امشب دوباره حرف ها دارم برایت
ای شب به شب هم صحبت من چشم هایت!
یادش بخیر آن روزها که موقع خواب
من روضه ی گهواره میخواندم برایت
پا می شدند از خواب گنجشکان به شوقت
وقت طلوع خنده ی صبح آشنایت
کم کم شبیه سرو خانه قد کشیدی
پشت لبت سبز و کمی بَم شد صدایت
آن روزها در خانه ی ما وقت افطار
باران غزل می خواند با هر ربنایت
یک شب که شال گردنت را بافه بافه
رج می زدم از رفتنت کردی حکایت
از من حلالیت گرفتی... گریه کردی
آن شب عوض شد بی هوا حال و هوایت
باران به باران ابری و دلتنگ بودم
کوچه به کوچه دور میشد رد پایت
قندیل بست این خانه بعد از رفتن تو
یک عمر پای کرسی ام خالیست جایت
دامادی ات را آرزو میکردم اما
وقت حنابندان چرا خون شد حنایت
می پیچمت لایه پتوی بوسه هایم
تا گرم گرم گرم باشد دست و پایت!
آه ای کبوتر بچه ام پرواز خوش باد!
پر، باز کن پرواز کن تا بی نهایت...
✍ طاهره سادات ملکی
#دفاع_مقدس
#شهید
#مادر_شهید
@tahere_sadat_maleki
#قلب،خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرهیی #نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از #محبت نشاندی، خرمنها برخواهی داشت...
#نادر_ابراهیمی
#کتاب_ابن_مشغله
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
@tahere_sadat_maleki
بسم الله
#مرگ
#شهادت
شده تا به حال به مرگ فکر کنید؟
به آخرین عطری که در آن لحظه شامهتان را قلقلک میدهد چی؟ فکر کردهاید؟
اصلأ تا به حال به اینکه ممکن است در چه صحنهای باشید و غزل خداحافظی را بخوانید یا آخرین صدایی که میشنوید، اندیشیدهاید؟
حقیقت این است که مرگ یک امر ناگریز و یک سرنوشت محتوم است. هیچ کس نمیتواند بگوید من یک معجون خوردهام که تا ابد زنده نگه ام میدارد.
مرگ میتواند توی رختخواب باشد. وقتی با دستهای لرزان دانههای تسبیح را روی هم میاندازیم.
یا میتواند روی تخت بیمارستان باشد _البته دور از جانتان_ در حالی که بوی الکل پیچیده باشد توی بینیمان، چشمها را ببندیم و برویم.
یا ممکن است در اثر تصادف دار فانی را وداع بگوییم.
اینها یک چشمهای از دریای هزار موج مرگ است.
سال شصت و یک هجری، نوهی پیامبر نوع رفتنش را انتخاب کرد. میتوانست روی یک تخت چوبی باشد در حالی که قهوهی عربی میخورد و از لبخند سرشار است.
میتوانست زیر خنکای سایهی درختی باشد در حالی که به آسمان خیره شده و دو خوشه انگور کنار دستش است.
اما انتخاب او این بود که دست زن و بچه و خواهر و برادر و ... را بگیرد و ببرد زیر تیغ آفتاب!
او میدانست قرار است خون از سیب گلویش شتک بزند و میدانست که قرار است ششماههاش روی دستهایش پرپر شود و ...
حقیقت این است که اندیشه و اعتقاد ما حکایت از نوع مرگمان دارد.
نوهی پیامبر به خاطر اندیشهاش آنگونه به رحمت خدا رفت و چه بسا انسانهایی در تاریخ که قبل و بعد از او به خاطر اعتقاد و باورشان انتخاب کردهاند که چگونه بروند. اینها را برای چه گفتم؟
آخرین بار که از رفتن کسی شوکه شدید کی بود؟
_ من؟
_راستش همین دیروز
گوشی در یک دستم بود و گروهها را چک میکردم و با دست دیگر با کنترل تلویزیون کانالها را پایین بالا میکردم.
لابد شما هم حس و حال مرا داشتید.
بلور شدید؟ زمین خوردید و شکستید؟
زانوهایتان سست شد؟
قلبتان به در و دیوار سینه کوبید؟
زبانتان مثل یک تکه موکت چسبید به حلق؟
دستهایتان لرزید؟
و بعد لابد اشک شُرّه کرد روی گونههایتان و بعد هقهق ...
ساعت نمیدانم چند بود اما برای من انگار یک و بیستِ شب جمعه بود. عصر بارانی ارسباران بود که به دنبال گم شدهمان بودیم.
