eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
من آی پارای یوسف خان هیچ کدوم رو قبول نداشتم . مردن بهتر از زندگی با این خفت و خواری بود . باید می رفتم . باید دور می شدم از این آدمهای بد ذات که هیچ کس رو آدم حساب نمی کردن . باید می رفتم تا همه چیزم رو لجن نکشیده بودن . با حال خراب رفتم بالا تو اتاق. باید فکر می کردم . اما مگه می تونستم ؟ مغزم کا از کار افتاده بود . می دونستم تایماز به این زودی ها بالا بیا نیست . کلید رو تو در چرخوندم . رفتم سراغ گنجه ی مدارک . شناسنامه و قباله ی ازدواج و مدرک نهمم رو برداشتم . از زیر تشک هم سکه هام رو برداشتم . یه کم هم لباس و خرت و پرت ورداشتم و همه رو ریختم تو بقچه . از تو پنجره نگاهی به حیاط کردم . سید علی تو حیاط نبود . چادرم رو زدم به کمرم و آروم از پله ها اومدم پایین . اکرم و صفورا هم لابد مشغول تدارک غذا بودن . کسی متوجه من نبود . من نمی تونستم اجازه بدم بچم رو ازم بگیرن . وجود یه زن دیگه کنار شوهرم رو نمی تونستم تحمل کنم . باید با بابكم ، یادگار تایمازم ، از این خراب شده می رفتم . هنوز تو اتاق مهمونخونه بودن . صدای فریاد تایماز تنم رو لرزوند . با خودم گفتم : فریاد نکش مرد تنهای من ، در برابر این قوم الظالمين هیچ کاری ازت برنمی یاد. سریع خودم رو رسوندم به در حیاط . چادرم رو سر کردم . دوباره برگشتم و یه نگاه به خونه ای که کلی خاطرات خوب توش داشتم انداختم و گفتم : برمی گردم . یه روز دوباره برمی گردم . اینبار با قدرت برمی گردم و سریع از در زدم بیرون. پارا :👇👇 با استیصال گفتم : حالا من چیکار کنم خاله ؟ والا چی بگم ؟ خود من که جرأت نمی کنم برم بیرون . نائب هم از این وضعیت ناراضیه . مداد رو از دهن بابک گرفتم و گفتم : من سرم بره این حجابم نمی ره. نمی تونم بی چادر یا اقلا روسری برم تو کوچه. مجبورم قید درسو بزنم . دیگه کارم نمی تونم بکنم. همه ی زحماتم با دستور ظالمانه ی این قزاق به هدر رفت . آخه یکی نیست بگه به تو چه !!! تو اختیار دار زن و بچه ی خودتی. اصلا بگو لخت برن بین مردم . ولی به دین و ایمون و آخرت زن و بچه ی مردم چیکار داری آخه!!! فخرتاج بابک رو بغل کرد و گفت : حالا اینقدر حرص نخور . همه چی درس می شه .عوضش داییت داره به خاطر تو می یاد . باید خوشحال باشی . اون اگه بیاد ، می تونه کمکت کنه مال و اموالت رو از عموت پس بگیری. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 امشب برایتان دعا میکنم خدای بزرگ نصیبتان کند هر آنچه به صلاحتونه لحظه هاتون آروم خوابتون شیرین آسمون دلتون ستاره بارون "شبتون بخیر"✨🌙💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
امام زمان عزیزم روزے دیگرراباذڪر﷽ وسپس بانام شما شروع مے کنم امروز،بے نظیرترین روززندگے ام خواهد بود سلام برتو ای سرچشمه زندگانے اللهم عجل لولیڪ الفرج الهے بہ امیـد تو ‎‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ ‍ روزتون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌸 🍃 🍃🌸الّلهُمَّ 🍃 🌸صلّ 🍃 🌸علْی 🍃🌸محَمَّد 🍃 🌸وآلَ 🍃 🌸محَمَّدٍ 🍃🌸وعَجِّل 🍃🌸 فرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا قَتیلُ العَبَرات❤️ سلام بر تو اى ابا عبدالله ع سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى فرزند اميرمؤمنان و فرزند آقاى اوصياء🖤 🌤🌸
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 15 بهمن ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:37 ☀️طلوع آفتاب: 07:03 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:34 🌖اذان مغرب: 17:53 🌓نیمه شب شرعی: 23:36
☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس
شکر پوست را پیر و چین وچروک را زیاد میکند این کارطی فرایندی که گلایکشن نامیده می‌شود صورت می‌پذیرد و پوست شدیدا شکسته خواهد شد و حالت ارتجاعی اش را از دست خواهد داد
🌸ســــلام روز سه شنبه تون بخیر الهی سهم امروز شما از زندگی، فراوانی نعمـت سلامتی ، دل خوش اتفاقات لذت بخش و سعادت و موفقیت باشه ❤️باعشق زندگی به بن بست نمی‌رسد هر آن معجزه‌ای اتفاق مي‌اُفتد به شرطی که دلت به خدا گرم باشد♥️ سه شنبه تون گلباران🌹 ‎‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 روزی "دیوجانس" (یکی از انسان‌های زاهد روزگار) از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ‌ترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم. دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم. دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم. دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم. دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بی‌تحمل رنج و مشقت، به استراحت نمی‌پردازی و از زندگی‌ات لذت نمی‌بری؟ و اسکندر بی‌جواب ماند توجه داشته باشیم آرزوهایمان ، ما را از هدفمان دور نکند . چه بسا فرصت ها بخاطر آرزوهایمان از دست می روند. 💥امام على عليه السّلام فرمودند: 《ماضِي يَومِكَ فائِتٌ و آتيهِ مُتَّهَمٌ و وَقتُكَ مُغتَنَمٌ فَبادِر فيهِ فُرصَةَ الإمكانِ؛》ديروزت از دست رفت و به فردايت يقين نيست و امروزت غنيمت است ؛ پس اين فرصت به دست آمده را درياب. 📚غررالحكم و دررالكلم ، ح ۹۸۴ 🌼🍃 🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌷 امروز ساحل دلم را به خدای مهربان میسپارم و میدانم زیباترین و امن‌ترین قایق را برایم میفرستد او همواره بر من آگاه و بیناست خدایا سپاسگزارم❣ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘﺎ از بهلول براي سخنراني ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. بهلول قبول مي کند اما در ازاي آن صد سکه از آنها طلب مي کند. مردم کنجکاو سکه ها را تهيه کرده و در ميدان جمع مي شوند تا ببينند بهلول چه مطلب باارزشي دارد؟ در رﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ بهلول ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم مي ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ بهلول ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: 💥ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨد 📚 مجموعه شهرحکایات   🌼🍃 🍃🌼 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💎پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم 🔸قطعا پیروزی با صبر همراه است و گشایش با گرفتاری و بی گمان با هر دشواری ، آسانی است🔸 📘بحار ۷۷/۸۸/۲
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی :✍ مهمانی بزرگ ❤️بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون … علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه … 🦋 منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره … بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش … قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده … ❤️همه چیز تا این بخشش خوب بود … اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن … هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد .. پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت … 🦋زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش … دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه … مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد … یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … و زینب و مریم رو دعوا کردم …. ❤️ و یکی محکم زدم پشت دست مریم… نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن … قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون … توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم … 🦋هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد … بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده … . – بابا … بابا … مامان، مریم رو زد … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی ✍قسمت سی و دو : تنبیه عمومی ❤️علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد … اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم… به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … 🦋 خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد … تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن … اون هم جلوی مهمون ها … و از همه بدتر، پدرم . ❤️علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … . – جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ . 🦋بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن …و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه … غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … ❤️داستان شون که تموم شد … با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … . – خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن … با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد … 🦋. – خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام … و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها … هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود … بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن … ❤️ منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد … این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
▬﷽▬ 💬سوال آيا نماز خواندن بر روي فرشي که نوزاد ادرار کرده و خشک ميباشد حکمش چيست؟ ـــــــــــــــــــــــــــــ ✍پاسخ اگر فرش و لباس و بدن نمازگزار خشک باشند نماز خواندن اشکال ندارد. البته (محل و جای سجده باید پاک باشد تا خللی به نماز وارد نگردد) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✨اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ✨وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ ✨اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُمْ ✨مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ ✨أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ﴿۴﴾ ✨خدا كسى است كه آسمانها و زمين ✨و آنچه را كه ميان آن دو است در ✨شش هنگام آفريد آنگاه بر ✨عرش قدرت استيلا يافت ✨براى شما غير از او سرپرست ✨و شفاعتگرى نيست آيا باز ✨هم پند نمى‏ گيريد (۴) 📚سوره مبارکه السجدة ✍آیه ۴
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❗️ آه جانکاه زاهد هنگام مرگ ✍زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند. زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند. زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد. 📚 منهاج الشارعین - منهج ۱۳، ص۵۹۳ ‌‌🌼🍃 🍃🌼
شوهر آن زن آمد و گفت : من زنی داشتم در نهایت عفت ، بدون رضایت او به مسافرت رفتم وقتی برگشتم ،فهمیدم او را به عنوان ارتکاب زنا سنگسار کردند ، می ترسم درباره او کوتاهی کرده باشم ، از خدا بخواه مرابیامرزد . زن گفت : خدا تو را بیامرزد ، و کنار پادشاه بنشین . در این هنگام دادستان جلو آمد و جرم خود را در مورد اتهام به زن برادرش و سنگسار کردن اوگفت و از او خواست از خدا بخواهد تا او را بیامرزد . زن کفت : خدا تو را بیامرزد و کنار بنشین . سپس غلام عابد جلو آمد و ماجرای خود را با آن زن گفت و سپس خود عابد آمد و در مورد اخراج آن زن  گفت و در خواست دعا کردند . زن به آن ها گفت : خدا شما را بیامرزد ، بنشینید . در آخر آن مردی که این زن را فروخت و رفت با این که این زن او را از اعدام نجات داده بود به پیش آمد و ماجرای خود را گفت و تقاضا کرد که زن از خدا بخواهد تا او را بیامرزد . زن گفت : خدا تو را نیامرزد (چرا که او در برابر نیکی بدی کرده بود ) آن گاه آن زن خود را به شوهرش معرفی کرد و گفت : داستان همه این افراد با من است ، آن زن من هستم ، مرا در این جزیره بگذار ؛ این کشتی و متاعش مال تو باشد ، می خواهم تنها در این جا باشم تا به شکرانه لطف خدا نسبت به من ، به عبادت او به سر برم . به این ترتیب این بانوی پاکدامن با اراده محکم در همه مراحل و خطرات ، دامن و عفت خود را حفظ کرد و در نتیجه این چنین مورد لطف  خدا قرار گرفت و عزت و احترام ویژه ای پیدا کرد . 📚پوشش زن در اسلام ، محمدی اشتهاردی ، ص 74 ،8 ‎‌‌‌‎‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan
این تخمه جادویی سرشار از منیزیم بوده و برای ❣پروستات ❣انگل زدایی ❣پوکی استخوان ❣کاهش کلسترول ❣وپیشگیری از سرطان مفید است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ۲ تمرینهای تفکر مثبت: 👈به جای نگرانی در مورد حوادث، زمینه های رسیدن به مقصد را فراهم کنیم. 👈از وقایع ناگوار نترسیم که تلخیهای ظاهری فرصتی برای آموختن اند. 👈 اجازه ندهیم مسائل کوچک آزارمان دهد. 👈 دربرابرمسائل ومشکلات، با توانایی و دارایی هایی که خدا به ما عطا کرده به حل آنان بپردازیم. 👈بافکر،تدبیر وتوکل مشکلات راحل کنیم. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
البته من بارها بهت گفتم ، بازم می گم؛ رو من و نائب هم حساب کن . نائب دوست و آشنا زیاد داره . می تونه خیلی کمکت کنه . گفتم : شما و جناب نائب السلطنه ، به گردن من حق بزرگی دارین . همین الانشم برام جبران کرده هاتون غیرممکنه . نمی خوام به خاطر من درگیر بشین . درضمن ممکنه خبر به گوش خان برسه شما دارین با عموم می جنگین ، اون موقع شستش خبر دار بشه په خبرایی هست . من نمی خوام تا عموم رو محکوم نکردم ، کسی از جای من با خبر باشه . می ترسم خاله . می ترسم بابکم رو ازم بگیرن . من با فرارم در حق تایماز خیلی ظلم کردم. اونو تو میدون تنها گذاشتم و شاید با این کارم صحه گذاشتم رو همه ی تهمت هایی که خان و بانو بهم زدن . تایماز هر کاری باهام بکنه حق داره . چهار سال اونو از دیدن بابکش محروم کردم . فقط چون ترسیدم از دستشون بدم ، ازش دور شدم و یه جورایی واقعا از دستش دادم . همه ی دلخوشیم به بابکمه که یادگار عزیزترینمه. تایماز در حق من خیلی لطف کرده بود اما من بد کردم باهاش . البته دلایل خودم رو داشتم ولی از نظر اون کارم نابخشودنیه ، می دونم . می خوام حداقل وقتی پیشش برمی گردم ، یه حرفی واسه گفتن داشته باشم . تایماز با ازدواج با من ، خیلی فداکاری کرد و هر جور لعن و نفرین پدر و مادرشرو به جون خرید . من با موندنم اونو تو فشار قرار می دادم . اما با رفتنم هم شکستمش . امیدوارم یه روز بتونه منو ببخشه. فخرتاج دست بابک رو که با تایماز مثل سیبی بودن که وسط به دو نیم شده بود ، گرفت و گفت : ما می ریم پایین . تو هم بشین درست رو بخون . به نظر من چاره ای نداری . شده تا پایان خرداد دندون رو جیگر بذار و بی لچک برو بیرون . حیفه بخوای درست رو ول کنی . گفتم : نه خاله جان هر چی فکر می کنم ، می بینم نمی تونم اینکار رو بکنم . هم به خاطر خدای بالاسری و هم به خاطر خدای زمینی. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
خدایا امشب برای همه دوستان و عزیزانم قلبی نورانی ضمیری آروم لبی خندان خوابی آرام و رستگاری عنایت بفرما دلتون مالامال از امید شبتون قشنگ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺 در زندگی خود هیچ وقت چهار چیز را نشکنید 1⃣ اعتماد 2⃣ قول 3⃣ ارتباط 4⃣ قلب 💔شکسته شدن آنها 💔صدائی ندارند ولی دردناک است💔 🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻 🌼الهی به امیدتو🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃🌼برگل خوشبوی نرگس صلوات🌼🍃 🍃🌼اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌼مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌼وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌼 🌼🍃 🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼
⚘﷽⚘ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ✋ دلم خوش است به این لحظه‌های نورانی سلامِ صبح، مرا باز کربلایی کرد صبحتون حسینی🌤