eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 💥! ✍اسب سواری، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت. از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. 🔸مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم، و با اسب گریخت! 🔹اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب، داد زد : تو، تنها اسب را نبردی، را هم بردی! 🔸اسب مال تو، اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت. مرد سوار گفت : 🔹هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی، زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند! 📚«برگرفته از گلستان سعدی» 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 ✍علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. 🔹آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. 🔸به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». 🔹علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد. كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت : «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». ✍خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔹 ✍بازرگانى در زمان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت انوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است 🔹و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود. انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال. بازرگان گفت: 🔸«آنچه پادشاه فرمود، به غایت صواب است و از مصلحت دور نیست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترک همه مال گرفتم. انوشیروان گفت: اى شیخ! در این شهر چه آورده اى که باز نتوانم داد؟ 🔹گفت : اى مَلِک! جوانى آورده بودم و این مال بدو کسب کرده. جوانى به من باز ده و تمامت مال من باز گیر. انوشیروان از این جواب لطیف متحیّر شد و او را اجازت داد تا به سلامت برفت. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌استادی‌ میگفت : صبحها که دکمه های لباسم را می بندم, به این فکر میکنم که چه کسی آنها را باز خواهد کرد؟ خودم یا مرده شور؟! دنیا همین قدر غیر قابل پیش بینی است.. 🔹به آنهائى که دوستشان دارید, بی بهانه بگوئيد :"دوستت دارم." بگوئيد : در این دنیای شلوغ, سنجاقشان کرده اید به دلتان. بگوئيد : گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفه هاست. 🔸بگوئيد : بودن ها را قدر بدانيم، نبودن ها همين نزديكى است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍تا با کفش های کسی راه نرفته ای، درباره اش قضاوت نکن... اندرو متیوس تو یکی از نوشته هاش تعبیر زیبا و جالبی از مفهوم عشق ورزیدن به دیگران داشته؛ 🔹برای ابراز عشق به مردم، مجبور نیستید، هر فردی را که می‌بینید ببوسید. برای عشق ورزیدن به دیگران، لازم نیست یک کاسه برنج به آن‌ها بدهید. 🔸" عشق ورزیدن یعنی، درباره‌ی دیگران کمتر قضاوت کردن، و دادن این اجازه به آن‌ها که آنطور که دوست دارند زندگی کنند، و بدون انتقادِ ما "آن کسی باشند که هستند..." 🔹محتاط باشیم؛ در سرزنش و قضاوت کردن دیگران. وقتی نه از دیروز او خبر داریم، نه از فردای خودمان... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 دکتر برنیز سیگل» در کتاب خود می‌نویسد : ✍اگر من به بیمارانم بگویم که سطح خون گلوبین‌های ایمنی خود را بالا ببرند، هیچ یک نمی‌دانند چگونه باید این کار را انجام دهند. 🌸اما اگر به آنها یاد بدهیم که خود و دیگران را دوست بدارند، در حقیقت بطور ناخودآگاه همین تغییرات در بدن آنها رخ خواهد داد. 🌸هنگامی که فرد ابراز محبت می‌کند سیستم ایمنی بدن او این قدرت را پیدا می کند که در برابر بیماری بایستد. 🌸محبت محل عبور موادشیمیایی مغز را تغییر می‌دهد و این امر بر مقاومت بدن تأثیرگذار است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
❇️ خشم امیرالمومنین (ع) از مردان بی غیرت... ✍عصر خلافت امیر مؤمنان علی(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسید: که در مسیر راه ها بعضی از مردان و زنان رعایت حریم عفت را نمی کنند، بسیار ناراحت شد. مردم کوفه را جمع کرد، فرمود: «نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرّجال فی الطّریق، اما تستحیون؟ لعن اللّه من لایغار؛ ✨✨✨ به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند، آیا حیاء نمی کنید، خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد.» 📚وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۷۴ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔹 ✍خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک می شود و بقدر نیاز تو فرود می آید و بقدر آرزوی تو گسترده می شود و بقدر ایمان تو کارگشا می شود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود 🔹یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسر ماندگان را همسر می شود عقیمان را فرزند می شود ناامیدان را امید می شود گمگشتگان را راه می شود در تاریکی ماندگان را نور می شود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود و محتاجان به عشق را عشق می شود 🔹خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار 🔸و بپرهیزید، از ناجوانمردیهــا، ناراستی ها ، نامردمی ها! چنین کنید تا ببینید که خداوند چگونه بر سر سفره ی شما با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند 🔹مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟ که به شیطان پناه می برید؟ که در عشق یافت نمی شود که به نفرت پناه می برید؟ که در حقیقت یافت نمی شود که به دروغ پناه می برید؟ که در سلامت یافت نمی شود که به خلاف پناه می برید؟ 🚨و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید که انسانیت را پاس نمی دارید؟! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📚 ✍فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند. 🔹گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد. چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید. 🔸آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد. ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود : 🔹گفت : «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟» چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). 🔸آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت : «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم » 📚 حکایتهای شنیدنی، ص257 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💐قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 🌺 ✍در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد. 🔸اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند. 🔹اميرالمومنين عليه السلام دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند : يا اميرالمومنين! مى خواهى با اين اره چكار كنى؟ 🔸امام عليه السلام فرمود : مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد: 🔹خدا را خدا را! يا اباالحسن! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود. 🔸آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مى بود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد. در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود. 📚اذكياء الباب الثانى عشر، ص ۶۶ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد . جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد. از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.» پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گله‌ای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍شخصی وارد روستایی شد و ادعا کرد طی الارض میکند و از آینده خبر دارد. مردمان زیادی دور وی جمع شدند و وی را بسی عزیز و گرامی داشتند و به وی منزلی دادند تا در آن سکنی گزیند. 🔹مرد باهوشی از اهالی روستا آن شخص را به همراه کد خدا و برخی اهالی روستا برای ناهار به منزلش دعوت کرد. آن مرد برای میهمانان سینی برنج کشید و روی برنج تکه ای مرغ گذاشت. برای سینی آن شخص نیز برنجی کشیده بود که رویش مرغی دیده نمیشد. 🔹بعد با تعجب پرسید : چرا برای سینی غذای من مرغی نگذاشته ای؟ مرد پاسخ داد : چگونه است که جنابعالی طی الارض میکند و از آینده و... خبر دارد ولی از مرغی که زیر برنج در سینی وی گذاشته ام خبر ندارد!؟! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🦋🌺🍃 مادربزرگم همیشه می‌گفت : زیاد فکر کردن خوشحالیتو می‌دزده زیاد فکر نکن ...☕️🍃 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
یک حبه نـــور✨ وَ لا ینکَشِفُ مِنها إَلاّ ما کَشَفتَ.. و هیچ اندوهی برطرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.. سجادیه 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
داستان مَثَل ✍میگویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد: چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ یکی از گداها جواب داد: چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم. بگو مگو ما برای همین است آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: گدا به گدا، رحمت به خدا یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند.  🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
