هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#خاصیت_خوب_فتنه_های_آخرالزمان☝️
#نماز_روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🍃 #ذکر_روزجمعه،100مرتبه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🔴 #کم_خونی
✅ برای درمان کم خونی از كنجد به عنوان منبع آهن استفاده کنید
✅یکی از مغذی ترین و پر انرژی ترین دانه های روغنی
✅ برای صبحانه یک نان تست
یک دوم موز و مقداری کنجد بخورید.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این سبد گل زیبا
🍃تقدیم به شما
🌹آدینه مبارک
🍃شادی هاتون بی پایان
🌹دلتون پر از امید
🍃زندگیتون عاشقانه
🌹وهزارآرزوی زیبا
🍃نصیب لحظه هاتون
🌹آدینه تون زیبا و شاااد
🍃در کنار عزیزان تون
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست و سه✍ آمدی جانم به قربانت
❤️شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود … اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه … منم از فرصت استفاده کردم… با قدرت و تمام توان درس می خوندم … .
🦋ترم آخرم و تموم شدن درسم … با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد … التهاب مبارزه اون روزها … شیرینی فرار شاه … با آزادی علی همراه شده بود …
❤️صدای زنگ در بلند شد … در رو که باز کردم … علی بود … .
علی ۲۶ ساله من … مثل یه مرد چهل ساله شده بود … چهره شکسته … بدن پوست به استخوان چسبیده … با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید … و پایی که می لنگید …
🦋زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن … و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود … حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود … و مریم به شدت با علی غریبی می کرد … می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود …
❤️من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم … نمی فهمیدم باید چه کار کنم … به زحمت خودم رو کنترل می کردم … دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو …. – بچه ها بیاید … یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم … ببینید … بابا اومده … بابایی برگشته خونه … علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره … خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم …
🦋 مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید … چرخیدم سمت مریم …
. – مریم مامان … بابایی اومده … علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم … چشم ها و لب هاش می لرزید … دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم … چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم …
❤️ صورتم رو چرخوندم و بلند شدم
. – میرم برات شربت بیارم علی جان … چند قدم دور نشده بودم … که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی … بغض علی هم شکست … محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد …
من پای در آشپزخونه … زینب توی بغل علی … و مریم غریبی کنان … شادترین لحظات اون سال هام … به سخت ترین شکل می گذشت …
🦋بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد … پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن … مادرش با اشتیاق و شتاب … علی گویان…دوید داخل…تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت…علی من , پیر شده بود…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست_چهارم✍روزهای التهاب
❤️روزهای التهاب بود … ارتش از هم پاشیده بود … قرار بود امام برگرده … هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود … خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن … اون یه افسر شاه دوست بود … و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت …
🦋حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم … علی با اون حالش … بیشتر اوقات توی خیابون بود … تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده … توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد… پیش یه چریک لبنانی … توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود …
❤️ اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد … هر چند وقت یه بار … خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد … اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود …
.🦋و امام آمد … ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون … مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم … اون روزها اصلا علی رو ندیدم … رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام … همه چیزش امام بود … نفسش بود و امام بود … نفس مون بود و امام بود …
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#ذکر_درمانے👆
#ایمنی_ازبلاوچشم_زخم
#جمعهها_بخوانیم
🍃 #بیمه_هفتگی🍃
🖊در وقت غروب روز جمعه این صلوات راهفت مرتبه بفرستد تا
هفته دیگر از بلا وناگواری ها
محفوظ وایمن می ماند
Ⓜ️ #ختومات_عجیبه
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
#اجابت_حاجات #غروب_جمعه
🌻فایده عجیبه در اجابت دعا🔸
🌸✨نقل است ؛ جهت اجابت دعا ، آیت الکرسی را در روز جمعه بعد از عصر در خلوت هفتاد (70) مرتبه بخواند .
🌸✨پس از این عمل در قلبش کیفیت و حالتی عجیب پیدا می شود تا هر دعا که می خواهد قبول گردد.
📚خزینه الاسرار ، ص87
💠🕊💠🕊💠🕊💠🕊💠🕊💠🕊#ازدواج_دختران #بخت_گشایی
اگر دختری در روز جمعه پس از نماز ۲۰۰ مرتبه بگويد
✨« ياالله المحمود في كل فعاله» ✨
حاجت ؛ روا و بختش باز گردد. ان شاالله
📚اسماء الله الحسنی ملاحبیب الله شریف کاشانی
🕊💠🕊💠🕊💠🕊💠🕊💠🕊
#اعمال_روز_جمعه
#سوره_درمانی #سوره_قدر
هرکس عصر روزجمعه صدمرتبه سوره قدر رابخواند
خداوندبه اوهزارنسیم ازرحمتش راعنایت میفرماید
که خیردنیاوآخرت است
📚قران درمانی روحی وجسمی ص۲۳۸
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_غسل
💦 صحت غسل جنابت در حال حیض
❓سؤال :
👩🏻 خانمی که بعد از جنب شدن حائض شود آیا میتواند غسل کند؟
بطور کلی،آيا در حال حيض، غسل ديگري مي توان انجام داد (غسل جمعه يا غسل مس ميت یا جنابت و...)؟
🍁 پاسخ:
✅ زن در حال حيض ميتواند غسلهاي مستحب را به جاي آورد و صحيح است.
🍁 ودر مورد غسلهاي واجب مانند غسل جنابت ويا غسل مس ميت نيز نظر مراجع از اين قراراست که:
💯 لازم نیست غسل جنابت را در حال حیض انجام دهد ولی اگر انجام داد نظر مراجع تقلید به شرح ذیل است: 👇🏻
✍ همه مراجع (به جز امام خمينى و آيت الله خامنه اى):
آرى، غسل جنابت در حال حيض، صحيح است و از جنابت پاك مىشود.
✍ امام خمينى (ره) و آيت الله خامنه اى:
بنابر احتياط واجب غسل جنابت در حال حيض صحيح نيست.
⚠️ نکته:
🍁🍁🍁چون امام و رهبری در این مسأله احتیاط واجب دارند مقلدینشان میتوانند در این مساله به فتوای باقی مراجع رجوع کنند.
—-------
💻 استفتا از سایت مراجع عظام تقلید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_مهدوی
📌امام حسین ع:
🎀 💫 «کسي که در زمان غيبت به آزار و انکار دشمنان صبرکندهمانند کسي است که در محضر رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم جهادکند».
📚کمال الدين صدوق/ص317
❣اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ
❣وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿۱۲۹﴾
✨خدا مرا بس است
❣هيچ معبودى جز او نيست
✨بر او توكل كردم و او پروردگار
❣عرش بزرگ است (۱۲۹)
📚 سوره مبارکه التوبة
✍ بخشی از آیه ۱۲۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
!! مردی که راضی به فروش قلب خود شد !!!
این داستان واقعی رو تا آخر بخونید، واقعا زیباست،
مردی در سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیم رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت،
اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت،
بعد از 4ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن،
مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد،
روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،،
پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده،
و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا امام حسین خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم امام حسین قربونت برم تورو به چشمای قشنگ برادرت ابوالفضل قسم میدم و تورو به اون لحظه ای که پسرت علی اکبر ازت آب خواست و نداشتی بهش بدی قسم میدم نذار بچه هام یتیم بشن، دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی..........: حالا اگه یه ذره هم ناراحت شدی و دلت حسینی شد این داستان زیبا رو برای بقیه بفرست و دلشون رو حسینی کن
ارسالی توسط استاد طباطبایی از شهر مقدس قم
♦️مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند.
و به خاطر وجود حفره بزرگی در
یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد .
موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی
قرار می گیرد ، دندان پزشک نگاهی به
دندان او می اندازد و می گوید:
نه یک حفره بزرگ نیست
خوردگی کوچکی است که الان
برای شما پر می کنم .
مرد می گوید: راستی ؟
موقعی که زبانم را روی آن
می مالیدم احساس می کردم
که یک حفره بزرگ است .
دندان پزشک با لبخندی بر
لب می گوید: این یک امر طبیعی است
چون یکی از کارهای زبان اغراق است.
🔹نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود...
