eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
یــا قـاضی الحاجـات... دوشنبـــه... صدمرتبه... 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار
✅سرماخوردگی را بدون دارو درمان کنید 👌 🌿اگر دچار سرماخوردگی شده‌اید توصیه میشود که مصرف سبزی به خصوص خوردن نعناع (چه به صورت خشک و چه به صورت تازه) را در کنار وعده غذایی خود قرار دهید ! 🍇همچنین خوردن مویز ناشتا در اول صبح برای سرماخوردگی مفید است و برخلاف آن لبنیات به ویژه پنیر گزینه مناسبی برای صبحانه نیستند و در طی دوران بیماری باید کمتر مصرف شود. اگر عادت به خوردن آب خنک دارید بهترست به جای آن از شربت عسل رقیق شده استفاده کنید 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه ۲۱ مهرمـاهتون بخیر🌹 🌼هــــر روز آغـــــاز 🌸یک تغییر و شروع 🌺یک هیجـان اسـت 🌼خــدایا دریـچـه‌ ی 🌸شــادی بـی پـایـان 🌺خوشبختی ، سلامتی 🌼و روزی پر برکت را 🌸به روی همه باز کن 🌺الهی آمین❣ 🌹 تقدیم به شما 🌹دوشنبه تون پراز سلامتی
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یکم ✍بخش ششم 🌺گفتم ولی ایرج هم همینو می گفت که رفعت می خواسته طلاقش بده. گفت : ایرج چه می دونه هر چی شنیده میگه؛؛ حمیرا همیشه اینو تکرار کرده منم دیگه حوصله ی بحث کردن با اونو ندارم ..خود حمیرا اصرار کرد تا طلاق بگیره …. رفعت هنوز ازدواج نکرده ….. تازه نگار اون اولا که رفته بود خیلی زنگ می زد بچه برای اینکه با مادرش حرف بزنه گریه می کرد .. ولی حمیرا خودش نمی خواست با اون حرف بزنه….گفتم عمه چرا وقتی دیدین که اون نمی تونه با رفعت باشه پیش دکتر نبردین …….گفت : تو دیگه چرا این حرفو می زنی مگه میشه نبرده باشیم خود رفعت اونو برد ولی فایده نداشت خودش همکاری نمی کرد …… 🌼رفتم تو فکر دیگه نمی دونستم چی درسته چی غلط … …گفتم ولی فکر کنم الان دلش می خواد که خوب بشه ….این دکتر جمالی به نظرم خوب باشه شما خودتون برین ببینین اگر صلاح دونستین ادامه بدین …. گفت : مرسی مادر که اینقدر دلسوزی می کنی… حالا بیا یک کار دیگه هم بکن … ایرج رو ببخش…. باور کن همچین کاری تا حالا ازش ندیدم بزار به حساب اینکه خاطر تو رو خیلی می خواد ……… سرمو انداختم پایین …….اون نفس عمیقی که نشونه ی غم بزرگی که تو دلش بود از اعماق وجودش کشید … و از اتاق من رفت … دلم براش خیلی سوخت ……. 🌺یادم اومد که من توی خونه ی پدرم نه دغدغه ای داشتم نه رازی ….. آروم بودیم و بدون تنش و چقدر همون زمان به زندگی عمه و بچه هاش غبطه می خوردم ….. نمی دونستم چه عاملی باعث شده این قدر توی این خونه تنش باشه حتی تو اوج خوشحالی یک ترس مبهم تو وجود همه هست…. که منم دچار اون شده بودم انگار هیچ چیز واقعی نبود وقتی داشتم می خندیدم نمی دونستم چند لحظه ی بعد چی می خواد پیش بیاد …………. 🌼فردا عمدا کاری کردم که ایرج رو نبینم … فکر نمی کردم به این زودی چنین چیزی بخوام با این که بشدت دوستش داشتم …… حالا فکر می کردم اگر بیاد دنبالم باید چیکار کنم ؟ اون روز تا رفتم تو کلاس استاد اومد و نتونستم دق و دلیمو سر شهره خالی کنم ….. شهره هم خودش از من فاصله گرفته بود و می دونست که چیکار کرده ….. ولی ساعت استراحت خودم رفتم سراغش داشت فرار می کرد ….. 🌺گفتم حالا فهمیدم که تو واقعا دوست منی … چون باعث شدی ما رسما نامزد کنیم ….دستت درد نکنه …. با پرویی گفت : توام خیلی موذی و زرنگی ها از این طرف دل جمالی رو به دست میاری از اون طرف با ایرج نامزد می کنی …. خیلی مارمولکی ….. در موردت اشتباه کردم …. گفتم : فقط می تونم بهت بگم برات متاسفم……. دیگه نموندم تا حرفی بزنه می ترسیدم عصبانی بشم و دوست نداشتم تو دانشگاه همچین کاری ازم سر بزنه …. حرفی که بهش زده بودم براش کافی بود …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ(۵) ✨خورشید و ماه با حسابی منظم و دقیق روانند(۵) 📚سوره مبارکه الرحمن ✍آیه۵
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش اول 🌼من خودمو آماده کرده بودم تا اون روز ایرج بیاد دنبالم ولی نبود . چشمم که به اسماعیل افتاد … سست شدم و دلم بشدت گرفت…. غروب نزدیک اومدنش رفتم پشت پنجره ولی تا در باز شد رفتم کنار تا منو نبینه ….. ولی احساسم این بود که می خواستم بازم مثل قبل باشیم و بهم اهمیت بدیم . 🌺اون بازم دوستم داشته باشه …. ولی نمی تونستم ببخشمش هنوز باورم نمیشد که با حرف آدمی مثل شهره چنین تهمتی به من زده باشه …. و از اون بدتر رفتاری بود که با من کرده بود! …. هر وقت یادم میومد بغض می کردم و از آینده می ترسیدم …… دیگه از اتاقم بیرون نرفتم و تمام شب رو هم درس خوندم موقع شام دیدمش ولی یک کلمه حرف نزد خیلی هم زود از سر میز بلند شد و رفت….. 🌼انگار حالا اون با من قهر بود ….. عمه حواسش بود وقتی با هم تنها شدیم گفت : اخلاقش عین باباشه وقتی یک غلطی می کنه خودش رم می کنه …….. از این حرف دلم بیشتر گرفت …. نمی خواستم اخلاقش مثل باباش باشه…. چه تصویر خوبی از اون تو ذهنم ساخته بودم ….. که حالا خودش با این کاراش داشت همه چیز رو از بین می برد …….. 🌺فردا که از دانشگاه تعطیل شدم …آهسته می رفتم به طرف در خروجی …. هوا ابری بود و گاهی دونه های ریز برف به صورتم می خورد هنوز برف شروع نشده بود… ولی من دلم خیلی تنگ بود و از اون آسمون ابری بیشتر گرفته بود؛؛ و دلم نمی خواست برم خونه کاش جایی رو داشتم که اون شب رو می گذروندم و دوباره مجبور نبودم بی محلی های ایرج رو تحمل کنم … 🌼با خودم گفتم میرم پیش مینا و به عمه زنگ می زنم اگر اجازه داد همون جا می مونم ….