حبه نور✨ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَهًْ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ؛ انسان خودش از وضع خود آگاه است، هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد! قیامت های ١٤ و ١٥ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍در زمان گذشته قیمت دقیق طلا مشخص نبود، در نتیجه هر زرگری قیمتی را بر روی جنس خود می گذاشت. معمولا دو یا چند زرگر با یکدیگر توافق ناجوانمردانه ای می کردند، تا مشتری های بیچاره را تا حد ممکن سر کیسه کنند، به این رفتار "جنگ زرگری "گفته می شد. 🔸وقتی مشتری از همه جا بی خبر، به دکان زرگری می رسید، زرگر قیمت متاع خود را چند برابر مقدار واقعی می گفت و از طرفی در حین گفتگو به زرگری دیگر که با او از قبل توافق کرده بود، پیغام می رساند، زرگر دوم به بهانه ای خودش را به دکان زرگر اول می رساند و با صدای بلند و قیافه حق به جانب داد می زد : 🔹"ای نابکار، مگر تو مسلمان نیستی! دین و ایمان نداری! این چه قیمتی است که می گویی؟ "زرگر اولی هم در جواب با پرخاش می گفت : "ای دغل باز، من تو را خوب می شناسم، می خواهی جنس کم عیارت را آب کنی. "زرگر دوم با عصبانیت بیشتر می گفت : "جنس من کم عیار است!؟! 🔸بیا سنگ محک بزنیم ببینم چقدر عیارش بالاست".... باری مشتری بیچاره در انتها خام زرگر دوم می شد و به دکان او می رفت و جنسی را چند برابر قیمت واقعی می خرید و در ضمن گمان می کرد، سود کرده است. در انتها دو زرگر سود بدست آمده را با یکدیگر تقسیم می کردند. 🔹اصطلاح" جنگ زرگری "کنایه از جنگی غیر واقعی است، که دو طرف دعوا فقط برای فریفتن دیگران وانمود می کنند، با هم دشمن هستند، ولی در واقع با هم رفیق و همراه هستند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍لقمان حکیم گفت: من سیصد سال با داروهای مختلف،  مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛ که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست ! ▪️کسی از او پرسید:  و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟ لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛ ▫️“مقدار دارو را افزایش بده !! ” امروز سعی کنیم یه اتفاق خوب توی زندگی دیگران باشیم مثل یه چتر توی روزای بارونی مهربون باشیم صمیمی بدون شک هزاران مهربونی به ما برمیگرده... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💎 از حكيمي پرسيدند وقت طعام خوردن كِى است؟ حکیم گفت غنی را وقتی كه گرسنه شود و فقير را وقتی كه بيابد !! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📚 ملانصرالدین در شهر دوست دوران کودکی اش را دید. از او پرسید: در چه کاری؟! دوستش گفت: چیزی نمی کارم که به کار آید! ملا وَراندازش کرد و گفت: پدرت هم چنین بود؛ هرگز چیزی نکاشت که به کار آید!! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌺🍃 *همه چی درست میشه* *شاید امروز نه، ولی در نهایت میشه* *تا دندون دارید بخندید* *تا چشم دارید ببینید* *تا گوش دارید گوش کنید* *تا سالمید زندگی کنید...🔆🌿 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💠برخورد پیامبر با زنِ خواننده مشرک 🔹 ﺳﺎﺭه، ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: – ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه‌ﺍﯼ؟ – ﻧﻪ - ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟ – ﻧﻪ – ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟ – ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪهﺍﻡ، ﺁﻣﺪهﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامه‌ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم. – ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟ – ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی‌آید، فراموش خاص و عام شده‌ام، به سختی زندگی می‌کنم. 🔸 ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ. 🔹عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ! ﯾﮑﯽ ﺍینکه ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است. ﺩﻭﻡ ﺍینکه ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ. ﺳﻮﻡ اینکه ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ! 🔺ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟ 📚 منبع: علامه ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﭼﺎﭖ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱، به نقل از ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ،۹/۲۷۰ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🦋🌺🍃 حال دلت را دست آدم ها نسپار نگذار افسار به دست به هرکجا بِکشندت نگذار با حرف هایشان امیدت را نا امید کنند اجازه نده رفت و آمدشان بشود دلیل غم و شادی ات... زندگی ات را در دستان خودت نگه دار، محکم و وفادار محبت کن و مهربانی را هدف خودت قرار بده تا مدیون دل و روح و احساسات خودت نشوی... عقل حسابگرت را هم ناظر کن که مبادا به بیراهه روی این کلیشه ها را تکرار میکنم که برسم... به یک کلام حرف حساب...‌ "عزیز من، لطفا فرش زیر پای آدم ها نباش، تابلو فرش زیبایی باش که بر دیوار دلشان قابت کنند" 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌺🍃 در لا به لای سادگی ها باید دنبال خوشبختی گشت ....🌱 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