﷽
📚 #کاردینال
#قسمت_اول
- حالا این همه راه اومدین،چی قبول شدین؟
- عارضم خدمتتون که ، ارشد فیزیک هسته ای
- منم ارشد شبکه
[آقای معروفی با نیشخند و استهزا حرف میزند]
_آقای معروفی: فیزیک هسته ای؟؟ مگه هسته ای هم باقی مونده که شما میخوای فیزیکش رو بخونی؟؟
_امیر (با افسوس): ان شاالله که همه چی درست میشه.
_آقای معروفی: کجای کاری پسر؟؟ راکتورهای اراک رو بتون ریختن و همه چیز تموم شده ست! تو و این رفیقت که انقدر بچه درس خون اید واسه چی نمیرین اون ور آب ؟
_امیر: این چه حرفیه ، این همه درس بخونیم که یه جای دیگه رو آباد کنیم؟؟
_شهریار (با لبخند): ان شاالله به وقتش ارشدمونم گرفتیم اینکار رو میکنیم، بمونیم که چی بشه!
_آقای معروفی: باریکلا ... نه مثه اینکه تو رو شستشوی مغزی ندادن ، هنوز یه جو عقل تو کله ت هست.
_امیر: حالا شرایط کار رو بفرمایید.
_آقای معروفی: شرایط کار که مشخصه ، با شش دونگ حواستون به این کارخونه و وسایل توش باشه.
_شهریار: اینجا که بنظر متروکه میاد، مگه وسیله ای هم توش هست؟
_آقای معروفی: بله که هست، همون سوله ی سمت چپ رو که میبینی چند میلیارد دستگاه توش خوابیده، البته همچین راست و ریست نیستن اما فعلا نگه داشتیم تا ببینیم چی پیش بیاد.
_امیر: خب چرا با دستگاه های جدید معاوضه نشده تا کارخونه راه بیفته و کلی جوون بتونن کار کنن؟
_آقای معروفی: هنوز جوونی و خبر از بازار کار و این صحبت ها نداری، صاحاب قبلیش کلی به این در و اون در زد تا این کارخونه رو از ورشکستگی نجات بده ، حتی خونه و ویلاش رو گرو بانک گذاشت.
اما انقدر جنس بُنجل تو این خراب شده وارد کردن که تولید این بدبختم خوابید.
هم ورشکست شد هم خونه و ویلاش رو بانک ازش گرفت.
الانم ننه مرده سکته کرده و عین یه تکه گوشت افتاده گوشه ی خونه!
_شهریار (با ناراحتی) : ای بابا ... واقعا ناراحت شدیم خدا شفاشون بده.
_آقای معروفی (نیشخند) : شفا؟؟ دلت خوشه ها، شفا هم برای پولداراس پسر جون! خدا دیگه شفا خونه ش رو هم تعطیل کرده
جون و آبروی آدمیزادش رو سپرده دست این دکترا!
_امیر (با دلخوری): اینجوری که شما میگید کلا خدا رو هم باید بیخیال بشیم دیگه!
[شهریار نیشگونی از امیر میگیرد تا خفه شود]
_شهریار: خب آقای معروفی نگفتین که ما باید کجا بخوابیم؟
_آقای معروفی: همون ساختمون سمت راست یه اتاق و دو تا تخت توش هست با تلویزیون و سرویس
منتها آبدارخونه ازش فاصله داره.
اینم کلیدها خدمت شما.
_امیر: خیلی ممنون
_آقای معروفی: تاکید کنم که زودتر با این شِرمین آشنا بشید وگرنه گرسنه ش بشه حتما قورتتون میده.
_شهریار (با خنده ): چطور باهاش آشنا بشیم ، این طفلی که قلاده بسته هم انگار میخواد ما رو ۴ تیکه کنه !!
_آقای معروفی : نترس پسر، من هم سن تو بودم سگ وحشی رو رام میکردم، این که سگ نگهبانه و صاحبش رو بشناسه زود اُخت میگیره.
اینم پولم علل الحساب دستتون باشه از حقوق سر ماهتون کم میکنم.
ضمنا پلنگ خونه راه نندازین ها، اینجا دوربین الا ماشاالله داره و سِرورش هم به سیستم خودم وصله.
_امیر (با تعجب) : پلنگ خونه؟ !!
_آقای_معروفی : تازه اومدی هنوز دخترای اینجا رو نمیشناسی ، لامصبا پلنگ که نیستن ، گرگ درنده ن!
خلاصه که آسه برین و آسه بیاین تا شاخ هامون به هم گیر نکنه.
من دیگه باید برم، خداحافظتون.
_شهریار: خدانگهدار
_امیر : خداحافظ
_شهریار : خوبه بد جایی نیست ... حداقل از خوابگاه بهتره و لازم نیست یه الف بچه رو تحمل کنیم، بلاخره این وسط یه پولی هم گیرمون میاد.
_امیر (متفکرانه) : این آقای معروفی کلی سفته ازمون گرفته، خیلی باید مراقب باشیم، من که به سفته ها و رقم شون فکر میکنم تن و بدنم میلرزه.
_شهریار: حالا اگه ویبره ات تموم شد بیا شامت رو بخور، من که دیگه از تخم مرغ آبپز ، سوسیس تخم مرغ، املت و هرنوع ترکیبی از تخم مرغ حالم بهم میخوره!
فردا حتما باید خرید کنیم.
_امیر: این دور ور هم هیچ سوپرمارکت و نونوایی به چشمم نیومد، خیلی پَرته!
_شهریار: آره بابا ، انگار آخر دنیاست ! این شهرک فکر کنم کلا از هستی ساقط شده، هیچکدوم از کارگاه ها و کارخونه ها فعال نیستن.
_امیر: واقعا جای تاسف داره.
_شهریار: فعلا برای خودمون تاسف بخوریم که ۸ صبح کلاس داریم و هیچ معلوم نیست بتونیم خودمون رو به شهر برسونیم!
_امیر: ساعت گوشیم رو روی ۶ تنظیم میکنم، امیدوارم سر جاده یه ماشین ما رو برسونه.
_شهریار: این مردمی که من شناختم، بعیده که سوارمون کنن.
_امیر: چرا نمیگی انقدر آدم عوضی سر راه مردم رو خفت کردن که همگی از سایه شونم میترسن ...
_شهریار: این سر و صداها چیه؟ گوش کن ...
[صدای داد و فریاد از دور شنیده میشود ]
_امیر: جلل الخالق، مگه جز ما کسی هم اینجا هست؟؟
_شهریار: غلط نکنم صدا از این کارگاه کناری میاد.
_امیر: تو چرا از جات پاشدی؟
_شهریار: واقعا نمیشنوی؟صدای گریه بچه میاد ...
ادامه دارد ...
م_علیپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_شناسی
🌷اولین شهید هستهای ایران،
دکتر مسعود علیمحمدی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🇮🇷تحلیل مسائل روز ایران و جهان
https://eitaa.com/tahlilesyasi
#روزنامه
🔰شنبه ۲۳دی ۱۴٠۲
🔻انعکاس خبر حمله ی
آمریکا و اذنابش به یمن
در تیتر اول روزنامه ها
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🇮🇷تحلیل مسائل روز ایران و جهان
https://eitaa.com/tahlilesyasi
#کاریکاتور
آفرین به طراحش
✊توقیف نفتکش سوئز راجان
در دریای عمان
اتهام: سرقت نفت ایران
🔵همزمانی که آمریکایی ها بر دریای سرخ متمرکز بودند نفتکش سوئز راجان در دریای عمان توسط ارتش ایران توقیف شد.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🇮🇷تحلیل مسائل روز ایران و جهان
https://eitaa.com/tahlilesyasi