به انسانی دیگر مانند ملاقات با خداست http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