هدایت شده از قامت 🌱
.
کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید
عرش را و فرش را آیینه بندانی کنید
طبق رسم فصل حج ، مثل تمام حاجیان
جان ما را پیش پای یار ، قربانی کنید
#محمد_فردوسی
#میلاد_امام_زمان
╭─┅═🌱🍃═┅─╮
@ghamat #قامت
╰─┅═🌱🍃═┅─╯
هدایت شده از قامت 🌱
.
بعدِ قد #قامت مهدی چه نمازی بشود
دل و دلدار، عجب راز و نیازی بشود...
#قاسم_صرافان
#امام_زمان ❤️
#نیمه_شعبان
╭─┅═🌱🍃═┅─╮
@ghamat #قامت
╰─┅═🌱🍃═┅─╯
ان شاللّٰھ
ظهور امضا
میشہ
این آقا صاحب
دنیا میشہ
@reyhaneyekhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخی
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ https://eitaa.com/joinchat/4219797527C75859c9b98
🍃خودش گفته:
⚡️یَدُاللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ⚡️
🍂یعنی بندهٔ من
نگران فردایت نباش
🍃از اَفعال آدمهاےاطرافت
دلگیر نباش اخم نکن
🍂کاری از آنها برنمیآید
تامن نخواهم برگ از درخت نمیافتد
#خدا_جونم 💛
@reyhaneyekhelghat
#تباهیات 👨🏻🦯
طرفتا یکو نیمشببیداره ڪه
بگہساعت: بهوقتحاجقاسم🙂💔
بعد واسہ همین، نماز صبحش...
قضا میشہ!!😐
اینہ راہ سردار سلیمانے؟
بزرگوار! دارے اشتباهـ میریا!😑
#بهخودمونبیایم ′′!
#طنز_مذهبی [🤓😂]
+ با لبخند شروع کنید.😌🌱
در یکیاز دانشگاه ها پیرامونحجاب
سخنرانی میکردم،ناگهاندختریجوان
از وسطجمعیتفریاد زد: حاجاقاااا
چرا شما حجاب را ساختید؟!!!
گفتم:حجاب، بافتهءذهن ما نیست!
حجاب را ما نساختیمبلکه در کتابِ
خدا یافتیم :)🦋
گفت ؛ حجاب اصلا مهم نیست!
چون ظاهر مهم نیست!
دل پاڪ باشه کافیه😌😁
گفتم ؛ آخه چرا یه حرفی میزنیکه
خودت هم قبول نداری؟!!!
گفت : دارم😳
گفتم : نداری😳
گفت : دارم😬
گفتم : ثابت میڪنماین حرفیکه..
گفتی رو خودتمقبول نداری😎
گفت : ثابت ڪن!😕
گفتم : ازدواج کردی😁
گفت : نه🙃 [😂]
گفتم : خدایا این خانم ازدواج نکرده
و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست...!
دل پاڪ باشه
پس یه شوهر زشت زشت زشت..
قسمتش بفرما😄🤲🏻
فریاد زد : خدا نکنههههه!
گفتم : دلش پاکه!🙄😄
گفت : غلطکردمحاجاقاا🥺🥺🥺
#بیمنطقباماحرفنزنداداش😎♥️
@reyhaneyekhelghat
"."
ڪیگُفتِهیآدت اَزدِلهآدوره؟!
دِلَمـ ڪنآرت گــرمِ حضـورِه
الهـی امسآل سآلِ ظهـورت:)♥️
"."
#عیدکممبروک؛|•◡•>
#پروفایل|•~🍃
@reyhaneyekhelghat
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
توصیف خبرنگار آمریکایی از قرارداد ایران و چین @reyhaneyekhelghat
مـــــن هیـــــچ وقـــــت نفهمــــیدم!
چرا براندازان و معاندین انقـلاب
برای برجام دست زدن و تشــویق کردن
و اون رو دروازهای برای رشــــد ایران
میدونستن، ولی برای این قــــرارداد
۲۵ ساله ایران، ناله و گریه و #ایوایایرانم
دارن توییت میکنن؟!🤔
اقتصاد چین داره رو دست آمریکا میزنه
و ما با دومین قطب اقتصادی جهان،
توافــــق خوبی رو امضاء کردیم!
چیه؟ فقط چشمآبیها خوبن؟!
چشمبادومیها خــــــــــــــار دارن؟!
بالاخره ارتباط اقتصادی با جهان خوبه
یا نه؟! گویا فقط با آمریکا خوبه!!!
#شرافت #صدریون
@reyhaneyekhelghat