eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام رضا عليه السلام: آشاميدن آب سرد، پس از خوردن چيز گرم و پس از خوردن شيرينى، دندان ها را از بين مى برد شُربُ الماءِ البارِدِ عَقيبَ الشَّيءِ الحارِّ وعَقيبَ الحَلاوَةِ ، يَذهَبُ بِالأَسنانِ دانشنامه احاديث پزشكي جلد2 صفحه154
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اول هفته تون گلباران 🍃یه سـلام گـرم 🌷یه آرزوی زیبـا 🍃یه دعـای قشنگ بـرای 🌷تک تک شما مهربانان 🍃الهـی 🤲 🌷روزگارتون بر وفق مراد 🍃غـم هاتـون کم 🌷و زندگیـتون 🍃پـراز عشـق و محبت باشـه
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یکم‌✍ بخش دوم 🌺من استادی دارم که اتفاقا درسی که به ما می داد در مورد مریضی حمیرا بود علائمی که تو کلاس می گفت همونی بود که من تو حمیرا می دیدم ، یک روز گفت : متاسفانه عده ای از دکترا از قرص هایی استفاده می کنن که در کمال بی رحمی مریض رو ساکت و آروم می کنه و می خوابونه ولی برای اونا ایجاد توهم می کنه بیمار تو روز و شب کابوس می بینه وقتی اسم قرص رو گفت دیدم همون قرصیه که حمیرا می خوره نگران شدم نمی تونستم به کسی بگم ….. من برای اینکه صدمه بهش نرسه یواش یواش قرص رو کم کردم 🌺تا بالاخره به هیچ رسوندم و به جاش آسپیرین دادم به حمیرا ، اگر یادتون باشه یک دوباری هم که دکتر اومد نگذاشتم بهش آمپول بزنه … خوشبختانه اثرش مثبت بود و حال حمیرا بهتر شد بعد با مشورت حمیرا تصمیم گرفتیم با دکتر صحبت کنیم و بریم پیشش تا تحت معالجه ی اون باشه ، حمیرا به من گفت به شرطی میاد که کسی خبر دار نشه فکر می کرد عمه مخالفت کنه …. وقتی رفتم دانشگاه دکتر رو پیدا نکردم در حالیکه می دونستم اون روز کلاس داره… چند بار رفتم دفتر و براش پیغام گذاشتم …. تا ظهر موقعی که داشتم از دانشگاه بیرون می رفتم خودش منو صدا کرد… و ازم پرسید چرا دنبالش می گردم ؟ ایرج دم در منتظرم بود نخواستم معطلش کنم گفتم باید مفصل باهاتون حرف بزنم …… 🌺فردا رفتم دفتر و با دکتر تو کتابخونه صحبت کردیم و شرح حال مریضی حمیرا رو بهش گفتم و اونم گفت راه معالجه هست و برای شب چهارشنبه وقت داد و اولین بار با حمیرا اونشب رفتیم …… باز برای شنبه با دکتر درس داشتم آخر جلسه به من گفت بمون تا باهات حرف بزنم ….اونجا به من گفت .. که متاسفانه حمیرا علاوه بر بیماری افسردگی حاد و استرس بر اثر خوردن اون قرص ها دچار توهم شده که اسم خاصی داره و باید تحت درمان قرار بگیره و گفت حتما باید پدر و مادرش هم خبر داشته باشن ……. 🌺امروز ساعت چهار وقت داشتیم …. حمیرا اومد دنبال من … وقتی از در دانشگاه می رفتم بیرون دکتر هم داشت میرفت طبق معمول شهره با من بود دکتر گفت دارین میرین گفتم بله دکتر شما برین ما هم خودمون رو می رسونیم ….بعد رفتیم حمیرا رو دید و باهاش حرف زد ولی از اینکه به حرفش گوش نکردیم و شما رو تو جریان قرار ندادیم ناراحت شد…… برای پانزده روز دیگه وقت داده که قرار شد این بار با عمه بره …. سر راه من دواها رو گرفتم و اومدیم خونه … همش همین بود ………. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💚پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 🔸إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یوْمَ القِیامَةِ أمشَاهُمْ 🔸فِی أرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ 🔸برترین مقام در پیشگاه خدا در روز قیامت 🔸برای کسی است که بیش از همه برای ارشاد 🔸و خیر خواهی مردم گام بردارد. 📚كافى، ج 2، ص 208.