باور و اعتقاد حاج قاسم، شهید جمهور و سید حسن نوع رفتنشان را روشن کرد. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان بعد از شهادتشان خوب گریه کردم و بعد خودم را جمع و جور کردم و نهیب زدم که: «خب گریه بس است. بگو تو چکار کردهای؟ چه کار قرار است بکنی؟» و از صبح روز بعدش بیشتر تلاش کردهام، بیشتر دویدهام، بیشتر نخوابیدهام....
اینها را گفتم که بگویم الان وقت گریه و عزاداری نیست
الان وقت کار است.
حضرت آقا گفتهاند: «بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.»
دارم به این «فرض» فکر میکنم و امکاناتی که دارم و تواناییهایم....
شما هم فکر کنید...
#سید_حسن_نصرالله
#شهید_جمهور
#حاج_قاسم
#لبنان
#بیروت
✍️ طاهره سادات ملکی
@tahere_sadat_maleki
بسمالله
شب با گلوله تا لب ایوان رسیده است
برخیز باز موسم طوفان رسیده است
آتش دمیده است به دامان دشت ها
فصل نزول سورهی باران رسیده است
آه ای درخت سرو! اذان شد قیام کن
صبح تبر زدن به خدایان رسیده است
در امتداد باور خورشید ای وطن
برخیز! وقت مرگ زمستان رسیده است
آیا زمان وعدهی صادق نیامده است؟
حالا که پای کذب به میدان رسیده است
در صفحهی سیاه و سفیدی که چیده اند
هنگام خودنمایی ایران رسیده است
یک صبح جمعه ما همه بیدار میشویم
لبخند میزنیم که مهمان رسیده است
#وعده_صادق_دو
#سید_حسن_نصرالله
#لبنان
✍️ طاهره سادات ملکی
@tahere_sadat_maleki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ آقا الان وقت چاییه
از دیشب تا الان یه نوار داره تو مغزم پِلِی میشه یکریز همینو☝️ میخونه☺️
هدایت شده از noora
🌷به مناسبت هفتمین روز شهادت پر افتخار روحاني مجاهد،
سید مقاومت#سید_حسن_نصرالله
مرکز آموزشهای آزاد و مهارتی برگزار میکند:
🌅محفل شعرخوانی (نصر قريب)
🌹با شعرخوانی بانوان شاعر
⌛️زمان :جمعه 13 مهرماه 1403
ساعت 20
🏠مکان:جامعة الزهراء سلاماللهعلیها،
سرای حضرت خدیجه سلاماللهعلیها، نمازخانه
#نصر_قریب
#مرکز_آموزش_های_آزاد_و_مهارتی
#گوهرشاد
#محفل_شعر_بانوان
|مرکز آموزشهای آزاد و مهارتی|
🆔@ama_jz
عشق در لحظه پدید میآید،
دوست داشتن، در امتداد زمان،
عشق معیارها را در هم میریزد،
دوست داشتن بر پایه معیارها بنا میشود،
عشق ناگهان و ناخواسته شعله میکشد،
دوست داشتن از شناخت و خواستن سرچشمه میگیرد،
عشق قانون نمیشناسد،
دوست داشتن اوج احترام به مجموعهای از قوانین عاطفی است،
عشق فوران میکند،
دوستداشتن جاری میشود،
عشق ویران کردن خویشتن است،
دوست داشتن ساختنی عظیم!
#معرفی_کتاب
#آتش_بدون_دود
#نادر_ابراهیمی
@tahere_sadat_maleki
بسمالله
زندگی
چای که مرغوب نباشد چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج به آن اضافه میکنم.
چیزی که آن مزه و بو را تبدیل به عطر ِخوش و طعم ِخوب کند.
زندگی هم گاهی میشود مثل همین چای
باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی،
یک چیزی که امید بدهد به دلت، که انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات...
بعد ماشین تخت گاز می رود تا آنجایی که باید...
@tahere_sadat_maleki
هدایت شده از شعر و کودکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما
چه رؤیایی برای کودکانمان ساخته ایم؟
بسمالله
کفشهای میرزا نوروز
مامان کاسههای گل سرخی را پر از تخمه کرد و دور تا دور سالن گذاشت جلوی مهمانها. همه خیره به تلویزیون چهارده اینچ سیاه و سفید، منتظر بودند تا فیلم را پخش کند. من و دختر عمویم نگار خاله بازی میکردیم. با شروع فیلم صدای هیس هیس بزرگترها هم شروع شد. تا جیکمان درمیآمد یک هیس مجبورمان میکرد با چشم و ابرو حرف بزنیم یا نطقمان را بخوریم.
