هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این سبد گل زیبا
🍃تقدیم به شما
🌹آدینه مبارک
🍃شادی هاتون بی پایان
🌹دلتون پر از امید
🍃زندگیتون عاشقانه
🌹وهزارآرزوی زیبا
🍃نصیب لحظه هاتون
🌹آدینه تون زیبا و شاااد
🍃در کنار عزیزان تون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
من شایستگی لذت بردن از زندگی را دارم. هرچه میخواهم میطلبم ﻭ با شادی و خوشی، پذیرای آن هستم.
پروردگارا سپاسگزارم❣
🌹تقدیم به شما دوستان مهربان🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و هفتم: بیت المال
.
❤️احدی حریف من نبود…
گفتم یا مرگ یا علی…
به هر قیمتی باید برم جلو …
دیگه عقلم کار نمی کرد…
با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا…
اما اجازه ندادن جلوتر برم. .
🦋دو هفته از رسیدنم می گذشت، هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن… .
آتیش روی خط سنگین شده بود…
جاده هم زیر آتیش…
به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه…
❤️توپخونه خودی هم حریف نمی شد…
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده!
چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن.
علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن بدون پشتیبانی گیر کرده بودن…
ارتباط بی سیم هم قطع شده بود… .
🦋دو روز تحمل کردم، دیگه نمی تونستم…
اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود…
ذکرم شده بود، علی علی…
خواب و خوراک نداشتم…
طاقتم طاق شد، رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم…
❤️یکی از بچه های سپاه فهمید، دوید دنبالم …
– خواهر … خواهر …
جواب ندادم …
– پرستار … با توام پرستار…
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه، با عصبانیت داد زد:
🦋– کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟
فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟
رسما قاطی کردم
❤️– آره … دارن حلوا پخش می کنن
حلوای شهدا رو…
به اون که نرسیدم، می خوام برم حلوا خورون مجروح ها…
– فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟
توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست…
🦋بغض گلوش رو گرفت… به جاده نرسیده می زننت، این ماشین هم بیت الماله…
زیر این آتیش نمیشه رفت…
ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن…
❤️– بیت المال، اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم، من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن…
و پام رو گذاشتم روی گاز، دیگه هیچی برام مهم نبود …
حتی جون خودم …
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و هشتم: ✍و جعلنا .
❣و جعلنا خوندم…
پام تا ته روی پدال گاز بود…
ویراژ میدادم و می رفتم… حق با اون بود…
جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته…
🦋بدن های سوخته و تکه تکه شده…
آتیش دشمن وحشتناک بود…
چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود… تازه منظورش رو می فهمیدم وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن…
❣واضح گرا می دادن…
آتیش خیلی دقیق بود…
باورم نمی شد توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو… تا چشم کار می کرد شهید بود و شهید…
بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن…
با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم هیچی نمی فهمیدم…
🦋صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم…
دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن…
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم، بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم… .
غرق در خون … تکه تکه و پاره پاره …
بعضی ها بی دست… بی پا…
بی سر…
❣بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده…
هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود …
تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم… .
بالاخره پیداش کردم…
به سینه افتاده بود روی خاک…
چرخوندمش…
هنوز زنده بود…
به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد…
🦋سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون…
از بینی و دهنش، خون می جوشید…
با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید… .
چشمش که بهم افتاد، لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد…
با اون شرایط، هنوز می خندید!
❣زمان برای من متوقف شده بود …
سرش رو چرخوند…
چشم هاش پر از اشک شد…
محو تصویری که من نمی دیدم…
لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد…
آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم…
🦋پرش های سینه اش آرام تر می شد…
آرام آرام…
آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود …
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⌛️ #احادیث_آخــرالزمان
🔘در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل #مادرشان را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص)
🔘در آخرالزمان، بعضی از مردم #گرگ صفت می شوند. حضرت محمد(ص)
🔘در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن #دینشان را نمی خورند. حضرت محمد(ص)
🔘در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال #حلال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع)
🔘در آخرالزمان، حفظ #زبان بهترین ڪار است. امام باقر(ع)
🔘در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه #آب می شود. حضرت علی(ع)
🔘در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به #قران پناه ببرید. حضرت محمد(ص)
🔘در آخرالزمان، ارزش #دین در نظر مردم پایین میآید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص)
🔘در آخرالزمان، مرد از زنش #اطاعت ڪرده و از پدر و مادرش #نافرمانی می ڪند. حضرت محمد(ص)
📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان
مؤلف:علی نجان/ناشر: خادم الرضا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
🔥يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ
💥وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿۵۲﴾
🔥روز قیامت روزی است که عذرخواهی ظالمان
💥سودی به حالشان نمی بخشد و لعنت خدا
🔥بر آن ها، و برایشان بد فرجامی
💥آن سرای است (۵۲)
📚 سوره مبارکه غافِرَ
✍ آیه ۵۲
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚 #حکایت_وصل_مهدی_عج
#ویژه_جمعه_ها
👈 هفت سال حبس
مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»
📗 #شیفتگان_حضرت_مهدی_عج، ج 3، ص 158
✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
اگر هرگز به این فکر نکرده اید که کیوی را مثل هلو با پوست بخورید، حتما دوباره به آن فکر کنید!
