eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: تورابه پنج چیزسفارش میکنم: 🍃🌸اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن 🍃🌸اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن 🍃🌸اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو 🍃🌸اگر مدحت کنند شاد مشو 🍃🌸و اگر نکوهشت کنند، بیتابی مکن 📚بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص167 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃◾️🍃 ▪یا جوادالائمه ادرکنی دل هفت آسمان امروز غمین است توگویی لحظه ی مرگ زمین است همانند پــــــدر درحجره ی خود جواد ابن الرضا(ع) مسموم کین است. ▪شهادت امام جواد(ع) ▪تسلیت و تعزیت باد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 اذن دخول این حرم باب الجوادست انگار معنایِ کرم باب الجوادست گلدسته با نقاره‌ها فریاد سر داد ذکرِ خدم  ذکرِ حشم  باب الجوادست جبریل می بوسد حریمِ کبریا را پرواز در بال و پرم باب الجوادست هرجا که عقده کور شد تنها امیدم وقتیکه میریزم به هم باب الجوادست هر بار دورم از حرم مهمان‌ِ اشکم بینم همهٔ دور و برم باب الجوادست گاهی که دامِ غصه میگیرد دلم را آسوده‌ام،چون در سرم باب الجوادست 🥀السلام علیک يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي 🥀ٍّ أَيُّهَا التَّقِيُّ الْجَوَاد .. 🥀 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰاعَلی بنِ موسی الرضا 🌺 روزتون امام رضایی، التماس دعا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🌴 ⛔️مأمون عباسي پس از شهادت حضرت رضا علیه السلام مي خواست امام جواد را جزء اطرافيان خود كند. براي اين كار نقشه ها كشيد ، و ترفندهاي گوناگوني به كار برد،ولي نتيجه نگرفت، 🔰 تا اينكه يك نقشه ديگري را اجرا كرد و آن اين بود: ♻️ هنگامي كه خواست دخترش ام فضل را به عنوان عروس به خانه حضرت جواد علیه السلام بفرستد، 🌐 دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامي كه در داخل آن گوهري ( مثلا يك سكه طلا ) بود داد تا وقتي كه حضرت جواد علیه السلام بر روي صندلي دامادي نشست، 💠 آن دختران ، يكي يكي به پيش آيند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند،اما امام جواد ( علیه السلام ) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها ، توجه نكرد. (حضرت به اجبار در چنین مجلسی بودند) 🛑در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تارزني بود كه "مخارق" نام داشت،و داراي ريش بلندي بود. 🔥 مأمون او را طلبيد ، و از او خواست كاري كند كه امام جواد علیه السلام از آن حالت معنوي بيرون آيد و دلش به امور مادي سرگرم شود. ⚡️ مخارق در برابر امام جواد علیه السلام آمد و نشست. نخست مانند الاغ عرعر كرد ، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و توجه اهل مجلس را به خود جلب نمود 🌟 ولي امام جواد ( علیه السلام) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد. ⛔️اما وقتي كه ديد آن ترانه خوان بي حيا دست بردار نيست ، بر سر او فرياد كشيد و فرمود : اتق الله يا ذالعثنون! ( اي ريش دراز ، از خدا بترس) 🔥مخارق از فرياد امام ( علیه السلام ) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار ، از دستش افتاد و دستش فلج شد و تا آخر عمر خوب نشد... ⚡️مأمون جوياي حال او شد ، او گفت : ✳️هنگامي كه امام جواد (علیه السلام) بر سر من فرياد كشيد ، آن چنان از هیبت صدایش هراسان و وحشتزده شدم كه لرزه بر اندامم افتاد وحشت وترس همواره در وجود من هست و اصلا اين حالت به هیچ وجه از وجود من ، بيرون نمي رود.... ‎‌‌┅┅✿❀🥀❀✿┅┅ 📙اقتباس از اصول كافي ، ج 1 ص 494 ، و 495 ( باب مولد ابي جعفر ( ع ) حديث 4 ) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👌🤔 💠تخم شربتی 💠گلاب خالص 💠هندوانه(عالیه) 💠به لیمو 💠خاکشیر و شربت آبلیمو 💠عناب 👈هنگام گرمازدگی از دوش سرد ، باد مستقیم کولر و مایعات سرد اجتناب کنید ┅❅❈❅┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام روز پنجشنبه تون بخیر 💚 در این روز معنوی دعا می کنم حاجات تون رو از دستتان پر برکت و مهربان باب الحوائج حضرت امام جواد علیه السلام بگیرید . و روز پر برکتی داشته باشید 🥀تقدیم به عاشقان اهل بیت(ع) شهادت جانسوز حضرت جواد الائمه ع تسلیت باد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥀 🥀بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ التَّقِيِّ وَ الْبَرِّ الْوَفِيِّ وَ الْمُهَذَّبِ النَّقِيِّ هَادِي الْأُمَّةِ وَ وَارِثِ الْأَئِمَّةِ وَ خَازِنِ الرَّحْمَةِ وَ يَنْبُوعِ الْحِكْمَةِ وَ قَائِدِ الْبَرَكَةِ وَ عَدِيلِ الْقُرْآنِ فِي الطَّاعَةِ وَ وَاحِدِ الْأَوْصِيَاءِ فِي الْإِخْلاصِ وَ الْعِبَادَة 🥀وَ حُجَّتِكَ الْعُلْيَاوَ مَثَلِكَ الْأَعْلَى وَ كَلِمَتِكَ الْحُسْنَى الدَّاعِي إِلَيْكَ وَ الدَّالِّ عَلَيْكَ الَّذِي نَصَبْتَهُ عَلَما لِعِبَادِكَ وَ مُتَرْجِما لِكِتَابِكَ وَ صَادِعا بِأَمْرِكَ وَ نَاصِرا لِدِينِكَ وَ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ وَ نُورا تَخْرُقُ بِهِ الظُّلَمَ وَ قُدْوَةً تُدْرَكُ بِهَا الْهِدَايَةُ وَ شَفِيعا تُنَالُ بِهِ الْجَنَّةُ. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 امام جواد علیه السلام فرمودند: 🔹 سه چیزاست كه بنده را 🔹 به رضوان خدا می رساند: 🔹 استغفار زیاد 🔹 نرم خویی 🔹 بسیار صدقه دادن 📚 مسند الامام الجواد ▪السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ ▪مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَرَّ التَّقِیَّ ▪الْإِمَامَ الْوَفِیَّ السَّلامُ عَلَیْکَ ▪ أَیُّهَا الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ ▪ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ 🥀 شهادت امام جواد علیه السلام تسلیت باد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔅 : 🔸 «إنَّ الوصولَ إلَى اللّهِ سَفَرٌ لايُدرَكُ إلاّ بِامتِطاءِ اللَّيلِ.» 🔹 «وصال خداوند سفرى است كه جز با مركب شب زنده دارى به دست نمى آيد.» 📚 بحار الأنوار ج ۷۸ ص ۳۷۹ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🔅 🔸 شيعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام هُمُ الَّذينَ يُؤثِرونَ إخوانَهُم عَلى أنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ . 🔹شيعيان على عليه السلام، آن كسانى‌اند كه برادرانشان را بر خودشان مقدّم مى‌دارند، هرچند خودشان نيازمند باشند . 📚التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : ص ٣١٩ ح ١٦١
🔸 استفاده از دیگران ⁉️ سؤال: آیا استفاده از اینترنتی که دارای رمز نیست و دائماً روشن است و امکان دارد که آن فرد، از استفاده‌ کردن ما آگاه باشد، محسوب می‌شود؟ اگر محسوب شود چه باید کرد؟ ✅ پاسخ: اگر نسبت به رضایت مالک اطمینان نداشته باشید، استفاده از آن جایز نیست و هزینه‌ی مقداری را که استفاده کرده‌اید، هستید. 🔹منبع: پایگاه اطلا‌ع‌رسانی دفتر رهبر معظم انقلاب
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ✨وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨از خدا پروا كنيد و با ✨راست‌گويان باشيد 📚سوره مبارکه التوبة ✍آیه۱۹
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مردِ سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی، زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند... كليله و دمنه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
انسان باش ... ﭼﻪ ﻓﺮقی ﻣﯽ کند محرمﺑﺎﺷﺪ و ﯾﺎ صفر! تير باشد و يا دی! دسامبر باشد و يا ژوئن؟ ﻫﺮ ﺭﻭزی که ﺩستی ﺭﺍ ﮔﺮفتی ،ﺩلی ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯼ ،اشکیﺭﺍ ﭘﺎک کردﯼ ﺍﻧﺴﺎنی... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕بزرگي گفت : وابسته به خدا شويد . پرسيدم : چطوري ؟ گفت : چطوري وابسته به يه نفر ميشي ؟ گفتم : وقتي زياد باهاش حرف مي زنم، زياد ميرم و ميام . گفت : آفرين ، زياد با خدا حرف بزن،زياد با خدا رفت و آمد کن ؛ وقتي يارت خداست، بگذار هر چقدر ميخواهند نارفيق شوند هميشه با خدا بمان چترِ پروردگار، بزرگترين چترِ دنياست.. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
﷽ ✅ از سه کس برحذر باش: ۱- خیانتکار ۲- ستمکار ۳- سخن چین زیرا کسی که به خاطر تو به دیگری خیانت کند، به تو نیز خیانت می کند و کسی که به خاطر تو به دیگری ستم کند به تو نیز ستم می کند و کسی که برای تو سخن چینی کند بر ضد تو نیز سخن چینی خواهد کرد. [ ] 📚 میزان الحکمة ج۶ ص۲۰۰ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند! چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد..! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،‌مي‌گويد : « ‌روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريه‌اي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازه‌اي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچه‌اي كه به مادرش مي‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند : « هر كس جنازه‌اي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك مي‌شود » وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينه‌ي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت مي‌دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را مي‌شناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهاده‌ايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مي‌شود. اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان مي‌كند، مورد توجه قرار مي‌گيرد و حاجتش به نحو شايسته‌اي برآورده مي‌گردد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚 ◀️بندگی خدا 💢آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد.مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت:کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم.آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم.مادرم گفت:نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت:نه مادر.الان نگه نمی‌دارم.مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت:اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم.مادرم گفت:بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند.ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت،وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد.در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. .کنار جاده ایستاد و گفت:بی‌بی کجا می‌روی؟مادرم گفت:گناباد. او گفت:ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو.یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.به سورچی گفت:من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت:خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت!آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم.دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. ✅اگر انسان بنده‌ٔخدا شد،بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» 📖سوره مبارکه زمر/آیه ۳۶ ‌‌ ‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📘داستانی_جالب_و_خواندنی 📗داستان تاجری که هرگز ضرر نمیکند 🌹🌹🌹🌹 حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹حکایتی خواندنی و بسیار زیبا🌹 دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند : كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ (( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. خوبی هیچوقت دردنیاوآخرت ازبین نمی رود... ✅از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍ 🌺📘 " " زن دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و در را باز کرد و یکسر به اتاق خواب سر زد ناگهان بجای یک جفت پادو جفت پا داخل رختخواب دید !! بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد. بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا آبی بخورد. با کمال تعجب و سرفه کنان شوهرش را دید که درآشپزخانه نشسته است. شوهرش گفت : سلام عزیزم، رسیدن بخیر !! پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند بهشان اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند راستی بهشون سلام کردی؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
آنتی بیوتیک‌های گیاهی را جایگزین قرص کنید 👌 👈دوغ به همراه پونه 👈دمنوش بابونه قبل از نهار 👈سیر به همراه ماست قبل شام 👈زنجبیل + عسل و آبلیمو بعد از صبحانه ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ آدمها ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ هستند؛ ﺑﺎ ﻣﺪﺭﮎ، ﺑﺎ ﭘﻮﻝ با شغل، با مقام، ﺑﺎ ازدواج... اما ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ! خوشبختی یعنی: احساس رضایت از هرچه داریم و هرچه هستیم خوشبخت باشید❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh