هدایت شده از بنرها
#خــتـم_نـمــل
#ویژه
🚨ختم سوره مبارک نمل برای حاجات بزرگ
#کمتــراز۵روزبه_حاجتتون_میرسید
📢هفته گذشته خیلیا حاجت رواشدن
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
ختم اینجاس👆
کانالی پراز ذکرهای حاجت #خانه_دارشدن #بچه_دارشدن
#دعای_بخت_گشایی #شغل #روزی #داستان_های_واقعی_سبک_زندگی_همسرداری_تربیت_فرزند
#تفسیرقرآن_حدیث
🌸❖جهت خواندن ذکر روے
لینک بزن👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
❣اینجا اگه عضوبشی همه کانال هاتو پاک میکنی چون کامله❣
#ویژه_امروزدعای_محشرکبری
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
باتوکل به نام اعظمت
🌙بسم الله الرحمن الرحيم🌙
🌟الهی به امیدتو🌟
پروردگارا رسیدن به تو
وضویی ساده می خواهد
وقنوتی ساده تر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃بر نائب بر حق
امامت صَلوات
🍃🌸بر صاحب انوار
قیامت صَلوات
🌸🍃خواهے ڪہ بہ روز
حَشر نگردے مایوس
🍃🌸بفرست بہ پیشگاہ
مَهدے صَلوات
🍃🌸اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ
وَّ عَجِّلْ فَرَجَهم🌸🍃
┅✿❀☆♡☆❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم
صبحم شروع می شود آقا بـه نامتان
روزے من همـه جـا ذڪـر نـامتـان
صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
مـن دلخـوشـم بـه جـواب سلامتـان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#صبحتون_کربلایی✋
واجب شده صبـحها کمی دربزنم
قدری به هوای حرمتـ پـ🕊ـربزنم
لازم شده درفراق شش گوشهتان
دیوانه شوم به سیم آخر بزنم
#سلام_ارباب_بینظیرم #صبحم_بنامتان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #آگاه_ساختن_اهل_بهشت
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 20 خرداد ماه 1399
🌞اذان صبح: 04:02
☀️طلوع آفتاب: 05:48
🌝اذان ظهر: 13:04
🌑غروب آفتاب: 20:19
🌖اذان مغرب: 20:40
🌓نیمه شب شرعی: 00:11
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#مبارزه_باریشه_افسردگی_وبدخلقی☝️
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره
تین توحیدفلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🚕رانندگی طولانی در پیش دارید؛ موز بخورید !🍌
🍌موز حاوی ترکیب موثری به نام تیروزین است که قدرت تمرکز را بالا میبرد و باعث هوشیاری بیشتر مغز و افزایش سرعت عمل فرد میشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سه شنبه تون زیبا 🌸
ﺍﻟﻬﯽ! امروز اﻭﻧﻘﺪﺭ ﻏﺮﻕ🌸🍃
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺸﯿﺪ🌸🍃
ﮐﻪ ﺗﺎ ﻋﻤﻖ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ🌸🍃
به ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺮﺳﯿﺪ🌸🍃
ﺍﻟﻬﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﺗﻨﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﻢ🌸🍃
ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ باشید🌸🍃
نگاه مهربون خدا بدرقه راهتون 🌸 🍃
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_درمانی #ذکر_درمانی
#بخت_گشایی
🍃🌸 اگر #دختر #خانمی هنوز #شوهر #نکرده باشه و یا خواستگاری هنوز برایشان نیامده و و یا آمده وهنوز کار به پایان نرسیده و به خانه بخت نرفته است :↯↯↯
💙👈 به مدت یکماه بعد از هر نماز واجب بلافاصله بدون اینکه با کسی حرف بزند یک صلوات بفرستد و هفت مرتبه این آیه مبارکه را تلاوت کند
🍃🌸رَبِّ لا تَـذَرنی فَـرداً وَ اَنتَ خَیرُا لوارثـیـن (سوره انبیا آیه هشتاد نُه)🌸🍃
ان شاءالله به زودی به خانه بخت می رود.
👌🌺 تذکر: در زمان خاصی که نماز نمی خوانند از خواندن آیه مبارکه خودداری فرمائید. 👌🌺
@jomalate10rishteri
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستان_واقعی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۹۹
❤️باید حدسش را میزدم. سرش را میبریدی از اصولش نمیگذشت.
ابرویی بالا دادم ( فکر نمیکنم حرف خاصی واسه گفتن باشه.. پس اجازه بدین رد شم..)
ابرویی در هم کشید. این پسر اخم کردن هم بلد بود ( اگه حرف خاصی نبود، امروزو مرخصی نمیگرفتم بیام اینجا.. پس باید..)
“باید” اش زیادی محکم بود و استفاده از این کلمه در برابر سارا نوعی اعلام جنگ محسوب میشد.
با حرص نفس کشیدم. تن صدایم کمی خشن شد ( باید؟؟ باید چی؟؟)
انگار قصد کوتاه آمدن نداشت. سخت و مردانه جواب داد (باید جوابم سوالمو بدین..)
کدام سوال؟؟ گیجی به وجودم تزریق شد و حالم را فراموش کردم (سوالِ ؟؟ چه سوالی؟؟)
بدون نرمش در مقابلم ایستاد و دستانش را کنار بدنش پایین آورد ( چرا به مادرم گفتین نه؟؟)
این سوال چه معنی داشت؟؟؟
دوست داشتن؟؟ یا عصبانیت برایِ خورد شدنِ غرور جنگی اش؟؟
مخلوطی از احساسات مختلف به سمتم هجوم آورد.
او چه میدانست از خرابیِ این روزهایم؟ و فقط زخم خورده ی یک جواب منفی و شکسته شدنِ غرورش بود..
کاش میشد پنج انگشتم را روی صورتش حک کنم تا شاید خنک شود این دلتنگیِ سر رفته از ظرفِ وجودم.
سوالش را به همان تیزی قبل تکرار کرد. و من پرسیدم که مگر فرقی هم دارد؟؟
و او باز با لحنی سرکش جواب داد که اگر فرق نداشت، وقتش را اینجا تلف نمیکرد.
و چه سرمایی داشت حرفهایش..
این مرد میتونست خیلی بد باشد.. بدتر از عثمان و زیباتر از صوفی.
و چه میخواست؟؟ اینکه به من بفهماند با وجودِ سرطان و عمرِ کوتاه، منت به سرم گذاشته و خواستگاری کرده؟؟ اینکه باید با سر قبول میکردم و تشکر؟؟
زندگی برادرم را به او مدیون بودم. پس باید غرورش را برمیگردانم.
من دیگر چیزی برایِ از دست دادن نداشتم. عصبی ونفس نفس زنان با صدایی بلند خطابش کردم (سرتو بگیر بالا و نگام کن..)
اخمش عمیقتر شد . اما سر بلند نکرد..
اینبار با خشم بیشتر فریاد زدم که سرت را بلند کن و خوب تماشا.
حیاط امامزاده در آن وقت ظهر خیلی خلوت بود، اما صدایِ بلندم با آن زبانِ غریبِ آلمانی، توجه چند پیرزن را به طرفمان جلب کرد.
سینه ی حسام به تندی بالا و پایین میرفت و این یعنی دوز عصبانیتش سر به فلک میکشید.
با چشمانی به خون نشسته سر بلند و به صورتم نگاه انداخت.
این اولین دیدارِ
این اولین دیدارِ چشمانش بود.. رنگِ نگاهش درست مثله فاطمه خانم قهوه ایی تیره بود.
باید اعتراف میکردم ( یه نگاه حلاله.. پس خوب تماشا کن.. میبینی، ابروهام تازه دراومده.. ولی خب با مداد پر رنگشون کردم)
شالم را کمی عقب دادم ( بببین .. موهام واسه خاطره شیمی درمانی ریخته.. البته بگمااا، اگربا دقت به سرم دست بکشی، تارهایِ تازه جوونه زدشو میتونی حس کنی..
ولی خب، سرطانه دیگه.. یهو دیدی فردا دوباره رفتم زیر شیمی درمانی و هیچی از این یه سانت مو هم نموند..
صورتمو ببین.. عین اسکلت..
از کلِ هیکلم فقط یه مشت استخون مونده و یه جفت چشم آبی که امروز فرداست دیگه بره زیرِ خاک..
پس عقلا این آدم به درد زندگی نمیخوره..
چون علاوه بر امروز فردا بودن.. مدام یا درد داره یا تهوع..
همش هم یه گوشه افتاده و داره روزایِ باقی مونده رو با خساستِ خاصی نفس میکشه که یه وقت یه ثانیه از دستش در نره..
حالا شما لطف کردی.. منت به سرم ما گذاشتی اومدی خواستگاری..
من از شما تشکر میکنم.. و واسه غروره خورد شدتون یه دنیا عذر خواهی..
میخواستی همینا رو بشنوی؟؟
اینکه اگه جواب منفی بود واسه ایرادهاییِ که خودم داشتم و شما در عین جوونمردی کامل بودی؟؟
باشه..
آقا من پام لبِ گورِ..
راحت شدی؟؟)
دستانش مشت شد، آنقدر صف و سخت که سفید شدنشان را میدیدم..
و بی هیچ حرفی با قدمهایی تند چند گام به عقب گذاشت و رفت..
منِ بیچاره از زورِ درد رویِ زمین نشستم و قدمهایِ خشم زده اش را نظاره گر شدم..
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