پوست این میوه خوردنی است و در حقیقت برای شما خوب است. پوست کیوی، مانند پوست مرکبات، حاوی ویتامین C است و در واقع بیشتر از بقیه میوه ها حاوی فیبر است...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🍃 کسی را تحقیر مکن؛
شاید ⇦ ✺ محبوب خدا باشد
🍃 از هیچ غمی ناله نکن؛
شاید ⇦ ✺ امتحانی از سوی خدا باشد
🍃 دلی را نشکن؛
شاید ⇦ ✺ خانه خدا باشد
🍃 از هيچ عبادتی دریغ مکن؛
شاید ⇦ ✺ کلید رضايت خدا باشد
🍃 هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد ⇦ ✺ دوری از خدا در آن باشد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدوچهارده
تنها چیزی که عذابم می داد و باعث می شد خنده هام از ته دل نباشه ، دوری از تایماز و بی خبری ازش بود . می تونستم درک کنم الان چه حالی داره . من مرد با غیرتم رو خوب می شناختم . تایماز به این راحتی ها نمی تونست با فرار من کنار بیاد . اما پدر و مادر ظالمش چاره ای برام نذاشته بودن . مطمئن بودم تایماز با طلاقم موافقت نمیکرد. اونم با وجد حاملگیم . ولی واسه اینکه ازش دورم نکن ، ممکن بود تن به ازدواج با اون خان زاده بده و سرم هوو بیاره اما من نمی تونستم این رو تحمل کنم . اونم کی ؟ هووبی که حتما یکی بود مثل بانو !!! من یا چیزی رو نمی خواستم یا اگه می خواستم تمام و کمال می خواستم . حالا که من نبودم ، خان هیچ دستاویزی نداشت که تایماز رو وادار به کاری کنه که مایل نیست . دلم به خبر می خواست . به خبر از مردم . یه خبر که فقط بهم بگه خوبه !!! هر چند بعید می دونستم با کاری که من در حقش کردم ، خوب باشه . تایماز با نزدیک شدن به من که سلطان غم و بلا بودم ، زندگی آروم و بی دغدغه ای رو که می تونست داشته باشه ، په آسونی از دست داده بود . همش با خودم فکر می کردم ، بودن با من ارزشش رو داشت تایماز ؟ ارزشش رو داشت که تو اینقدر برام فدا کاری کنی ؟ تو جایگاهی داشتی که بهترین ها برات سر و دست می شکستن . اما انتخاب تو بدبختانه، من بودم . منی که وقتی دیدم ممکنه مال من نباشی ، مثل تو عمل نکردم. مثل تو مرد نبودم . تو وقتی دیدی من ممکنه مال تو نشم ، برم داشتی و پشت پا زدی به همه و باهام فرار کردی و منو گرفتی زیر چتر حمایتت و ازم این آی پارایی رو ساختی که هیشکی فکرش رو نمی کرد . کمکم کردی درس بخونم و به بزرگترین آرزوم برسم . اما من مثل تو شجاع نبودم . نموندم و نجنگیدم . مثل ترسو ها فرار کردم تا نبینم ازم گرفتنت . تا نبینم به خاطر کنار من بودن ، وارد به حجله ی دیگه می شی . تا نبینم صبح از اتاق خواب یکی دیگه می یای بیرون . می دونم ترک کردنت اصلا سزاوارت نبود . اصلا حقت نبود . اما منم مغرور بودم . منم آدم بودم . این عذاب وجدان و این غم درونی رو با خودم چهار سال اینور و اونور کشیدم . چهارسالی که حتی یه شبش بی یاد تایمازم . مرد مغرور و دوست داشتنیم نخوابیدم و حتی به سپیده دمش رو بی تصور چشمای جذاب و نگاه استخون سوزش بیدار نشدم . چهارسالی که دعای اول و آخر همه ی عبادتهام سلامتی اونو عاقبت بخیری بابکم بود . آسه رفتم و آسه اومدم تا کسی ندونم مردی بالاسرم نیست . فکر ، جسمم و روحم تو تسخیر تایماز بود . صدای خنده ی بابک که داشت با برفا بازی می کرد باعث شد لبخند نصفه نیمه ای بزنم . باز ذهنم پرکشید به گذشته . به روزی که درد زایمان وسط امتحان بچه ها امانم رو برید. به روزی که اونقدر درد بهم مستولی شد که نتونستم قدم از قدم بردارم و همونجا تو مدرسه ی روستای لاله دره ، با کمک قابله ی پیر و مهربونی که بدجور منو یاد باد دایه جانم انداخت ، بابکم رو به دنیا آوردم . بابکی که پدرش خوب می دونست پسره و دوست داشت اسمش رو بابای کوچیک بذاره . آره بابکم خیلی شبیه باباش بود . واقعا بابای کوچیک بود . خوشبختانه آخرین امتحان بچه ها بود و مدرسه سه ماه تعطیل می شد و من می تونستم با بچم باشم . اون روز وقتی فخرتاج منو تو درشکه با صورت زرد و زار و بچه بغل دید ، چه جیغی کشید و چه بلبشوری به پا کرد !!! بچه رو مثل به شیء قیمتی ازم گرفت و زل زد تو صورت سرخش .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پروردگارا