این فکر خوبی بود اصلا شاید چند روز اونجا موندم…. حالا که حمیرا حالش خوبه و کسی هم نیازی به من نداره چند روز نباشم بهتره …. یک مرتبه احساس کردم کسی دنبالم داره میاد…خیلی نزدیک … شهره هم یک کم جلوتر از من بود هی بر می گشت و منو نگاه می کرد….. ترسیدم با خودم گفتم حتما دکتر جمالیه و دوباره شهره برای من درد سر درست می کنه برای همین بر نگشتم و سرعت قدم ها مو بیشتر و بیشتر کردم و به حالت دویدن از در دانشگاه رفتم بیرون …. می دونستم که اگر یک بار برگردم شهره همین رو پیرهن عثمون می کنه …..با نگاه اطراف رو گشتم تا اسماعیل رو پیدا کنم که یک مرتبه کسی بازومو گرفت … 🌺تنها فکری که کردم این بود که دکتر جمالی دستمو گرفته یک فریاد کشیدم و برگشتم ایرج بود دستشو انداخت روی شونه ی منو به خودش فشار داد و به همون شکل منو برد تا دم ماشین بدون اینکه حرفی بزنه …… در و برام باز کرد و گفت : بخاری رو روشن گذاشتم تا زود گرم بشی …کتابامو ازم گرفت و گذاشت روی صندلی عقب ….دلم یک جورایی قرار گرفت با اینکه حدس می زدم مکالمه ی خوبی امروز نداشته باشیم دلم می خواست با هم حرف بزنیم ….اولین کاری که کرد به دستم نگاه کرد که ببینه حلقه دستمه یا نه ……….. 🌼ایرج طبق اخلاقی که ازش سراغ داشتم یک مدت بدون اینکه حرفی بزنه رانندگی کرد ….. بعد پرسید نهار خوردی ؟ گفتم : یک چیزی خوردم زیاد گرسنه نیستم …. بریم خونه عمه منتظر میشه حتما برامون نگه داشته …. گفت : مامان می دونه بهش زنگ زدم و گفتم میام دنبال تو اسماعیل رو نفرسته .. منم نخوردم بریم همبرگر بخوریم؟ ……… گفتم :راستش بدم نمیاد…. خیلی همبرگر دوست دارم گفت : نمی دونستم وگرنه بیشتر میومدیم… 🌺این بود که رفت تا میدون ولیعهد( ولیعصر) ولی حرف نمی زد و غمگین بود……… این همبرگر فروشی به اسم ویمپی تازه باز شده بود و یک بار هم با تورج و حمیرا اومده بودیم …. ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم دستمو گرفت و گفت مراقب باش زمین لیزه … ○°●○°•°♡♡°○°●°○
🔅 : 🔸 «إنّكُم أغبَطُ بما بَذَلتُم مِن الرّاغِبِ إلَيكُم فيما وَصَلَهُ مِنكُم» . 🔹 «سودى كه شما از آنچه بخشيده ايد مى بريد بيشتر از سودِ كسى است كه با خواهش از شما چيزى به او مى رسد» . 📚 غرر الحكم : ح ٣٨٣٤ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🔅 : 🔸 «مَن أصغى إلى ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ فَإن كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَد عَبَدَ اللّهَ وإن كانَ النّاطِقُ يَنطِقُ عَن لِسانِ إبليسَ فَقَد عَبَدَ إبليسَ؛» . 🔹 «هركه گوش به گفته سخنگويى دهد، در واقع او را پرستيده است. اگر [آن سخنگو] از خدا بگويد، خدا را پرستيده و اگر از شيطان بگويد، شيطان را پرستيده است» . 📚 گزیده تحف العقول، ص ٦٣
‼️تمام خواندن نماز مسافر 🔷س 4294: اگر مسافری كه نمازش است در اثر فراموشی، نماز را کامل بخواند و بعداً متوجه شود چه وظیفه ای دارد؟ ✅ج: اگر فراموش كند که نمازش، شكسته است و تمام بخواند، اگر متوجه شد، باید نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت به یاد آورد، قضای نماز واجب نیست.
🍹اگردچاراضطراب یاافسردگی هستید"چای زعفران"بنوشید ! 👈🏻شادی آور 👈🏻ضد آلزایمر 👈🏻پیشگیری از سرطان 👈🏻تسکین دردهای شکمی 👈🏻ضداضطراب وافسردگی 👈🏻پیشگیری ازفشارخون بالا
✨﷽✨ ✨ 🌱زندگی را می گویم: اگر بخواهی از آن لذت ببری، همه چیزش لذت بردنی است و اگر بخواهی از آن رنج ببری همه چیزش رنج بردنی است، کلید لذت و رنج دست توست !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕خودت باش به اعتبار هیچ شانه اے اشک نریز به اعتبار هر اشکے شانه نباش آدمے به خودی خود نمی افتد... اگـــر بیفتد!!!! ازهمان سمتے میوفتد که تکیه کرده است.... تنها تکیه گاه امن خداست شبتون بخیر ودر پناه خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالم خوب است چون 🥰 صبح به محض بیدار شدن😒 به خدا سلام کردم💖 چون فقط وفقط به خدا دل بسته ام .... سپاس خدای خوبم برای روزی نو ‍💙بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💙 💎الهی به امیدتو💎 ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙 سلام روز زیباتون بخیر سه شنبه تون معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 💙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💙 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💎در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 💎سه شنبه تون پر خیر و برکت💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه ها✨ به همراه نسیم جمکرانت🕌 دلم پر می کشد تا مقصد گلدسته هایت 🕌 بیا یابن الحسن ، ای زندگی ساز با یک یا علی گفتنت می‌شود آن عشق آغاز💚 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 جانم اباعبدالله ارباب خوبم ▪آقا جان از راه دور سلام ای شه کرببلا السلام علیک ای به غم مبتلا السلام علیک داده جان تشنه لب درکنارفرات یاامام حسین السلام علیک ▪ صلی اللهُ عَلیکَ یااباعَبداللَّه 🌹 سلام رورتون کربلایی 🤲 🕌 💙‌ السلام علیک یا 💙 اباعبدالله الحسین(ع) ‎‌‌‌
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٢ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴٦ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٠٩ 🌝اذان ظهر: ١١.۵٠ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٣١ 🌖اذان مغرب: ١٧.۴٩ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٩
💙☝️☝️ یـا ارحـم الـراحمیــن... سه شنبـه... صدمرتبه... "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس
🌰انجیر یک داروست ! رطوبت بدن را از بین میبرد، استخوان ها را محکم کرده، مو را بر بدن میرویاند و بهترین میوه برای رفع یبوست و پاکسازی روده است. ✅بهترین زمان مصرف انجیر بعد از گذشت نیم ساعت بعداز صبحانه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂ســـ😊ــلام ✋ 🍁به سه شنبه بیست و دوم 🍂مهرماه خوش آمدید ☕ 😊 🍁روزتون پر از عشق و محبت💞 🍂پر از موفقيت وسرافرازی 🍁پر از صلح وسازش 🍂پر از دوستی ومهربانی 🍁پر از دلخوشى 🍂و پراز خبرهای خوب 🍁 🍂دلتون گرم به عشق به خــــدا💖 ‎‌‌‌‌‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش دوم 🌺با اشتها همبرگرمو خوردم خیلی گرسنه بودم……. وقتی اومدیم بیرون … پرسید می خوایی بریم سینما ….. اول تردید کردم ولی گفتم؟ بریم … چون دلم می خواست بیشتر باهاش باشم تا کدورت بین ما از بین بره شاید چیزی بگه که از دلم در بیاد …………. دور میدون رو اومدیم پایین خیلی سرد بود …و ایرج همش مواظب بود که من زمین نخورم …….. این برای زن ها خیلی مهمه که تحت حمایت مردی که دوست دارن باشن همون طور که مردا دوست دارن از طرف زنی که دوست دارن مراقبت بشن و این استثنا نداره ……… سینما آتلانتیک بهترین سینمای تهران بود و دلم می خواست اونو ببینم … یک فیلم از آلن دلون نمایش می داد… با هم رفتیم و دو تا صندلی انتخاب کردیم چون سینما خلوت بود هر کس هر جا می خواست می نشست ….. 🌺ازم پرسید چیزی می خوری ….