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و یکم ✍ بخش سوم 🌺عمه گفت : خوب عمه جون یواشکی به من می گفتی… گفتم وقتی ازم خواسته به کسی نگم چطوری می گفتم ؟ حتی اگر مثل الان در موردم بی انصافی بشه نمی گفتم ….. حمیرا گفت پس شما ها رویا رو نشناختین این بچه شب روز از من مراقبت کرده بدون منت اونوقت این لندهور اومده دستشو می کشه و بهش توهین می کنه تو حالا چه مرگت بود ؟ ایرج سرش پایین بود …. نگاهش نمی کردم ولی از صداش معلوم بود که هم بغض داره و هم خیلی ناراحته گفت : چند وقته هر وقت میرم دنبالش شهره میگه الان داشت با دکتر جمالی حرف می زد یا الان تو کلاس با هم خلوت کردن… امروز تو کتابخونه دو ساعت با هم نشسته بودن و حرف می زدن از خودش می پرسیدم انکار نمی کرد …منم فکر بد نکردم تا امروز به من گفت : رویا بیشتر روزا میره مطب دکتر و اونجا با هم قرار می زارن … 🌺گفتم دورغ میگی گفت : نه به خدا قسم ، خودم شنیدم که داشت می گفت تو برو منم میام الان اونجاس …….. اگر نبود هر چی خواستی به من بگو …. دختره ی احمق ذهنمو خیلی خراب کرد منم که از اون احمق تر وقتی اومدم خونه دیدم نیست … دیگه نفهمیدم چیکار می کنم ….. حمیرا که چاک و دهن نداشت گفت : خاک بر سر خرت کنن تو رویا رو نمیشناسی ؟ به حرف یک دختره ی بیشعور گوش کردی ؟ خجالت بکش … من دیگه چیزی بهت نمیگم….تازه رویا هر کاری بکنه بزرگ شده و به تو مربوط نیست اگر لازم باشه مامان هست تو چرا دخالت می کنی؟ مگر این که دوستش داشته باشی ….که فکر کنم همین طوره … 🌺عمه گفت : کاش به من گفته بودی نمی گذاشتم این طوری بشه …. بلند شدم و گفتم : مهم نیست دیگه کاری که نباید بشه شده منم چشمم باز شد و راه افتادم تا برم بیرون ایرج گفت رویا تو رو خدا منو ببخش خودتو بزار جای من ببین چی فکر می کردی ؟ … گفتم من صد بار دیدم که دم در داری با شهره حرف می زنی … می تونستی نزنی … بری جلوتر وایسی یا مستقیم بهش بگی نمی خوام ببینمت ولی نکردی حتی اون به من گفت که امیدوارش کردی ولی من باور نکردم و بهت اعتماد داشتم هیچوقت بهت گفتم که حق نداری با اون حرف بزنی چون بهت نظر داره ؟ … چون در حد من نبود … ولی ناراحتم که تو شهره رو می شناختی و برای اینکه ببینی من چیکار می کنم ازش زیر پاکشی کردی و بدتر از اون حرفاشو باور کردی خیلی متاسفم ……. 🌺بعد رو کردم به عمه و گفتم :.عمه یک روز من دیدم داره با ایرج حرف می زنه موها شو کشیدم و برای اینکه دست از سر ایرج بر داره بهش گفتم من نامزد شم … حالا می خواست بین ما رو بهم بزنه و متاسفانه ایرج این اجازه رو بهش داد…. و رفتم بیرون ….خواست دنبالم بیاد ….ولی عمه صداش کرد الان راحتش بزار …تا آروم بشه حق با اونه کار بد کردی ….. اونقدر خودمو نگه داشته بودم که وقتی به اتاقم رسیدم مثل بمب منفجر شدم از شدت اشک جایی رو نمی دیدم …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
👆🚚✈️🛳نماز خواندن در ماشین،‌ هواپیما، قطار و کشتی جایز است؟
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ✨خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى‏ فرستند ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨بر او درود فرستيد و به فرمانش ✨بخوبى گردن نهيد۰۰ ✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 📚سوره مبارکه الأحزاب ✍آیه ۵۶
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 💌نامه یک دختر به امام رضا💌 یک دختری بود؛ که شغل باباش رفتگر شهرداری بود؛دختره با هزاران آرزو وامید می خواست ؛مثل همه زندگی کند؛ میخواست شوهری با آبرو با کلاس داشته باشد؛به خاطر شغل باباش که رفتگر بود کسی در این خانه را نمی زد؛یه روز دلش شکست یه نامه ای به امام رضا نوشت ؛تو نامه اش نوشته بود:« السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفاءوالفقرا،السلام علیک یا امام رضا یا امام رضا دلم خیلی پره ؛منم جوانم آرزو دارم ؛امید دارم؛به خاطر اینکه شغل بابام رفتگر شهرداری هست؛ کسی در این خانه رو نمی زند؛وكسي به خواستگاري من نمياد؛یا امام رضا نمی دانم چه کار کنم؛یا امام رضا؛امیدم و نا امید نکن؛یا امام رضا قلب و دلم رو نشکن؛یا امام رضا قربانت برم.................» حرفای دلش رو نوشت ؛گریه هاش رو کرد؛ دلش رو خالی کرد؛آدرس خانه را تو نامه نوشت ؛اومد حرم امام رضا نامه را داخل ضریح انداخت؛چند ماهي گذشت؛ خانواده ای از تهران برا زیارت آمده بودند مشهد ؛پدر خانواده چشم درد بود؛ دکترها گفته بودند که باید عمل کند؛احتمال اینکه بیناییش را از دست بدهد؛ خیلی بود؛چند روز آنجا ماندند؛ پسر خانواده رفت پیش یکی از خادمهای حرم ؛گفت:بابام مریض هست؛ شاید چشماش رو از دست بدهذ ؛خواهش میکنم ؛روزی که ضریح را غبار آلود می کنید ؛من یه کم غبار داخل ضريح رامی خواهم برا ی شفای چشمای بابام؛بهش گفتند :چنان روزی ضریح رو غبار گیری میکنیم ؛بیا بهت میدیم؛بعد از مدتی پسره آمد مشهد به خادمهای حرم گفت: اآمدم برا گرفتن غبار داخل ضریح؛خادمها از تو ضریح همان نامه را برداشتند؛ یه کم غبار داخلش ریختند؛ آن رو بسته بندی کردند؛ به پسره دادند؛پسره بسته را گرفت.آورد تهران برا باباش وقتی بسته رو باز کرد ؛نامه رو دید ؛دید یه نامه دختر به امام رضاست؛الهی قربانت برم یا امام رضا ،الهی من فدات.بشوم؛الهی قربان آن غریبیت بشوم؛گریه امانش رو بریده بود مامانش بهش گفت :چی شده پسرم؛گفت:مامان امام رضا بهم نامه داده؛امام رضا برام یه همسفر پیدا کرده؛امام رضا برام همسر پیدا کرده ؛مادر می خواهم بریم مشهد به همان آدرسی که تو این نامه نوشته؛من دختری را که امام رضا بهم معرفی کرده رو میخواهم؛غبار را به باباش داد به چشماش بماله؛بعد یه مدتی چشمای باباش خوب شدند؛ همگی آمدند پا بوس امام رضا ؛زیارت کردند؛ بعدش رفتند به همان آدرس؛در زدند؛به بهانه پرسيدن يك آدرس ؛گفتند ما غریبیم؛می شود بیاييم داخل؛ صاحب خانه راهشان داد؛یه مدتی نشستند نا خود آگاه چشمانشان گریان شد؛رفتند: ما اآمديم خواستگاری قضیه رو بهشان گفتند؛پسره دختر را به عقد خودش درآورد؛یك جشن مفصل براش گرفت وبا خودش به تهران برد؛ای امام رضا می شودهیه کارت دعوت هم به ما بدهی؟یا امام رضا می شود دل مارا هم رضا رضاییی کنی یا امام رضا ؛یارئوف و یا رحیم می شود مشکلات مارا هم حل کنی؟دل منم شکسته؛ قلب منم شکسته؛ میشه مرحم زخمهای دل منم باشی؟نمی دانم کسانی الان دارند می خوانند چه آرزویی دارند؟ نمی دانم تو دلتون چی میگذره؟نمی دانم دلت الان هواش رو کرده؟نمی دانم تا حالا راحت باهاش حرف زدید یا نه؟نمی دانم تا حالا از ش کمک خواستید یانه؟این رو میدوانم هر که برودهدست خالی بر نمی گردد؛الهی قربانت بروم؛یا امام رضا چه قدر حرف ناگفتنی دارید که باهاش بزنید؟ می خوام بهتون بگويم ؛ای برادرم؛ای خواهرم یکی هست که اگر صداش بزنید جوابتونرا میدهد؟چه قدر ازش کمکی خواستید وانجام نداده؟میخواهم نتیجه ای که میگیرید؛ ازخواندن این داستان رو برام تو نظراتون برام بفرستید ممنون می شوم؛ چیزی که اعتقاد دارم را برايتان می نویسم؛1-هرکسی بار اولش باشد برو مشهد؛ حرم امام رضا هر آرزویی کند بر آورده می شود؛پس مواظب آرزو هاتون باشید 2-هرکسی بعداز ازدواجش اولین سفرش رو مشهدمقدس و زیارت امام رضا قرار بدهد ؛بدون آن که ؛آن زوج بفهمند؛ امام رضا هدیه بهشان میدهد؛وآن این هست؛ که زودی صاحب خانه اشان می کند؛ و امکانات فراهم کردن خانه اشان را جور می کند؛ اینهای رو که گفتم یه حقیقته به یکی از همکارام زمانی که ازدواج کرد ؛گفتم رفت مشهد واومد ؛طولی نکشید زمینی خرید و صاحب خانه شد؛ وبااینکه خودش می گفت دستم خالی بوده؛ بعد مدتی هدیه ای برام گرفت و بوسیدم گفت :تو آن روز این طور بهم گفتی و من عمل کردم منم حالا هر زوجی را می بینم بهشان می گويم وازتو تشکر می کنم؛منم از همه کسانی که زحمت کشیدند نوشته هام رو خواندند؛می خواهم اگر مشکلی دارن برن پیش امام رضا واگر تازه ازدواج کردند یا قرارهست؛ ازدواج کنند؛ حتما اولی سفرشان؛ را زیارت امام رضا قرار بدهند؛ ممنونم ازهمه شما موفق ومؤيد و خوشبخت باشید 👤حجت الاسلام قرائتی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرارکنیم💙 من به خدا چشم می‌دوزم و هدایت او رامی‌طلبم و توانگر می‌شوم. من از نظم الهی سرشارم من اکنون در نظم متعالی قرار دارم. خداوندا سپاسگزارم❣ @tafakornab 👆
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـ‌هـداءِ والصِّـدیقیــن💠 ✒️ 🍁در حدود سے چهل سال پیش جوان شڪستہ بندـے در قم نقل ڪرد ڪه روزـے زن مُحَجَّبِه اـے به درِ مغازه ـے من آمد و اظهار داشت ڪه استخوان پایم از جا در رفتہ و مے خواهم آن را جا بیندازـے ، ولے در بازار نمے شود. 🍁چون مے ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مےدهے به منزل برویم. قبول ڪردم و به دنبال آن زن روانہ شدم ، تا این ڪه به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست، متوجّه شدم ڪه قصد دیگرى دارد، درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مےڪرد ڪه در صورت مخالفت، به جوان هاـے بیرون منزل خبر مےدهم تا بہ خدمتت برسند! 🍁بہ او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مے دهم، دست بردار. 🍁فایده نداشت، پیوستہ اصرار مےنمود و تهدید مےڪرد. از سوـے دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیڪ بود که حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونہ اى ڪه گویا بین من و دعا حایل و مانعے ایجاد شده بود... 🍁سرانجام، به حسب ظاهر به خواستہ ـے او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور کردم و براى تهیّہ ى چیزى فرستادم. 🍁در این هنگام دیدم حال دعا پیدا ڪرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم ڪه اگر عنایتى نفرمایے و مرا نجات ندهے و این بلا را رفع نڪنے، دست از شغلم بر مے دارم. 🍁مے گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شڪافتہ شد و پیرزنے از سقف به زیر آمد! 🍁فهمیدم توسّلم مستجاب شد. در این حین زن صاحب خانہ هم آمد، به پیر زن گفت: چه مے خواهے و براـے چه آمده اـے؟ 🍁گفت: در این همسایگے نزدیڪ شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارـے پارچہ ببرم، گفت: از ڪجا آمده اـے؟ 