❄️امروزمان گذشت
✨فردایمان را
❄️با گذشتت شیرین کن
✨ما به مهربانیت محتاجیم
❄️رهایمان نكن
✨ شبتون خـوش
❄️لحظه هایتان سرشار از آرامش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪️🍃▪️
مطابق #محاسبات_نجومی
📅 #تقویم_نجومی_اسلامی_شنبه
۱۹ بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی
۱۳ جمادی الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری
هشتم فوریه ۲۰۲۰ میلادی
◼ شهادت حضرت ام البنین س تسلیت باد.
☝ روز اول هفته را حتما با #صدقه آغاز کنید .
🌸 اذکار روز شنبه :
- یا رَبَّ العالَمین ( 100مرتبه )
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
▪ روز سیزدهم قمری روز خوبی نیست ، با صدقه اول صبح رفع نحوست کنید. از کارهای مهم ، منازعه و جنگ و جدل، دیدار با حکام و امرا، #ازدواج و ...باید پرهیز کرد.
▪ سه شنبه برای امور زیر خوب است:
🔹طلب حاجت
🔹طلب استغفار
🔹کشاورزی
🔹ساختمان سازی
🔹امور تعلیم و تعلم
☝ مسافرت خوب نیست در صورت ضرورت ، با صدقه باشد .
🌷 #مباشرت در این شنبه شب جهت فرزند دارشدن ،به قصد بچه دار شدن ، دستور خاصی وارد نشده اما برای سلامتی مفید است.
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، #خوب_نیست و موجب خصومت با شخصی گردد.
🚫 #خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، خوب نیست و موجب اندوه و ملال می گردد.
💢️ این شنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) روز مناسب نیست.
👕 شنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری و غم و اندوه می گردد.
🕧 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۳۴ : ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۵۹ : ۶
🔹اذان ظهر: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۳۸: ۱۷
🔹اذان مغرب:: ۵۷: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۶: ۲۳
💫ذات الکرسی عمود۱۳:۴۰
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #شنبه است
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاوس ،سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣
🍃الهی به امیدتو🍃
ﺗﺎﺧﺪﺍﻫﺴﺖ ﺩﻟﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ!!!
ﺍﺳﯿﺮﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍﺑﺎﺵ...
ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ....
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ،ﺯﯾﺒﺎﻧﯿﺴﺖ ..
🍃🌹شروع یک ماه پُر برکت و رحمت
با صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان مطهرش🌹🍃
🌹 اللَّـهُمَّ 🌹
🌿 صَلِّ 🌿
🌺 عَلَى 🌺
🌿 مُحَمَّد 🌿
🌹وعلی آلِ 🌹
🌿 مُحَمَّد🌿
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
از غمت ڪمر خمیدھست بیا
یڪبار دگر جمعه رسیدھست بیا
اے باخبر از راز دل بیمارم
تا عمر به آخر نرسیده ست بیا
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✋️ #سلامی_به_مولایم
هرصبح سلامی به گل روی تو"ارباب"
چون یادگل روی تو، یادآور عشق است
أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهینِ
سلام بر آن جایگاههاى براهین و حجج الهى
🔹صبحتون حسینی🔹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#مقاومت_ادامه_دارد☝️
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️#عزت_دوجهان #اطاعت
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 19 بهمن ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:34
☀️طلوع آفتاب: 06:59
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:38
🌖اذان مغرب: 17:57
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
🔴توصیه های ساده برای سرماخوردگی!
✅اگردچارسرماخوردگی شدهاید توصیه میشودکه مصرف سبزی به خصوص خوردن نعناع(چه به صورت خشک وچه به صورت تازه)رادرکناروعده غذایی خودقراردهید.
✅ همچنین خوردن مویزناشتادراول صبح برای سرماخوردگی مفیداست.وبرخلاف آن لبنیات به ویژه پنیرگزینه مناسبی برای صبحانه نیستندودرطی دوران بیماری بایدکمترمصرف شود.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
🌸شروع هفته تون عالی
🍃دراولین روز
🌸هفته بهترین هارا
🍃براتون آرزومندم
🌸الهی
🍃یک هفته خیر و برکت
🌸یک هفته موفقیت و
🍃یک هفته پراز
🌸دلخوشی نصیبتون بشه
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
↬ @Del_bespar ↫
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
#رمان "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و نهم:✍ برمی گردم
.
❤️وجودم آتش گرفته بود…
می سوختم و ضجه می زدم…
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم…
صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد … .
از جا بلند شدم…
بین جنازه شهدا علی رو روی زمین می کشیدم…
بدنم قدرت و توان نداشت…
🦋هر قدم که علی رو می کشیدم، محکم روی زمین می افتادم…
تمام دست و پام زخم شده بود …
دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش…
آخرین بار که افتادم، چشمم به یه مجروح افتاد… .
❤️علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش…
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن…
هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ، تا حرکت شون می دادم ناله درد، فضا رو پر می کرد…
🦋دیگه جا نبود … مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم…
با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن …
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه…
❤️آمبولانس دیگه جا نداشت…
چند لحظه کوتاه، ایستادم و محو علی شدم …
کشیدمش بیرون از آمبولانس، پیشونیش رو بوسیدم…
– برمی گردم علی جان … برمی گردم دنبالت …
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت چهلم: خون و ناموس .
❤️آتیش برگشت سنگین تر بود…
فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند…
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک…..
.بیمارستان خالی شده بود…
فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن…
تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید… باورش نمی شد من رو زنده می دید…
🦋مات و مبهوت بودم…
– بقیه کجان؟
آمبولانس پر از مجروحه، باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط… .
به زحمت بغضش رو کنترل کرد …
– دیگه خطی نیست خواهرم…
خط سقوط کرد…
الان اونجا دست دشمنه…
❤️یهو حالتش جدی شد…
شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب،فاصله شون تا اینجا زیاد نیست… بیمارستان رو تخلیه کردن، اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه… .
یهو به خودم اومدم …
– علی… علی هنوز اونجاست… .
و دویدم سمت ماشین…
🦋دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد…
– می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده…
هنوز تو شوک بودم…
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد…
جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد…
❤️– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب…
اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود، بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده، بیان دنبال مون،من اینجا، پیششون می مونم…
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد…
سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد …
🦋– بسم الله خواهرم… معطل نشو…برو تا دیر نشده…
سریع سوار آمبولانس شدم… هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم…
– مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون…
اومد سمتم و در رو نگهداشت … .
❤️– شما نه! اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم، ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره…
جون میدیم، ناموس مون رو نه!
یا علی گفت و در رو بست…
با رسیدن من به عقب، خبر سقوط بیمارستان هم رسید…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔅 حدیث
#پیامبر_اکرم_(ص) :
🔸 «اسْمَعُوا و أطِيعُوا لِمَنْ وَلاّهُ اللّهُ الأمْرَ ، فإنَّهُ نِظامُ الإسلامِ .»
🔹«از كسى كه خداوند او را ولى امر شما كرده است، شنوايى و اطاعت داشته باشيد كه او رشته كار اسلام است.»
📚 امالی مفيد ص ١٤ ح ٢ .
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ (۳۵)
✨خداوند به نور خود هر کس را بخواهد
✨هدایت می کند(۳۵)
📚سوره مبارکه النور
✍آیه ۳۵
🌷🌷🌷
پیرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد. وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.
اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است. او درحین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد. در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.
پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.
پیرزن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید؟
کارگر جواب داد: «من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست. پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست. به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.»
پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد. زیرا او می دید که کارگر فقط یک دست دارد.
مطالب زیبا👈
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
ملانصرالدین کفشش را برای تعمیر نزد پینه دوز برد. پینه دوز گفت: فردا برای تحویل کفشهایت بیا. ملا با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم. پینه دوز: می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض دهم. ملا فریاد کشید: چی؟ من کفشی را بپوشم که قبلا پای کسی دیگر بوده؟ پینه دوز: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمیکند، ولی پوشیدن کفش دیگری، تو را می آزارد؟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
آنچه خداوند می دهد پایانی ندارد .
و آنچه آدمی می دهد دوامی ندارد .
زندگیتان پر از
داده های خداوند مهربان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل