داستان دختر شینا
قسمت #پنجاه_و_یکم
شهدا رو یاد کنیم حتی بایک صلوات
با ما همراه باشید🍃🍃🥀🥀
@TafsirQuranKarim1
♥️❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃♥️
#کتاب_دختر_شینا📔
قسمت1⃣5⃣
بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد.
🔸فصل پانزدهم
مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین.
شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد. می گفت: «این همه شیر غم و غصه به این بچه نده. طفل معصوم را مریض می کنی ها.»
دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند.
آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم. فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش.
صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد. همان طور که بچه ها را می بوسید، به من نگاه می کرد و تندتند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم.
زد زیر خنده و گفت: «باز قهری!»
خودم هم خنده ام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر می کرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده.
خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته. شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته. بچه ها توی خانه خودمان، سر سفره خودمان، دارند بزرگ می شوند. اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»
بچه ها را زمین گذاشت و گفت: «طعنه می زنی؟!»
عصبانی بودم، گفتم: «از وقتی رفتی، دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»
ناراحت شد. اخم هایش توی هم رفت و گفت: «این همه مدت اشتباه فکر می کردی. جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست. آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته. مادری که تنهاپسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند. جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه؛ پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک شبه، نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم، از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام؛ هیچ! آن ها می جنگند و کشته می شوند که تو اینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی؛ وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود.
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@TafsirQuranKarim1
🌸🌺 کانال تفسیر قرآن 🌸🌺
✅ مطالب مناسبتی
✅ تفسیر قرآن
✅ رمان های مذهبی
✅ عکس نوشته
✅ مداحی های پرطرفدار
🕋 این هم لینک کانال ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🌸 https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0 🌸
کانال تفسیر قرآن 👆
منتظرتون هستیم.
🌺🌹 به ما بپیوندید 🌺🌹
#اربعین
#حاج_قاسم
اربعین باشه و چهلمین
شب جمعه ای که
حاج قاسم در بین ما نباشه !
زیارتت قبول رفیق خوشبخت
آغوش ارباب گوارای وجودت ...
همه میدونیم که این اتفاقی نیست ...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🍃@TafsirQuranKarim1
💚
سلام بر تو ای اباعبدالله
و بر جان هایی
که به درگاهت فرود آمدند ...
💚💚💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍃@TafsirQuranKarim1
#سلام_امام_زمانم
ا┅═ঊঈ❁❀❁ঊঈ═┅ا
بكش به رويِ سرِ خسته ام پَرِ خود را
به اين دو چشم، عبايِ معطّرِ خود را
ميانِ گريه كُنانت رسيده ام شايـد
به كربلا برساني كبـوترِ خـود را
به ما بهشت نوشتند ما نمي خواهيم
كنارِ خويش نگه دار نوكرِ خود را
كنارِ شانه ي لرزان تو چه مي چسبد
به پاي تو بگذارم شبي سـرِ خود را
حسين گفتنِ ما دستِ ما نبود از توست
بگو به زمـزمـه، ذكرِ مـكرر خود را
بـراي عمّه تان نـذر كرده ايم آقـا
بياوريم نـفسهاي آخرِ خود را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃@TafsirQuranKarim1
اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد، در وفا کردن به پیمانشان همدل میشدند هرگز سعادت و ملاقات ما از آنان به تأخیر نمیافتاد، بلکه سعادت دیدار با ما همراه با شناخت و صداقت برای آنان زود به دست میآمد، چیزی جز کارهای ناشایست آنان ما را از ایشان محبوس نمیسازد.🌹
#امام_مهدی_علیه_السلام
#بحارالانوار_جلد53_صفحه177
🍃@TafsirQuranKarim1
#شهیدانه💔
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا
نکنید؛ این پیچ و خم دنیا انسان رو
به باتلاق میبره و گرفتار میکنه...
ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد!
#شهید_احمد_کاظمی
🍂@TafsirQuranKarim1