هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
من شایستگی لذت بردن از زندگی را دارم. هرچه میخواهم میطلبم ﻭ با شادی و خوشی، پذیرای آن هستم.
پروردگارا سپاسگزارم❣
🌹تقدیم به شما دوستان مهربان🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز 👆
🌹امام حسین علیه السلام:
شکرگزاری تو بر نعمت پیشین، زمینه ساز نعمت آینده است
نزهة الناظر، صفحه 80
➿〰➿〰➿〰
🌹امام حسن عليه السلام:
هر كه احسانهاى خود را بر شمرد، بخشندگى خويش را از بين برده است
مَن عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ كَرَمَهُ
📖ميزان الحكمه جلد10 صفحه 97
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته👆
حکم ورق بازی یا پاسور بدون برد و باخت و تماشا کردن بازی👆
#احکام_شرعی #احکام.مسابقه
➖〰➖〰➖〰➖〰➖
‼️حضور در #مجلسحرام⁉️
✅س گاهی در میهمانی ها بعضی افراد شروع به پاسور بازی میکنند ولی بدون شرط بندی و فقط برای تفریح، حضور در این مجلس جایز است؟
✍جواب: بازی با پاسور مطلقاَ حتی بدون شرط بندی حرام است، و اگر حضور شما در مجلس نوعی تایید گناه محسوب شود، جایز نیست و باید نهی از منکر کنید و اگر لازمهی نهی از منکر، ترک مجلس باشد باید مجلس را ترک کنید.
📕منبع: leader.ir
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ
✨كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا
✨وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ ﴿۶﴾
✨مگر به آسمان بالاى سرشان ننگريسته اند
✨كه چگونه آن را ساخته و زينتش داده ايم
✨و براى آن هيچ گونه شكافتگى نيست (۶)
📚سوره مبارکه ق✍آیه ۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#طنز
جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید:
مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت
تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت:
خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن.
زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر .
زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت:
280هزار تومان جوان گفت :
اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت:
30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند
جوان از آن به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزند
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
پیامد های نبرد حران(نبرد کراسوس و سورنا)
1-نبرد کاره یا حران نبردى تعیین کننده و مرگبار بود. براى اولین بار رم در مصاف با یک دولت، شکست قطعى خورده و 90 درصد
از بهترین لژیون هاى شرقى خود را از دست داد.این شکست را رم دراوج قدرت از دولت تازه قدرت یافته ى پارت یااشکانى خورده بود.
-2 در این نبرد چنان که ذکر شد سه سردار بزرگ رم کراسوس، اکتاویوس و کاسیوس حضور داشتند که نشان دهنده ى علاقه رم به فتح ایران بود اما مرگ یک سردار و سرافکندگى دو سردار دیگر براى رم قابل تحمل نبود.
-3 حمله پارت ها در تاریخ مشهور گشت تا آن جا که جنگ و گریز علیه سپاه هاى منظم تاریخ به عنوان یک تاکتیک مورد استفاده بسیارى از سرداران جنگى قرار گرفت چنان که گفته مى شود، جنگ و گریز پارتیزانى از کلم هى پارت مى آید.
-4 ظاهرا رمى ها فهمیدند که عبور از دجله و فرات کار آسانى نیست و پیشروى آن ها به سوى شرق اقدامى پرزحمت است.
شاید بتوان به جرأت گفت که ایران در دوران اشکانى و بعد ساسانى مانع اصلى توسعه دول غربى براى دستیابى آن ها به شرق به ویژه هند، ماوراالنهر و خاك ایران شد.
-5 رم اکنون متوجه وجود یک دشمن بسیار بزرگ تر از دشمنان قبل خود (پادشاه پونت، گل ها، ژرمن ها و هانیبال) شده بود، قدرتى که به دلیل پهناورى خاك، نفوس فراوان و تواتن بالاى جنگاورى غیرقابل شکست نشان مى داد.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
#عشق_و_نفرت
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری ؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ اورا می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری ؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.
اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که“تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کردسعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
تصویری دردناک از قحطی بنگلادش زمانیکه هند مستعمره انگلیس بود.
هنگامی که از چرچیل درخواست شد برای حل این مسئله اقدام فوری بکند، چرچیل گفت: «با قحطی یا بدون قحطی، هندی ها مثل خرگوش زاد و ولد می کنند.» او در پاسخ به تلگرافی از طرف حکومت دهلی که در آن به توصیف نابودی وحشتناک و میزان مرگ و میر انسان ها پرداخته بود، تنها واکنشی که نشان داد همین یک جمله بود: «پس چطور گاندی هنوز نمرده است؟»
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺 #هفت_حقیقت_غیرقابل_انکاردر_زندگی
1. سلامت روانی شما مهم تر از پول و شغل و نظر دیگران است
2. هیچکس آنقدر که در مجازی نشان می دهد موفق و زیبا نیست
3. اگر میخواهید به مشکلی بال و پر بدهید مدام بهش فکر کنید
4. ۹۹درصد صدمات رو از طریق خودتون و افکارتون به خودتون میزنید.
5. توقع شما از دیگران میزان زود رنجی شما را رقم خواهد زد.
6. اگر حس میکنید خودتون رو گم کردید بیشتر باخودتون وقت بگذرانید تا دیگران
7. تنها به حرف ها اعتماد نکنید!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#جنگجنگ_تا_پیروزی_صدام_بزن_جای_دیروزی
تو جبهه معروف بود كه تداركاتیها دست تنگاند؛ جانشان درمیآمد بخواهند چیزی به بچهها بدهند. در شلمچه مستقر بودیم. اگر اشتباه نكنم سال ۶۵، ۶۶ بود. تداركات چی گردان ما هم مثل هم قطارهایش تا میتوانست به ما سخت میگرفت و آن طور كه باید و شاید نمیگذاشت بچهها دل سیر غذا بخورند.
حسرت یك وعده غذای خوب یا دسر بعد از غذا، توی دل ما بود تا این كه یك روز عراقیها با هواپیماهایشان آمدند و دمار از روزگار چادر تداركات درآوردند.
چند تا از بچهها زخمی و چندتای دیگر هم شهید شدند.
تداركات چی گردان ما هم جزء همین مجروحهای بود. چادر تداركات هم كه نگو و نپرس!
داغان شده بود، هرچه غذا و خوراكی توی چادر بود پرت شد بیرون. بعضی چیزها هم له و لورده شدند. تداركات چی در حالی كه دست زخمیاش را بالا گرفته بود ، وقتی اوضاع احوال چادرش را به هم ریخته دید، دردش بیشتر شد.
بچهها هم معطل نكردند و مثل " آپاچی"ها ریختند توی چادر و بیرون چادر هرچی خوراكی و چیز به درد بخور بود، بردند توی دهانشان.
بمباران عراقیها آن روز؛ نعمتی شد برای بچهها تا دلی از عزا دربیاورند.
فردای روز بمباران، تداركات چی آمد تا به اوضاع و احوال در هم و برهم چادر رسیدگی كند.
تا چشمش به ما كه دور چادر ایستاده بودیم خورد، شروع به اعتراض كرد كه چرا دیروز آن كار را كردهایم.
خیلی از دست بچهها عصبانی بود.
بچهها خوشحال بودند از اینكه بالاخره توانستند عقده ماهها دست تنگی تداركات چی را با خوردن غذا و خوراكیها، سرش خالی كنند.
یكی از جمع بچهها دست به كار شد و شعار داد:
جنگ جنگ تا پیروزی
صدام بزن جای دیروزی!
خاطره ای از یک رزمنده
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
عاقبت دست درازی به دختر جوان
🔅زید نساج می گفت : پیرمرد همسایه ای داشتم که کمتر او را می دیدم . روز جمعه ای بود ، او لخت شده بود تا غسل جمعه را انجام دهد . در پشتش زخمی را دیدم که به اندازه یک وجب و جایش چرک کرده بود . نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم . ابتدا چیزی نگفت ، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم بناچار داستانش را چنین شروع کرد .
✨در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق و فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم . هر شب در خانه یکی از دوستان جمع می شدیم . تا این که شبی نوبت من شد . در خانه چیزی موجود نبود . ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم ، شاید کسی از کنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم . مدّتی گذشت ، هوا ابری و تاریک شد . ناگهان رعد و برق شروع شد و برقی جستن کرد و من در روشنایی برق ، دو زن را مشاهده کردم . خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم : هر چه دارید فورا بدهید و گرنه کشته می شوید آن دو زن بیچاره ، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند .
🔅در این هنگام برق دیگری جستن کرد ، متوجه شدم که یکی از آنها جوان و زیبا و دیگری پیر است . شیطان مرا فریب داد ، خواستم به آن زن جوان دست درازی کنم . پیر زن پیراهنم را گرفت و التماس کنان گفت : دست از این دختر بردار ، او یتیم است و من خاله او هستم . او فردا شب با پسر عمویش ازدواج می کند . امروز از من خواست که او را به زیارت قبر حضرت علی (ع ) ببرم ، شاید پس از رفتن به خانه شوهر دیگر موفق به زیارت نشود . بیا و به خاطر حضرت علی (ع ) دست از او بردار . من اعتنا نکرده و دختر را به زمین انداختم . در این موقع دختر در کمال یاس و دلشکستگی گفت :
یاعلی ! به فریادم برس.
✨ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم . سواری به من نهیب زد : بر خیز ! من با کمال غرور گفتم : آیا می خواهی شفاعت این زن را بکنی ؟ تو خودت نمی توانی از چنگم بگریزی . تا این جسارت را کردم ، نوک شمشیر را به پشتم فرو کرد ، من افتادم . آن دو زن به سوار گفتند : لطف کردی که ما را از دست این ظالم نجات دادی ، خواهش می کنیم ما را تا قبر علی (ع ) همراهی کن . آن سوار با صدای گرم و مهربان فرمود : زیارت شما قبول است ، من خودم علی بن ابی طالب هستم !
🔅اینجا بود که من از کار زشت خود پشیمان شدم . فورا خودم را به پای حضرت انداختم و عرض کردم : آقا ! من توبه کردم ، مرا ببخش .
حضرت فرمود : اگر واقعا توبه کرده باشی ، خدا می پذیرد . عرض کردم : این زخم ، مرا بسیار آزار می دهد . آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد . زخم من بهبود یافت ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند .
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان