eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
15.7هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻 امام علی (ع) فرمودند : اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح‌ کنید خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند: 💖🌱باطنت را اصلاح کن خداوندظاهرت را اصلاح میکند و خوبی‌ات را سر زبانها می اندازد 💖🌱رابطه ات را با خدا اصلاح کن خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود .. 💖🌱آخرتت را اصلاح کن خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند ... 📚"خصال شیخ صدوق" ◈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✨ از عالمۍ پرسیدند براۍ خوب بودن ڪدام روز بهتر است؟ عالم فرمود یڪ روزقبل ازمرگ گفتند: ولى مرگ راهیچڪس نمیداند عالم فرمود: پس هر روز زندگۍ را روز ِآخر فڪرڪن وخوب باش شاید فردایۍ نباشد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹ترمان مردی شیرین‌عقل، در شهر مشهور بود که غالباً در ترمینال با شستن و تمیزکردنِ اتوبوس‌ها امرار معاش می‌کرد. گویند: روزی مردی بازاری به او پیشنهاد داد، نزد او کار کند. (سابق که بیمه نبود، کارفرماها بعد از مدتی که کسی عمری نزدشان کارگری می‌کرد، هزینه‌ی ازدواج و مسکن و کمک برای خرید مغازه‌ را برای او انجام می‌دادند.) چون می‌دانست ترمان بر اثر شهرت در شیرینیِ گفتار و جذبه‌اش باعث جذبِ مشتری‌های زیادی برای او خواهد شد. ترمان در پاسخ پیشنهاد به آن مرد بازاری گفت: روزی در خانه کوزه‌ای عسل داشتم که گاهی از آن، در ظرف کوچکی می‌ریختم و می‌خوردم. روزی درب کوزه را باز گذاشتم، دیدم دو مگس در کنار لبه‌های کوزه‌ی عسل نشستند و از لایه‌ نازکی از عسل که دور آن بود، می‌خوردند. یکی از مگس‌ها برخاست و در بالای کوزه چرخی زد و درون کوزه رفت تا روی عسل بنشیند و با خیال راحت و بیشتر بخورد. آن مگس تا روی عسل رفت، عسل او را به خود گرفت و پاهایش گرفتار عسل شد و چاره‌ای ندید و روی عسل با شکم نشست و مرگ را با چشم خود انتظار کشید. از آن دو مگس یاد گرفتم، به اندازه‌ی نیازم که خدا مرا روزی می‌دهد، شکر کنم و دنبال روزیِ بیشتر نگردم که مگس از طمع عسل و شیره‌ی زیاد در چنگ مرگ افتاد. چه بسیار انسان‌هایی را به چشم خود دیدم که به روزی کم قانع نشدند و بدنبال توسعه‌ی سرمایه و کار و کسب ثروت بیشتر رفتند و طمع شیرینی دنیا بیشترشان را گرفت و برای ابد از دست بدهکاران در زندان حبس شدند و یا سکته کرده و جان دادند. من تصمیم گرفتم تا زنده‌ام، آن مگس کناره‌ی کوزه باشم و به همین شغل و روزی کفایت کنم. ترمان به مرد گفت: بدان! شهرت هم عذاب است و نعمت نیست و شکر خدا ما به حماقت و سفاهت در شهر شهره هستیم. اگر تو یک خطایی کنی در همین بازار و چند همسایه تو را می‌شناسند و آبروی تو در جایی غیر از اینجا نمی‌رود ولی من اگر خطایی کنم تمام شهر مرا می‌شناسند و آبروی من در کل شهر خواهد رفت. @tafakornab @shamimrezvan
🍋 تحقیقات نشان داده است که دانه به براى درمان سرفه، خشونت حلق، رفع عطش، حرارت معده، رفع سوزش دهان و زبان و رفع گرفتگى صدا مفید است 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ از عالمۍ پرسیدند براۍ خوب بودن ڪدام روز بهتر است؟ عالم فرمود یڪ روزقبل ازمرگ گفتند: ولى مرگ راهیچڪس نمیداند عالم فرمود: پس هر روز زندگۍ را روز ِآخر فڪرڪن وخوب باش شاید فردایۍ نباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 اَلْسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلايَ يا اَباٰصالِحَ اَلْمَهْدي ❤️ مهدی جان عج... سه شنبه شب نسیم جمکرانت آسمان خانه دل را چراغان می کند... درد بی درمان هر افتاده درمان می کند 🌼 اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ اَلْفَرَجْ وَ اَلْعٰافیَةَ وَ اَلْنَّصْرْ وَ جَعَلْنٰا مِنْ خَیْرِ اَعْوٰانِهِ وَ اَنْصٰارِهْ وَ اَلْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ شما دوستان خوبم را به عزیز تنهایی می سپارم که هیچگاه بندگانش را تنها نمی گذارد.... ⭐️ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ و او با شما ست هر جا که باشید. 📖 آیه ۴ سوره حدید . ⭐️ شبتون خدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸چهارشنبه ی زیبا از راه رسید 🍃🌸صبح نفس عمیق بکشیم 🍃🌸بخاطر داشته هایمان 🍃🌸شکرگزار خدا باشیم 🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 🍃🌸الهی به امیدتو🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸چهارشنبه تون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌸 🍃 🍃🌸الّلهُمَّ 🍃 🌸صلّ 🍃 🌸علْی 🍃🌸محَمَّد 🍃 🌸وآلَ 🍃 🌸محَمَّدٍ 🍃🌸وعَجِّل 🍃🌸 فرَجَهُم
❤️ ❤️ 🍃🌹آنچہ جاریسٺ بہ رگهاے زمان خـون شماسٺ 🌹🍃هرچہ لیلاسٺ در این طایفه مجنون شماسٺ 🍃🌹آبـرو؛ ؛ محبـٺ؛ هـمہ را نوڪـرتـان 🌹🍃هر چہ ازعشق نصیبش شده مدیون شماسٺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 💝 💓 سفره شود پهن، 💖 نمک است 🧡 سفره ی ما👇👇 💜 فـــــــرج است 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 ••••••••❥🍃💚🍃❥••••••••
☝️۰۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 19 آذر ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:33 ☀️طلوع آفتاب: 07:03 🌝اذان ظهر: 11:57 🌑غروب آفتاب: 16:51 🌖اذان مغرب: 17:11 🌓نیمه شب شرعی: 23:12
🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان
✅میدونی ؛خیلی پیچیده نیست، این زندگی ، مثل تيک تاک ساعته خيلی ميزون ميره جلو ، اما با گذر زمان باطريش ضعيف ميشه.. ثانيه ها هم كند ميشن، خطا بيشتر ميشه ، بعد بايد باطريشو عوض كنى دوباره بشينی و تیک تاک تيک تاک حواست به زندگیت باشه... اما يهو ميبينی كار به جايى ميرسه كه با صد تا باطرى هم عقربه ها ديگه جلو نميرن... تو ميمونى وسط یه دنیای وامونده . اما حساب خدا از همه جداس ، از هر جای زندگی نصفه نیمه ت ؛ نگاهتو که بچرخونی سمتش ؛ ساعت زندگیتو به وقت عاشقیش کوک میکنه. با هر دل خزون گرفته ای که یادش کنی ؛ جوونه های امید و بوی بهار میپیچه تو مشام جون و دلت. خیلی پیچیده نیست رفیق ؛ تو فقط حساب خدا رو از همه عالم سوا کن
✅خواص دمنوش گل محمدی ،صبحانه !☕️ ▫️آرامش بخش و خواب آور ▫️نرمال کننده قند خون در افراد دیابتی ▫️تقویت سیستم ایمنی ▫️جلوگیری از پوکی استخوان ▫️کاهش اشتها ▫️سوزاندن چربی های اطراف ران و کمر ┅❅❈❅┅
💦 💦 💦 فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم. 💦 بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌ڪنی، یا نمی‌بینی ڪه خدا تو را می‌بیند، پس ڪافری. 💦 یا می‌بینی ڪه تو را می‌بیند و گناه می‌ڪنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ می‌شماری. 💦 پس بدان شهادت به الله‌اڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمی‌ڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌ڪند.💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥰👌💖چهارشنبه تون عالی و بینظیر 🌾در نوزدهمین روز 💖از ماه آذر 🌾ناب ترين دعاهايم 💖را برتار خورشيـد 🌾و عرش كبريايی 💖به وديعه ميگذارم 🌾تا همای سعادت بر 💖زندگيتان لانه كند 🌾 روزتون عالی 💖همراه با لطف خداوند 💐 ‎‌‌‌‌
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 👆 هم اکنون دعاوزیارت و اعمال روزچهارشنبه وتعقیبات نماز ظهر وعصر لطفا حمایت کنید❤️
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و پنجم✍ بخش چهارم 🌸وقتی بهش گفتم دست منو گرفت و آهسته بوسید و گفت : خانم دکتر من خوشبخت ترین مریض عالمم چون عشقم و امیدم کنارمه و منو مداوا می کنه…. من مریضی هستم که می خوام تا ابد مریض بمونم ، می خوام تو از پیشم تکون نخوری مثل حالا ….. مدت ها بود که اینقدر خودمو بهت نزدیک احساس نمی کردم …. داشتم می ترسیدم که ازم دور بشی …. 🌸گفتم : ببین چقدر خود خواهی نگران من نیستی؟ که دارم از مریضی تو رنج می برم ؟ باید به فکر من باشی که دوست دارم تو زود تر خوب بشی و بازم مثل همیشه از منو و بچه ها حمایت کنی …. مریض عزیزم ……. 🌸خوب این شد که تا دو روز به عید ایرج همچنان تو بیمارستان موند ….. و بالاخره با پای خودش اونو بردیم خونه …… تبسم با اینکه پنج سال بیشتر نداشت ولی انگار موقعیت پدر بزرگ شو درک می کرد و بیشتر روز روتوی اتاق علیرضاخان مشغول بازی بود و سراونو گرم می کرد ، صبح بعد از اینکه صبحانه می خورد اسباب بازی هاشو جمع می کرد و میرفت تو اتاق علیرضا خان ….. و بعد وانمود می کرد دکترِ و روزی بیست تا آمپول به اون می زد و بهش قرص می داد و از این کارم خسته نمیشد .. تا حوصله ی علیرضا خان رو سر میاورد ….. یواشکی می گفت تبسم رو ببرید ….. 🌸حالا اون بیشتر اوقات کتاب می خوند ……ترانه یک جور دیگه بود اصلا تن به کاری که دوست نداشت نمی داد و علیرضاخان حوصله ی اونو سر میاورد ، این تفاوت شخصیت برای من خیلی جالب بود در حالیکه من موقعی که باردار بودم چندین کتاب خونده بودم مثل اِمیل تولستوی و یا کتاب های فرید؛؛ ولی این که دوتا بچه همزمان با هم به دنیا بیان و اینقدر با هم فرق کنن تو هیچ کتابی نیومده بود ….. 🌸تورج چند بار به کارخونه سر زده بود ولی هر بار خبر های بدتری میاورد … دیگه همه ی دستگاه ها یا از بین رفته بودن یا توسط مردم دزدیده شده بودن حتی دفعه آخری که رفته بود گفت دیوارها رو هم خراب کردن …. و علیرضا خان با اون همه قدرت, حالا هیچ کاری از دستش بر نمی اومد ….. بدهکاری های کارخونه با چرخیدن چرخ اون پرداخت می شد و حالا مونده بود روی دست ایرج ….. 🌸و اونچه که براشون باقی مونده بود یا هزینه ی بیمارستان و پول کارگر ها و خرج خونه …. رو به اتمام بود حتی عمه هم مقدار زیادی پول به ایرج داد که اوضاع رو روبراه کنه ، من فقط از بیمارستان حقوق می گرفتم و هر بار عمل هم دکتر سهم منو می داد ولی این کفاف هزینه ی سنگین اون خونه رو نمی داد …… و کم کم همه داشتن متوجه ی خرابی اوضاع می شدن … ایرج با این که سعی می کرد خودشو عادی نشون بده ولی کاملا مشخص بود که آشفته و نگرانه……. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش اول 🌸حالا به هر طرف نگاه می کردم غم بود و چهره های در هم ، ما با این که مشکلات زیادی داشتیم هر وقت دور هم جمع می شدیم از ته دل خوشحال و راضی بودیم ولی حالا انگار سالهاست از اون خوشحالی فاصله گرفتیم …. 🌸حتی مرضیه هم دیگه تو خونه ی ما راحت نبود چون عمه دائم اونو سرزنش می کرد به خاطر اینکه وقتی کارخونه شلوغ شده بود هر دو پسرای اون غیب شده بودن و ما متوجه شدیم که نه اسماعیل اون روز برای برادراش نگران شده و نه وقتی که مرضیه شنیده بود که چه حادثه ای پیش اومده اسمی از بچه هاش برده بوده …. این شد که همه به اینکه اونا از جریان خبر داشتن و به ما نگفتن شک داشتن ، ولی تو اون موقعیت نمی شد چیزی رو ثابت کرد و به قول ایرج حالا هم اگر ثابت می شد می خواستیم چیکار کنیم ….. 