هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
دقت کردید؟
گاهی جای رحمت میشیم زحمت
جای محرم میشیم مجرم
جای ژست میشیم زشت
جای یارمیشیم بار
جای قصه میشیم غصه
جای زبان میشیم زیان
پس به خودمان مغرور نباشیم
چون بایک نقطه جابجامیشیم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#متن_شب💫
شب چادر خواب سیاهش را باز کرد ✨🌙
یک دنیا ستاره ریخت در آسمان
جشن شبانه آغاز شد✨🌙
شب هایتان نورانی💫
" #شب_بخیرونیکی "
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌷به نام خدای سمیع و بصیر
خطاپوش بخشنده بی نظیر
🌷به نام خدای علیم وحکیم
رحیم و بسیط وشریف ونعیم
🌷به نام خداوندوجد وسرور
پدیدآورعشق واحساس وشور
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🌸به دوشنبه🌸
۱۲رمضان خوش آمدی
خوشبختی یک سفراست
نه یک مقصد
زیبازندگی کنیدو
ازحال لذت ببرید لحظه هاتون سرشار از
خوشی وشادمانی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان واقعی آموزنده #همسایه_خاله🍒
قسمت اول
داستان از روزی شروع شد که مارفتیم مهمانی خانه خاله ام من تنها ۱۳ سالم بود اونجا وقتی پسر همسایه خونه خاله رادیدم دلم ریخت یک نه نه صد دل مجذوبش شدم اولین دفعه ام بود چنین حسی داشتم ولی الان فکر میکنم کاش اصلا چنین روزی اونجا نمی رفتم ولی افسوس تنها حسرتش برام مونده اما باغم وحسرت که چیزی درست نمیشه اون روز که سامان پسر همسایه خونه خاله ام رادیدم انگار اون مال من بود خدا اون وبرای من آفریده من سامانونگاه میکردم اون هم نگام میکرد بعد اینکه رفتم داخل خونه وبامادر وبرادر کوچیکم نشستیم بعد نیم ساعت به بهانه بازی کردن با لیلا دختر خالم آمدیم بیرون تو کوچه بازی کنیم لیلا هم نگو ازمن بدبختر نمی دونست من برای چی میرم بیرون داخل کوچه سامان ودیدم که انگار دنیا رابهم دادن به هم نگاه میکردیم من نمی دونستم چی بگم اونم فقط نگاه میکردشکر خدا میکردم که نگاهم میکنه
رفتیم داخل خونه آخه مادرم صدام میزد اون روز وفقط نگاهمان درگیر هم بود نزدیک غروب بود که برگشتیم خونه خودمون ولی در دل آرزوداشتم کاش خونه نمیرفتیم اون شب وتا نزدیکهای صبح نخوابیدم فقط داشتم خیال بافی وزندگی برای خودم وسامان میساختم که خوابم برد صبح از خواب بیدار شدم وراهی مدرسه شدم فکرم فقط شده بود سامان آخه چون اولین بارم بود چنین حسی داشتم
نمی دونستم کنترلش کنم چند روز گذشت منم هرروز بهانه خونه خاله را میگرفتم اما مادرم زیاد گوش نمی داد وگذشت وگذشت تا به یک ماه رسید روز ی از مدرسه برمی گشتم خونه که سرراه سامان وبا دوتا از دوستاش دیدم که انگار دنیارا بهم دادن اونم من ودید وخنده ای روی لبش گرفت که داشتم برای اون خندش ازروی سادگی وهوس وبچگی میمردم منم نگاهم به اون بود وبایکی از دوستام راهی خونه بودیم سامان ودوستاش هم پشت سر ما می آمدند میخواست آدرس خونمونو بلد باشه منم هر ۲۰ متر نگاهی به عقب میکردم تا بفهمه که منم میخوام بیاد اون روز وخونه رسیدیم خونه که چی زندان بود برام میخواستم همیشه باسامان باشم
ادامه دارد⬅️⬅
======================
@shamimrezvan
@tafakornab
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سـلام
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
✨یا اللہ ویاڪریم
✨یارحمن ویارحیم
✨یاغفارویامجید
✨یاسبحان ویاحمید
✨بسم اللہ الرحمن الرحيم
✨الهی به امیدتو
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سیزدهمین_روز
سیزده شد عدد بین من و مــاه خدا
بطلب پای پیاده روزی ، صحن نجف
#ایوان_نجف_عجب_صفایی_دارد
#التماس_دعا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💫🌙💫🌙💫🌙
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#گزیده_ای_ازصحیفه_سجادیه
#دعای_۴۴(به وقت فرارسیدن ماه رمضان)
#قسمت_هفت
وَ حَتَّى لا نَبْسُطَ أَيْدِيَنَا إِلَى مَحْظُورٍ، وَ لا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَى مَحْجُورٍ، وَ حَتَّى لا تَعِىَ بُطُونُنَا إِلا مَا أَحْلَلْتَ، وَ لا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلا بِمَا مَثَّلْتَ، وَ لا نَتَكَلَّفَ إِلا مَا يُدْنِى مِنْ ثَوَابِكَ، وَ لا نَتَعَاطَى إِلا الَّذِى يَقِى مِنْ عِقَابِكَ، ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ رِئَاءِ الْمُرَائِينَ، وَ سُمْعَةِ الْمُسْمِعِينَ، لا نَشْرَكُ فِيهِ أَحَدا دُونَكَ، وَ لا نَبْتَغِى فِيهِ مُرَادا سِوَاكَ.
و دست به حرام فرا نبریم، گام سوى کار ناشایست برنداریم در شکمهاى ما جز حلال نگنجد، و زبان ما به غیر دستور و رضاى تو نگردد، جز در کارى که به ثواب نزدیک باشد نکوشیم، با آنچه ما را از عقاب تو نگه دارد دست فرا بریم، و باز این اعمال ما را از خودنمایى ریاکاران و شهرت جویى جاه طلبان پاک گردان، تا غیر تو را در عمل خود شریک نسازیم، و مرادى غیر تو نداشته باشیم....
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღـگشا👆👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان واقعی آموزنده🍒 تحت عنوان👈
#همسایه_خاله
قسمت دوم
اما نمیدانستم همون سامان عشق وهمه کسم میشه روزها گذشت من وسامان فقط به هم نگامیکردیم هیچکدام جرات حرف زدن نداشتیم تا اینکه روزی راهی مدرسه شدم ساعت هفت ونیم می شد که رفتم سرراه سامان ودیدم احساس میکردم تمام زندگیم دست اوبود تا دیدمش هول شدم از شادی دست وپام میلرزید اومد جلو سلام کرد منم جوابش ودادم کاغذی داد دستم وباشرم سرش وانداخت پایین ودورشد منم از تپش قلبم داشتم می مردم از خوشحالی نامه را گذاشتم جیبم وراهم ورفتم تا به یک جای خلوت که ایستگاه اتوبوس بود رسیدم نشستم باخیال راحت نامه را خوندم که توش تمام حرفهای دلم ونوشته بود نامه را دوبار خواندم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گُنجیدم انگار دنیا شده بود من وسامان رسیدم مدرسه درسم تموم شد وراهی خونه شدم
به خونه رسیدم فورا رفتم اتاقم نامه را باز کردم وچند بار خوندم چند بار نامه رابوسیدم ونشستم جواب نامه را بنویسم جوابش ونوشتم ویک جا قایمش کردم تا صبح اون شب وخوب یادمه که اصلا آرام وقرار نداشتم در حسرت صبح بودم که خوابم برد روزش از خواب بیدارشدم وبون صبحانه راهی مدرسه شدم که مبادا سامان بیاد ومن نباشم رسیدم همون سر قرار که سامان منتظر بود منم نگاهی به اطراف کردم ورفتم جلو سلام کردم ونامه را دادم دستش وزود رفتم چند روزگذشت با جواب نامه من سامان غیب شد برام جای تعجب بود آخه من تویه نامه نوشته بودم دوستت دارم ولی چرا غیب شد 🤔تا اینکه صبح روز بعدش سامان ودیدم سلامی کرد وگفتتوخونه مشکلی داشتیم بخاطر این خبری ازم نبود منم سری تکان دادم وگفتم مشکلی نیست پیش میاد ازاون روز به بعد رسما من وسامان دوست شدیم کم کم قرارها نامه ها زنگها رد وبدل میشد تا به دوسال طول کشید من شدم ۱۵ سال سامان شد ۱۹ سال که راهی خدمت سربازی شد ومن وتنها گذاشت تنهای تنها که اون اوایل رفتنش حتی دوروز پشت سرهم غذا هم نمیخوردم حتی مادرمم بوبرده بود که من بی قرارم ولی احتیاط میکردم خودم به مریضی میزدم تا بخوابم وچشم از این دنیای بی سامان بسته باشد تااینکه روزی .........
ادامه دارد⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#نشونی
🔸امام علی(ع):
🔹کار اندکی که آن را ادامه دهی
🔸بهتر از کار فراوانی است
🔹 که از آن خسته و ملول شوی
#نشونی_نهج_البلاغه
حکمت ۴۴۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💫💫💫💫💫
حتما ببینید👆💫می دانی بهشت کجاست؟💫
🌹این فیلم کوتاه تقدیم به
همه ی مادران دنیا🌹
کسانی که ازنعمت والدین برخوردارند حتما"نگاه کنند.
فیلم اشاره ای به آیه ی ۱۴سوره ی *لقمان*دارد.👆👆👆
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#ایده_معنوی
#رمضان
ضیافتانه 🌹🍃
ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر
مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر✋
دستِ خودم که نیست، لبم تشنه می شود
هستم به یاد تشنگی یار یا مجیر😔
🌸 أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده🌸
روز سیزدهم ، چهاردهم و پانزدهم ماه مبارک در روایت معروف به ایامالبیض میباشد ، و قرائت ✨ دعای مجیــر ✨ سفارش شده.
التماسدعـا✋
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#کانال_روانشناسی_خانواده
🆔 @zendegiasheghaneh❤️
هدایت شده از خانواده بهشتی
🌟 #متن_شب🌟
✨نگاهت رابرمن ببار؛خدا
توکه می باری؛
زمین وزمان سبزمی شوند🍃
توکه می باری؛
همه سبک می شوند؛پاک می شوند،
آرام می شوند!
✅توکه می باری
همـه..تـو..می شوند
🆔 @zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌙به نام خدایی که
🌟مهر او قوت قلب ما💖
🌙و یاد او راحتی روح ماست
🌟آباد آن زبان که بر آن ذکر اوست
🌙آزاد آن کس که وی دربند اوست
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
🌙الهی به امیدتو🌙
@shamimrezvan👈
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
2_281926790090331111.mp3
3.83M
#جزء_چهاردهم👆
#قرآن_کریم
به روش تحدیر
با صدای "استاد مُعتز آقایی"
(تندخوانی حدودنیم ساعت)
اللهم صل على محمدوآل محمد
وعجل فرجهم
#التماس_دعا
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
@shamimrezvan👈
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5873105234519130441.mp3
14.17M
💠فایل صوتی #قرار_عاشقی با حضرت دوست 💠
✅ارسال برای آنان که آرامششان آرزوی شماست.
🔺 #فقط_کافیست_یک_بار_گوش_کنید .
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سلام💐
به ماه خداخوش آمديد🌹
۴شنبه تون عالی
الهی
یه روزخوب
یه روزعالی
یه روزموفق
یه روز پربرکت
یه روزشاد و
یه روزسرشارازبهترینها را
پیش روداشته باشیـد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تلنگر ❌
⚠️در کنار کـودکان سـیگار نکشـید
👈 دود سیگار باعث میشود کودکان در معرض ابتلا به عفونت گوش، ذات الریه٬ آماس نایژه و سرفه و همچنین آسم شوند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒داستان واقعی آموزنده🍒تحت عنوان👇
#همسایه_خاله
قسمت دوم
اما نمیدانستم همون سامان عشق وهمه کسم میشه روزها گذشت من وسامان فقط به هم نگامیکردیم هیچکدام جرات حرف زدن نداشتیم تا اینکه روزی راهی مدرسه شدم ساعت هفت ونیم می شد که رفتم سرراه سامان ودیدم احساس میکردم تمام زندگیم دست اوبود تا دیدمش هول شدم از شادی دست وپام میلرزید اومد جلو سلام کرد منم جوابش ودادم کاغذی داد دستم وباشرم سرش وانداخت پایین ودورشد منم از تپش قلبم داشتم می مردم از خوشحالی نامه را گذاشتم جیبم وراهم ورفتم تا به یک جای خلوت که ایستگاه اتوبوس بود رسیدم نشستم باخیال راحت نامه را خوندم که توش تمام حرفهای دلم ونوشته بود نامه را دوبار خواندم از خوشحالی تو پوست خودم نمی گُنجیدم انگار دنیا شده بود من وسامان رسیدم مدرسه درسم تموم شد وراهی خونه شدم
به خونه رسیدم فورا رفتم اتاقم نامه را باز کردم وچند بار خوندم چند بار نامه رابوسیدم ونشستم جواب نامه را بنویسم جوابش ونوشتم ویک جا قایمش کردم تا صبح اون شب وخوب یادمه که اصلا آرام وقرار نداشتم در حسرت صبح بودم که خوابم برد روزش از خواب بیدارشدم وبون صبحانه راهی مدرسه شدم که مبادا سامان بیاد ومن نباشم رسیدم همون سر قرار که سامان منتظر بود منم نگاهی به اطراف کردم ورفتم جلو سلام کردم ونامه را دادم دستش وزود رفتم چند روزگذشت با جواب نامه من سامان غیب شد برام جای تعجب بود آخه من تویه نامه نوشته بودم دوستت دارم ولی چرا غیب شد تا اینکه صبح روز بعدش سامان ودیدم سلامی کرد وگفتتوخونه مشکلی داشتیم بخاطر این خبری ازم نبود منم سری تکان دادم وگفتم مشکلی نیست پیش میاد ازاون روز به بعد رسما من وسامان دوست شدیم کم کم قرارها نامه ها زنگها رد وبدل میشد تا به دوسال طول کشید من شدم ۱۵ سال سامان شد ۱۹ سال که راهی خدمت سربازی شد ومن وتنها گذاشت تنهای تنها که اون اوایل رفتنش حتی دوروز پشت سرهم غذا هم نمیخوردم حتی مادرمم بوبرده بود که من بی قرارم ولی احتیاط میکردم خودم به مریضی میزدم تا بخوابم وچشم از این دنیای بی سامان بسته باشد تااینکه روزی .........
ادامه دارد⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی روزم را با نام تو آغاز میکنم
در انتظار رحمتت نشستہ ام
بدهی ڪریمی
ندهی حڪیمی
بخوانی شاکرم
بـرانی صابـرم
الهی به امید تو
برای شروع یک روز عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍒داستان واقعی آموزنده🍒
تحت عنوان👈 #همسایه_خاله
قسمت سوم
تا اون روز تلفن خونمون زنگ زد گوشی وبرداشتم سامان بود
عزیز ترین عزیزی که داشتم
گفت که خدمتم وتقسیم شدیم به امید خدا فردا برمیگردم شهرستان برای مرخصی منم داشتم از آمدن سامان از خوشحالی دق میکردم بلند شدم دستی به سرو روم کشیدم که فردا قراره سامان بیاد صبح روز بعدتو راه مدرسه بودم که سامان ودیدم به همدیگه سلام کردیم وگفت امروز مدرسه نرو کمی باهم بگردیم منم ازخدام بود اون روز وازمدرسه بدون اجازه غیبت کردم وتا ظهرباهم بودیم وقتی برگشتم خونه انگار به زندان میرم آخه باید از سامان دور می شدم سامان که چی مثل بت همدیگه رامی پرستیدیم آنقدرشیفته هم بودیم که نگو چند روز گذشت قرارهای من وسامان ادامه داشت تا سامان برگشت سربازی ومنم اون روز راهی مدرسه شدم باهزاردروغ وکلک غیبت یک هفته ایم ودرست کردم ورفتم سرکلاس ولی درکل درسم استراحت وخواب وزندگیم شده بود سامان خیلی دوستش داشتم دوسال سربازی وباهزاردردسر ومشقت گذشت من شدم ۱۷سال سامانم ۲۱ سال اون آقای شده بود برای خودش منم خانمی زیبا وخوب اون روزها یادمه خواستگارزیاد داشتم ولی خانوادم مخالفت میکردند منم خوشحال بودم که من وبه هرکس نمیدن من مال سامانم وبس ...
قرارهای دور را دور باسامان داشتیم بهم قول ازدواج دادو منم روقولش حساب کردم چند ماهی گذشت روزی مادر سامان سرزده اومد برای اجازه . خواستگاریم دیگه داشتم سکته میکردم ازخوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم مادرمم بامادرش حرف زد وشمارش و گرفت که بهتون خبر میدم شب که پدرم اومد خونه مادر م موضوع و بهش گفت وشرایط خانواده سامان وشرح داد پدرمم گفت هنوز زوده برای ازدواج ولی بگو بیان تا ببینیم سمیه چی میگه اختیار افتاد دست من وبایک.. بله ...گفتن کارم حل بود .روزبعد مادرم زنگ زد به شماره مادر سامان گوشی وبرداشتن گفتن اشتباست مادرم چند بار گرفت بازم گفتن اشتباست
ادامه دارد ⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
پنجشنبه است
همان روزے ڪه
اموات میایند به آسمان
میایند به سمت نزدیکانشان
دستشان ازدنیاڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند
🌹بافاتحه وصلوات روحشان راشاد کنیم🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
همدیگر رادور میزنیم
تا زود به مقصد برسیم....
غافل از اینکه
زمین گرداست و
باز به هم می رسیم...!!
💫اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج💫
@tafakornab
@zendegiasheghaneh