گفتم نه بابا الان همبرگر خوردیم ….. خیلی ساکت و آروم منتظر فیلم شدیم …. سرشو آهسته آورد جلو و گفت : حالت بهتره ؟ با سر جواب دادم آره ولی خودمو جمع کرده بودم که بهش نخورم …… فیلم شروع شد ….. به نیمه های فیلم که رسید…. می خواستم بیام بیرون و حلقه ی اونو پرت کنم جلوش و بطور کلی قید همه چیز رو بزنم … اصلا از اون خونه بیام بیرون …… اسم فیلم دام بود و الن یک استاد دبیرستان بود و زن داشت بعد عاشق شاگردش میشه که اونم نامزد داره و بالاخره با هم فرار می کنن و مدتی پنهونی با هم زندگی می کنن … یک روز وقتی استاد می ره برای خودشو و دختره خرید کنه… میره زیر قطار دختر می فهمه و کنار یک جاده می شینه و با صدای بلند شیون می کنه و در میون گریه های اون فیلم تموم میشه ……… فقط داشتم منفجر می شدم اصلا بهش نگاه نمی کردم با عجله جلو جلو می رفتم و اون پشت سرم می اومد و هی می پرسید چرا عجله داری ؟ داد زدم دنبالم نیا خودم میرم خونه ولم کن چی از جون من می خوای ولم کن ….تو منو مخصوصا آوردی این سینما صد بار بهت گفتم من این طور دختری نیستم چرا بهم توهین می کنی تا حالا چی ازم دیدی؟ …من چه کار بدی کردم؟…… کار بدی که کردم اینه که عاشق تو شدم برای خودم متاسفم …گفت نمی فهمم چی داری میگی فیلمش بد بود…. 🌺قبول به من چه مربوط مگه من ساختم ؟ ….. گفتم فکر کردی من احمقم؟ تو عمدا منو آوردی اینجا تا منو تنبیه کنی ..گفت : به خدا نه من نمی دونستم من که دائم یا کارخونه ام یا خونه از کجا می دونم این فیلم چی بوده به جون تو که عزیزترین منی من نمی دونستم ببخشید ولی به جون تورج خبر نداشتم …..وایستادم یک کم آروم شدم … طوری حرف زد که حرفشو باور کردم و دلم براش سوخت دنبالم میومد و التماس می کرد وایستادم و گریه ام گرفت سرمو انداختم پایین اومد جلو و شونه های منو گرفت وسط خیابون زیر برف های ریزی که به سر و صورتمون می خورد منو کشید تو بغلش و چنان محکم به خودش فشار داد که داشت نفسم بند میومد………. اولین باری بود که اون منو بغل می کرد ، انگار خیلی بهش نیاز داشتم و بدون اون نمی تونستم زندگی کنم . خودمو رها کردم و سرمو گذاشتم تو سینه اش و اون هر چه محکمتر منو به خودش فشار داد …همون طور زیر برف توی خیابون موندیم …. و دلم می خواست اون لحظه هرگز تموم نشه …… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 (ص) : 🔸 «جاهِدوا أنفُسَكُم بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ ؛ تُظِلَّكُمُ المَلائِكَةُ ، ويَفِرَّ عَنكُمُ الشَّيطانُ» . 🔹 «با كم خوردن و كم نوشيدن، به جهاد با نفْس هاى خويش بپردازيد تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما بگريزد» . 📚 تنبيه الخواطر : ج ٢ ص ١٢٢ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🔅 (ص) : 🔸 «مَن أكَلَ الحَلالَ ، قامَ عَلى رَأسِهِ مَلَكٌ يَستَغفِرُ لَهُ حَتّى يَفرُغَ مِن أكلِهِ.» 🔹 «هر كه غذاى حلال بخورَد ، فرشته اى بالاى سرش مى ايستد و تا آن گاه كه از خوردنْ فراغت يابد ، براى او طلب آمرزش مى كند .» 📚 مكارم الأخلاق : ج ١ ص ٣٢٠ ح ١٠٢٨
☝️ حکم پوشیدن ساپورت و مانتو های بدنما و کوتاه مطابق نظر همه مراجع ❓سوال:میشه روی آرایش مختصر وضو گرفت؟ ✅جواب: اگر جرم داشته باشد، مانع است و باید براى وضو، برطرف شود 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
✨يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ ✨إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ ﴿۴۴﴾ ✨خداست كه شب و روز را با هم ✨جابجا مى ‏كند قطعا در اين تبديل ✨براى ديده‏ وران درس عبرتى است (۴۴) 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۴۴
✅ خوردن روزانه ۱۵-۱۰ بادام با ۴-۳ خرما از ساییدگی استخوان و آرتروز جلوگیری می کند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ انسان بودن زيادسخت نيست کافيست مهرباني کني زبانت که نيش نداشته باشد وکسي رانرنجاند همين انسانيت است! وقتي براي همه خيربخواهي همين انسانيت است!