🌸ما الان به مرضیه بیشتر از همیشه احتیاج داشتیم و حتی به اسماعیل …. ایرج هنوز گیج بود و نمی دونست باید چیکار کنه از صبح تا شب سرشو با دخترا گرم می کرد ، وقتشو با علیرضا خان می گذروند و یا می خوابید ….. اغلب روزا که من از بیمارستان بر می گشتم خواب بود …. 🌸می دونستم با تمام اتفاقاتی که افتاده اونا در حق من چقدر خوبی کرده بودن….. و حالا من هر چی داشتم از وجود اونا بود ، توی اون زمان که راه به جایی نداشتم از من نگهداری کردن به فکرم بودن و از همون اول مثل عضوی از خانوادشون با من رفتار کردن ……….. در واقع غیر از محبتی که نسبت به اونا احساس می کردم حالا وظیفه ی من بود که دوباره شادی رو به اون خونه برگردونم …..ولی خوب چطور و چگونه؟ …….. 🌸یک روز از سر کار اومدم خونه…… روز پر کاری داشتم و خیلی خسته بودم ، اول رفتم سراغ عمه داشت نهار رو حاضر می کرد ….بغلش کردم و گفت : چه یواش اومدی نفهمیدم ….گفتم شما خوبین گفت چه خوبی؟؟ هستم دیگه ………. بعد رفتم یک سر به علیرضا خان بزنم و بهش نوید بدم … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 : 🔸 ـ مِن كَلامِهِ عِندَ قَبرٍ حَضَرَهُ ـ :إنَّ شَيئاً هذا آخِرُهُ لَحَقيقٌ أن يُزهَدَ في أوَّلِهِ ، وإنَّ شَيئاً هذا أوَّلُهُ لَحَقيقٌ أن يُخافَ آخِرُهُ . 🔹« ـ در سخنانى بر سر قبرى كه بر آن حاضر شده بود ـ فرمودند: 💎چيزى (دنيا) كه پايانش اين است، سزاوار است كه به ابتداى آن، دل بسته نشود، و چيزى (آخرت) كه ابتدايش اين جاست، سزاوار است كه از پايان آن، ترسيده شود.» 📚 معاني الأخبار : ص ٣٤٣ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🔅 : 🔸 بِالعُقولِ يُعتَقَدُ التَّصديقُ بِاللّهِ . 🔹«به واسطه خردهاست كه اعتقاد به خدا حاصل مى شود.» . 📚 التوحيد : ص ٤٠ ح ٢ 〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🔅 : 🔸 من أطاعَ هَواهُ أعطى عَدُوَّهُ مُناهُ. 🔹 آن كه از هوسش پيروى كند ، آرزوى دشمنش را برآورد. 📚 اعلام الدین، ص۹۰۳ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🔅 (علیه‌السلام) : 🔸 مَن جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ و رَأيَهُ فَاجمَع لَهُ طاعَتَكَ . 🔹 هر كه تمامت دوستى خود را براى تو فراهم آورْد ، تو نيز تمامت طاعت خود را برايش فرآهم آور . 📚 تحف العقول، ص483
🕊نــفــریــن ها همــانــنــد مــرغــان بــه خــانــه شــان بــاز مــی گــردنــد 🕊اگر کسی آرزوی بدبختی فردی را بکند مطمئنا بدبختی به سوی خودش جذب خواهد شد. 🕊اگر کسی آرزوی موفقیت کسی را داشته باشد و به او کمک کند 🕊او آرزوی موفقیت برای خودش کرده است و به خودش در راه موفقيت کمک نموده است. 📖چهار اثر فلورانس اسکاول شین
✅پرسش: اگرا کسي به خدا قسم بخورد وقسمش رابشکند حکمش چيست مرجع تقليد سيستاني 🌺پاسخ: سلام اگر قسَم بخورد که کاری را انجام دهد یا ترک کند چنانچه عمداً مخالفت کند گناه کرده است باید کفاره بدهد، یا ده فقیر را سیر کند یا آنان را بپوشاند، و اگر اینها را نتواند انجام دهد، باید سه روز پی‌درپی روزه بگیرد. 🌺 ☘🌺 🌺☘🌺☘🌺☘
أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ(۱۴) ✨آیا آن کسى که موجودات را آفریده ✨از حال آنها آگاه نیست؟! ✨در حالى که او ✨(از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است(۱۴) 📚سورهٔ مبارکه الملك ✍آیه ۱۴
💧 ! 💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام .... خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست. @shamimerezvan @azkarerouzaneh