#پندانه
از پیری پرسیدم خوشبختی چیست؟
گفت: اگه میخوای "سلامت" باشی
موقع بیماری پدر و مادرت بهشون برس....
اگر میخواهی "ثروتمند" شوی
به پدر مادرت کمک مالی کن....
اگه میخوای خوشبخت باشی
با پـدر و مـادرت "مـهربان" باش....
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
✍از عالمـــــۍ پـــــرسیدند:
بالاترین #وزنه چند ڪیلو است ڪه
یه نفـــــر بزنه بهش بگـــــن پهلوان؟!
عالم در جواب گـفتن بالاترین وزنه یه
#پتوی نیم یا ۱ڪیلویی است ڪه یه
نفر بتواند هنگام نماز صــــبح از روی
خــــود بلند ڪند هرڪی بتــونه اون
وزنه رو بلند ڪند باید بهـــــش گفت
#پــــــــــهلوان.
👈رسول الله فرموده اند ترڪ↶↶
نـــــماز صــبح : نور صورت
نـــــماز ظهـــر : بركت رزق
نـــــماز عصــر : طاقت بدن
نـــــماز مغرب : فايده فرزند
نـــــماز عـشاء : #آرامـش خواب را
از بين میبـــــــــــــــــــــــــــــــــــرد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
همیشه خاک گلدان کسی باش
که اگر
ساقه اش به ابرها رسید
فراموش نکند
ریشه اش کجا بوده است...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
مُشک راگفتند:
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﺩﻫﯽ
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ که هستم
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ که هستم
#مولانا
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان: فرشته ای به نام مادر
وقتی گروه نجات زن جوان را از زیر آوار پیدا کردن او مرده بود.
اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند.
زن با حالتی عجیب به زمین افتاده و زانو زده بود .
حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.
ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.
چند ثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار و با لکنت فریاد زد : بیایید ، زود بیایید !
یک بچه اینجا است !!! بچه زنده است !!!
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت ، دختر سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.
نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. مامور نجات وقتی بچه را بغل کرد .
یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد :
عزیزم ، اگر زنده ماندی ، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.
خداوندا زیباترین لحظات را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظاتش را به خاطر من از دست داده است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
انسانهای بی هدف
تا آخرِ عمر
#ابزارِ انسان های
هدفمند خواهند شد...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
سنگ و شن
دو دوست قديمي در حال عبور از بياباني بودند.
در حين سفر، اين دو سر موضوع کوچکي بحث ميکنند و کار بهجايي ميرسد که يکي کنترل خشم خودش را از دست ميدهد و سيلي محکمي بهصورت ديگري ميزند.
دوست دوم که از شدت ضربه و درد سيلي شوکه شده بود بدون اينکه حرفي بزند روي شنهاي بيابان نوشت: امروز بهترين دوست زندگيام سيلي محکمي به صورتم زد.
آنها به راه خود ادامه دادند تا اينکه به درياچهاي رسيدند. تصميم گرفتند در آب کمي شنا کنند تا هم از حرارت و گرماي کوير خلاص شوند و هم اتفاق پيشآمده را فراموش کنند.
همچنان که مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستي که سيلي خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گلولاي وي را به سمت پايين ميکشد. شروع به دادوفرياد کرد و خلاصه دوستش وي را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد.
مرد که خود را از مرگ حتمي نجاتيافته ديد، فوري مشغول شد و روي سنگ کنار آب بهزحمت حک کرد: امروز بهترين دوست زندگيام مرا از مرگ قطعي نجات داد.
دوستي که او را نجات داده بود وقتي حرارت و تلاش وي را براي حک کردن اين مطلب ديد با شگفتي پرسيد: وقتي به تو سيلي زدم روي شن نوشتي و حال که تو را نجات دادم روي سنگ حک ميکني؟
مرد پاسخ داد: وقتي دوستي تو را آزار ميدهد آن را روي شن بنويس تا با وزش نسيم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولي وقتي کسي در حق تو کار خوبي انجام داد، بايد آن را در سنگ حک کني تا هيچچيز قادر به محو کردن آن نباشد و هميشه خود را مديون لطف وي بداني.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
سـ🌸ـلام
صبح زیباتون پر از شادی و برکت🌷
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۵ فروردین ١۴٠۳ شمسی
🌙 ۱۳ رمضان ١۴۴۵ قمری
🌲 ۲۴ مارس ٢٠٢۴ ميلادی
♦️ذڪر روز : 《یا ذَالجَلالِ و الاِکرام》
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
بدون هيچ توجهي از كنار او گذشت.
اين بيتوجهي آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد. از جاي خود حركت كرد تا اين شيخ پير را تنبيه كند. دويد و راه را بر او سد كرد و با لحني بيادبانه گفت: هي! آشيخ! چرا به من سلام نكردي؟!
عارف همداني ايستاد و گفت: مگر تو كيستي كه من بايد حتماً به تو سلام ميكردم؟ گفت: من عبد فرّارم. آخوند ملاحسينقلي همداني به او گفت: عبد فرّار! افررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟ تو از خدا فرار كردهاي يا از رسول خدا؟
و سپس راهش را گرفت و رفت.
فردا صبح، آخوند ملا حسينقلي همداني درس را تمام كرده، رو به شاگردان نمود و گفت: امروز يكي از بندگان خدا فوت كرده هر كس مايل باشد به تشييع جنازة او برويم.
عدهاي از شاگردان آخوند به همراه ايشان براي تشييع حركت كردند. ولي با كمال تعجب ديدند آخوند به خانه عبد فرار رفت. آري او از دنيا رفته بود. عجبا! اين همان ياغي معروف است كه آخوند از او به عنوان بندة خدا ياد كرد و در تشييع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشييع جنازة تمام شد.
يكي از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرار رفته و از او سؤال كرد: چطور شد كه او فوت كرد؟ همسرش گفت: نميدانم چه ميشد؟ او هر شب ديروقت با حال غيرعادي و از خود بيخود منزل ميآمد، ولي ديشب حدود يك ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرو رفته بود و تا صبح نخوابيد و در حياط قدم ميزند و در حالي كه گريه مي كرد ،با خود تكرار ميكرد: عبد فرار تو از خدا فرار كردهاي يا از رسول خدا؟! و سحر دق كرد و مرد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
هميشه اين جمله را با خودت تكرار كن:
««من مستحق آرامشم»»
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ؛
منوط به ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ!
و ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ؛
ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ!
ﻣﺎ ﺁینه ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ،
ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ...
ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ،
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ...
ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕـــﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ!
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕـــﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ...
ﻭ ﺍﯾﻦ يعنى رسيدن به آرامشى بى انتها...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
دنیا زندان نیست ؛
دنیا مدرسه است، و ما دانش اموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که، دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است!
اما به قول " مارک تواین " باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در ان نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
امام صادق (ع) فرموند:
هنگامی که حضرت داوود (ع) در عرفات توقف کردند و به مردم نگاه نمودند و از کثرت تعداد آنها آگاه شدند، بالای کوه عرفات رفته، و شروع به دعا نمودند.
وقتیکه مراسمش به پایان رسید، جبرئیل بر وی نازل شد و گفت: ای داوود! خداوند میفرماید: چرا بالای کوه رفتی و مناجات کردی؟
ترسیدی که من صدای تو را در پایین کوه نشنوم؟
بعد جبرئیل داوود را با خود، به کنار رودخانه برد و با وی به اعماق دریا فرو رفت. در آنجا صخرهای بود آن را کندند و از داخل آن یک کرمی بیرون آمد.
جبرئیل به داوود گفت:
ای داوود! خداوند میفرماید: من صدای این کرم را که در میان سنگ و در داخل دریا قرار گرفته، میشنوم. تو گمان کردی صدای کسی که مرا بخواند به گوش من نمیرسد؟
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