❤️خُــــدا ❤️
واژه ى بــــينهـــ∞ـــايت زندگــــــيـــ☺️✨
مــــفهــــوم جــــاريــــــ شـــده در رگــــــ هســــتى❤️
"هـــرآنــچه هستــــــ ... دراخــــتيارخداستــــــ
از خــدا بخواه ..."😇✨
آنقـــدر بيــــنهايت استــــــ كــــــه
ميتـــوانى با خـــيال آســــوده نـشــــــدنى
هايت را بهــ او بســــپارى😍✨
و
بــدانى تنهـــا وجود او تــــمام
غيــر ممكـن هاى زنــدگيتــــــ
را ممكـن ميكند🙂😇
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدوهفت
خان و بانو مثل دو تا گاو وحشی که هر لحظه ممکنه رم کنن و هر چی که زیر دست و پاشون باشن رو له کنن ،تو آستانه در ایستاده بودن . من نیم خیز رو تخت بودم و تایماز با بالاتنه ی برهنه و پیرهن بدست کنار تخت ایستاده بود و هاج و واج داشت به پدر و مادر فوق عصبانیش نگاه می کرد . خواستم بلند شم که سرم گیج رفت . چشام به دوران افتاده بود . تار می دیدمشون . تو یه لحظه بانو به طرفم حمله ور شد . با الفاظ رکیک مخاطب قرارم داده بود و هی می گفت : دختره ی هر جایی ، هرزه ی کثیف ، بی پدر و مادر، چیکار کردی که اینطوری این مفلوک بدبخت رو تونستی تور کنی ؟ این بود مزد حمایتهای من ؟ این بود حرمت نون و نمک خونه ی من ؟ جلوی محمد علی خان سکه ی به پولمون کردی که با این احمق فرار کنی ؟ همه ی تلاشت واسه جلب نظر ما این بود که سر از تخت پسرم در بیاری ؟ چقدر خرد شدم !! چقدر شکستم !! فقط خدا می دونست و بس .گلوم داشت می سوخت . حالم خراب بود . خیلی خراب . اونقدر شوکه بودم که نمی تونستم تکون بخورم چه برسه به جواب دادن . تایماز هم دست کمی ازم نداشت. به خاطر کدوم گناه ، مستحق این همه عذاب و تحقیر شده بودم . چشمام رو به زحمت باز نگه داشته بودم . بانو دوباره به طرفم خیز برداشت و محکم زد تو گوشم. گوشم سوت کشید . دیگه هیچ صدایی نمی شنیدم . برای لحظه ای چشمام می دید اما اصوات ....... تایماز اومد جلو و دست مادرش رو گرفت و کشیدش اونطرف و گفت : بهش دست نزن مادر !!! به چه حقی رو زن من دست بلند می کنی ؟ بانو غريد : همین حماقتت باعث شده روزگارت این باشه . دختر قحط بود ؟انقدر بدبخت بودی که ارزشت رو به اندازه کلفت خونه پایین آوردی ؟ چقدر توهین بده ! چقدر زمین زدن شخصیت به آدم بده ! بانو وسط اتاق نشست رو زمین و دستش رو برد سمت قلبش . خان بود ، طرفش دوید و کنارش نشست . پوزخندی اومد رو لبم . به چه حربه هایی که متوسل نمی شد این زن بی رحم . تایماز دستش رو برد و جای سیلی مادرش رو نوازش کرد و گفت : نگران نباش . من کنارتم . هیچ کس نمی تونه تو رو ازم بگیره . دستش رو برد سمت شکمم و گفت : من مواظب هردوتونم . بانو ناله می کرد . ناله های اون باعث شد خان جری بشه و حمله کنه سمت تایماز . تا تایماز خواست به خودش بجنبه ، با سیلی پدرش ، خون از گوشه لبش روان شد . تایماز با پشت دست گوشه ی لبش رو پاک کرد و گفت : نذارین حرمت شکنی کنم . خان با شنیدن این حرف عصبانی تر شد و با مشت کوبید تو دهن تایماز که خون از دندون و دماغش روان شد . دلم به حالش سوخت . به حال خودم سوخت . به حال بچم سوخت . حالم داشت بهم می خورد . باز هم تهوع بازهم سرگیجه . آیناز به کمک اکرم و صفورا اومد بالا . اون بیچاره ها با ترس فرار کردن . آیناز خودش رو رو صندلیی که سید علی براش بالا آورد جا به جا کرد و گفت : اینجا چه خبره ؟ شماها اینجا چیکار می کنین؟ بانو تا چشمش به دخترش افتاد ، شروع کرد به لعن و نفرین کردن . هر چیزی رو که لایق خودش و جد و آبادش بود رو به دختر و پسرش نسبت دادکه به کسی مثل من که در نظر اون به کلفت بی مقدار بودم ، پناه دادن . دخترش رو به خاطر با خبر بودن از این اشتباه تایماز و سرپوش گذاشتن روش به شدت مذمت کرد . تایماز که ساکت ایستاده بود ، دیگه طاقت نیاورد و گفت : مادر حرفی نزن که بعدا پشیمون بشی .حواست هست که داری با دختر خودت حرف می زنی ؟ بانو یه دفعه مثل دیوونه ها حمله کرد طرفم و گیس بافتم رو گرفت تو دستشو منو از رو تخت کشید پایین و گفت : آره حواسم هست به خاطر این نکبت دارم به دخترم چیا می گم ! حالم خوب نبود وگرنه مگه زورش به من میرسید ؟
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