🍁گفت: از درِ خانہ، با این ڪه من دیدم از سقف خانه وارد شد! در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا بہ فرار گذاشتم. زن بہ دنبالم آمد و گفت: ڪجا مےروـے؟! 🍁گفتم: مےروم درِ خانه را ببندم. گفت: من در را بستہ ام. گفتم: آرـے! به همین دلیل ڪه پیرزن از آن وارد خانہ شد! به سرعت به سوـے در رفتم و از خانہ و از دست او نجات یافتم. 🍁وقتے مطلّع شد ڪه فرار مےڪنم، از پشت سر یڪ فحش به من داد و آب دهان بہ رویم انداخت، ڪه در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود...! 🖋📚منبـع : آیت اللـہ بـ‌هجت «رحمة اللـہ» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آموزشی ✅آیا ما عاشق خدا هستیم؟ ⁉علت اصلی اضطرابها و افسردگی های مان چیست؟ 👤 استاد محمد شجاعی 👌بسیار عالی
بهلول با چوبی بلند بر قبرهای گورستانی می زد. پرسیدند: چرا چنین می کنی؟ گفت: صاحب این قبر دروغگوست، چون تا وقتی در دنیا بود، دائم می گفت: باغِ من، خانۀ من، زمینِ من و ... ولی حالا همه را گذاشته و رفته است و هیچیک از آنها مال او نیست. برای رسیدن به آرامش حقیقی، باید به این باور برسیم که همۀ ما در این دنیا فقط امانتداریم. ♡• •♡ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕قضاوت و پیش‌داوری درباره یک شخص، مشخص نمی‌کند او کیست؛ مشخص می‌کند شما کیستید... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
اولياءالله 🍀صاحب اولاد شد مرحوم نقل مى کند: مردى خراسانى بین مکه و مدینه در زبده به امام (ع ) برخورد و عرضه داشت : 🔶 فدایت شوم ، من تاکنون فرزنددار نشده ام چه کنم ؟ 💎آن حضرت فرمود: هرگاه به وطن برگشتى و خواستى به سوى همسرت روى ، آیه لا_اله_الا_انت_سبحانک_انى_کنت_من_الظالمین را تا سه آیه بخوان ، ان شاء الله فرزنددار خواهى شد. اجابت دعا امام (ع ) فرمود: عجب دارم از کسى که غم زده است ، چطور این دعا را نمى خواند: 🌺چرا که خدا وند به دنبال آن مى فرماید: فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤمنین (ما او را پاسخ دادیم و از غم نجات دادیم و این گونه مؤ منان را نجات دهیم ) نجات از بیمارى (ص ) فرمود: هر بیمار مسلمانى که این دعا را بخواند، اگر در آن (بهبود نیافت ) و مرد ، به او داده مى شود و اگر بهبودى یافت ، خوب شده در حالى که تمام 🔥گناهانش آمرزیده شده است . 💎 (ص ) فرمود: آیا به شما خبر دهم از دعایى که هر گاه گرفتارى و غم پیش آید آن دعا را بخوانید گشایش حاصل شود؟ 🔶 گفتند: آرى ، اى رسول خدا. 💎 حضرت فرمود: دعاى که طعمه ماهى شد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕همواره این قانون جهان هستی را بدان، که هر هدفی را تو باور کنی جستجو کنی و به آن عشق بورزی آن هدف هم تو را جستجو می کند و به سوی تو می آید ... در نهایت شما به هم می رسید. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
در کتاب ریشه های تاریخی امثال و حکم در مورد ضرب المثل آش معاویه را می خورد پشت سر علی (ع) نماز می خواند آمده است: «ریشه تاریخی این مثل، بدین شرح است: عبدالرحمن بن صخرازدی معروف به «ابوهُریره» از فقیرترین اصحاب پیامبر (ص) و از عشیره «سلیم بن فهم» بود. نامش به عهد جاهلیت «عبدقیس» یا «عبد شمس» بود و به سال «غزوه خیبر» که مسلمان شد، نامش به «عبدالرحمن» تبدیل شد. گویند در خلافت «عمر بن خطاب» ولایت بحرین را داشت. به روزگار عثمان، قضای مکه به او محول گردید. و به زمان معاویه چند روزی والی مدینه شد. مشهور است که ابوهریره در محاربات صفین حاضر و ناظر بود ولی در جنگ شرکت نداشت. کارش این بود که موقع صرف طعام نزد معاویه می رفت و در کنار سفره چرب و نرمش می نشست؛ هنگام نماز و صلوه در پشت سر علی (ع) نماز می خواند. ولی هنگام مصاف از معرکه جنگ دور می شد و در گوشه ای مبارزه دلاوران را تماشا می کرد. وقتی علت این سه حالت را از او سؤال کردند در پاسخ گفت: نماز در پشت سر علی (ع) کامل ترین نماز است و غذای معاویه چرب ترین غذاها و احتراز از جنگ و کشتار سالم ترین کارهاست.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕فقط خداست كه ... میشود با دهان بسته صدایش كرد... میشود با پای شكسته هم به سراغش رفت... تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمیدارد... تنها كسی است كه وقتی همه رفتند می ماند... وقتی همه پشت كردند آغوش میگشاید... وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود... و تنها سلطانیست كه ... دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه كردن...! 🕊همیشه و همه جا... @shamimrezvan ღگشا👆👆
‍ ‍ 🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂 🙍زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓ 🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 🗣سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 🙍زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . 🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 🙍🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است @tafakornab @shamimrezvan
1ق.چ پودر یا 2ق زنجبیل رنده شده تازه را درون آب جوش بریزید و 5 دقیقه با حرارت ملایم دم کرده سپس با 🍯 شیرین کرده و میل کنید... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ♥️گاهی باید بزرگترین گناه کسی را به کوچکی دلش ببخشید... 💜اما نباید بزرگی دل کسی را به خاطر یک اشتباه کوچک فراموش کرد....! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 🌟 ️خدایا به دوستان و عزیزانم   فردایی بهتر لبخند روی لب شادی در دل استجابت در دعا و آرامش درقلبشان  عطا بفرما آمیـــن یا رَبَّ لطف خداوند نصیب حال تون باد. 🌟شب پاییزیتون 🌟آروم و در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــ❤️ــداوندا بنام تو که زیباترین نامهاست🌹﷽🌹 روزمان را آغاز میکنیم روزی که با نام و یاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق ومهربانی❤️ و سراسر خیر و برکت است الهی به امیـد تو🌹 ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺✨روزمان راشروع ومعطر و پُر برکت کنیم 🌺✨به ذکر صلوات بر حضرت محمد(ص) و 🌺✨خاندان پاک و مطهرش ✨ 🌺الّلهُمَّ ✨🌺صلّ ✨ 🌺علْی ✨ 🌺محَمَّد ✨ 🌺وآلَ ✨ 🌺محَمَّدٍ ✨ 🌺وعَجِّل ✨🌺 فرَجَهُم ‎‌‌‌‌‌‌‌
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٠ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴۴ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٠٨ 🌝اذان ظهر: ١١.۵١ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٣۴ 🌖اذان مغرب: ١٧.۵٢ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٩