هر از گاهی صدای خندهی بزرگترها ما را از بازی میکَند و به تلویزیون خیره میکرد. توی فیلم میرزا نوروز با کفشهایش درگیر بود. آنروز من فقط همین را فهمیدم.
بعدها وقتی به سن تکلیف رسیدم و نمازخوان شدم، اذان را که میگفتند میدویدم وضو میگرفتم و میپریدم روی سجاده. گاهی با دخترعمویم مسابقهی نمازخوانی میگذاشتیم و گاهی به هوای لِی لِی و قایم باشک نمازم را میزدم توی برق. (خدا قبول کند)
یک بار که بابا سید دید با هیچ حرفی نمازهایم درست و درمان نمیشود داستان میرزا نورز را برایم تعریف کرد که هرجا میرفته کفشهای وصله خوردهاش وبال گردنش میشدند، هرچه میخواسته از دستشان فرار کند نمیتوانسته، دست آخر آنها را سوزانده، هم خودش را راحت کرده، هم یک شهر را.
وقتی بابا اینها را میگفت پشت بندش کتابش را باز میکرد و برایم حدیث میخواند و میگفت: « حکایت بعضی نمازها حکایت کفشهای میرزا نوروز است، مثل کهنه پیچیده میخورد بر سر صاحبش و وبال گردنش میشود»
حرفهای بابا را میشنیدم و میدویدم دنبال بازی، بعد وقت نماز که میشد باز هم نمازم را میزدم توی برق، تنها فرقش این بود که نمازهایم را با عذاب وجدان میخواندم و بعد از نماز به خدا قول میدادم که دفعهی بعد آرام بخوانم.
گاهی فکر میکنم تکلیف آن نمازها چه میشود؟
باید توی وصیتنامه ام قید کنم که یک یا دو سال برایم نماز بخوانند؟
بگویم آنها را قضا کنند یا اینها را که با الله اکبر نماز گمشدههایم پیدا میشوند و حرفهای فراموش شده به یاد میآیند؟
نمازی که وبال گردن نباشدم آرزوست...
پ. ن: برای نمازهایم یک عالمه حرف دارم. کم کم کلمهشان میکنم...
✍️ طاهره سادات ملکی
#نماز
#کفشهای_میرزا_نوروز
@tahere_ssdst_maleki
عشق دقّالباب نمیکند،
مودب نیست،
حرفشنو نیست،
درسخوانده نیست،
درویش نیست،
حسابگر نیست،
سربهزیر نیست،
مطیع نیست،
عشق دیوار را باور نمیکند،
کوه را باور نمیکند،
گرداب را باور نمیکند،
زخمِ دهان بازکرده را باور نمیکند،
مرگ را باور نمیکند….
#آتش_بدون_دود
#نادر_ابراهیمی
#معرفی_کتاب
@tahere_sadat_maleki
زلف بر باده مده تا ندهی بر بادم……
#همین_جوری_یهویی
@tahere_sadat_maleki
هدایت شده از مسیر موفقیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«رویداد گفتگوی خانواده» برگزار میکند:
تماشا و نقد فیلم "عامه پسند"
📌ناقد: دکتر سمیه خراسانی
📌زمان برگزاری:
دوشنبه ۳۰ مهرماه
ساعت ۱۴ الی ۱۷
📌مکان برگزاری:
قم،بلوار امین، کوچه ۸، ساختمان جامعة المرتضی، طبقه دوم، سالن اجتماعات
📌هزینه ثبت نام:
۵۰ هزار تومان
✍️ جهت حضور در این برنامه تا پایان روز پنجشنبه 26مهر به آیدی @Ashnad1402 اطلاع داده شود.
#رویداد_گفتگوی_خانواده
#ششمین_نشست
#نقد_فیلم
#عامه_پسند
#لیلا
#آذر-شهدخت-پرویز-و _دیگران
#به_همین_سادگی
#لبخند_مونالیزا
#براساس_جنسیت
#ارقام_پنهان
#رضا
╭┈────────────「🖌📖」
📚
╰─┈➤@masire_movaffaghiat1
هدایت شده از مسیر موفقیت
ما دانهای بودیم پر از امید
کمکم جوانه زدیم و سر از خاک بیرون آوردیم
حالا نهال کوچکی هستیم که به امید درخت شدن سبز شدهایم...
این اولین رویداد عمومی ماست...
قدم به دیده🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب من از وقتی این کلیپو دیدم خیلی روانشناسانه با بچههام برخورد میکنم
خدایا تو شاهد باش فقط به خاطر سلامت بچههام ☺️
@tahere_sadat_maleki