تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و هشتم / محسن گفت: به نظرم موساد یه الگوی رفتاری تعریف کرده و دختره مبتنی بر اون اومده ج
قسمت بیست و نهم /
خب پس صبر کن داستان فرمانده ام رو برات بگم: اینا عاشق هم شده بودن، تفاوت نگاه داشتن، تفاوت فرهنگ داشتن و همه چیز، این رفت ازدواج کرد با دختره، یه جوری بهم خورد همه چیزشون که این دیگه تو کار همه ی استعدادهاش خشک شد، در نهایت چند بار بهش تذکر دادن که این چه وضع کار کردنه، تذکر دادن که خودش رو درست کنه، منتها از کوره در رفت دیگه کلا سر کار نیومد، پرونده حفاظتی براش درست شد و... در نهایت هم به خاک سیاه نشست.
محسن امیدوار بود پیام حداقل به همین چند جمله فکر کند.
پیام گفت: جدی میگی آقا محسن ولی من و نوال همکاریم، هر دو رسانه ای هستیم، تفاوت فرهنگ درست، اما این اشتراک ها هم کمک میکنه.
محسن گفت : آره، این رفیق ما هم با دختره همکار بود.
پیام گفت: یعنی دختره جاسوس بود؟
محسن گفت: آقا پیام، داداش ما جاسوس نیستیم. اطلاعاتی هستیم.
پیام جا خورد و گفت: به خدا قصد بدی نداشتم، میگم ایشون هم اطلاعاتی بوده؟
محسن گفت: حرفتو زدی، بله ایشون هم اطلاعاتی بود منتها خانوادهاش کرمان ساکن بودن، اینا سر اینکه باید مدام میرفتن خانواده رو می دیدن زندگی هاشون از هم پاشید، دختره کوتاه هم نیومد، پسره هم الان زندانه برای مهریه
پیام فکر کرد و کمی نگران شد و گفت: آقا محسن ته دلمو خالی کردی!
محسن گفت: نه بابا قصد بدی نداشتم به خدا، فقط میگم اینا رو جدی بگیر
پیام که این رو شنید گفت: ممنونم بابت توضیحاتت، من فکر میکنم حتما، خواستم کاری کنم ازت راهنمایی میگیرم.
کاملا مشخص بود که پیام تمایل ندارد چیزی از حرف های محسن را بفهمد.
محسن فکری دیگر به ذهنش رسید که البته شاید تصمیم درستی نبود. میخواست به خانواده ی پیام دسترسی پیدا کند و به آنها بگوید پیام را منصرف کنند. چند باری در صحبت های پیام به این اشاره شد که با خانواده اش در موارد حساس مشورت میگیرد. البته تصمیم درست و حرفه ایی نبود اما شاید برای محسن که میخواست از ازدواج فردی با یک جاسوس جلوگیری کند و از تباهی نجاتش دهد چاره ای نبود.
محسن تصمیم خودش را گرفت تا به سراغ پروندهی پیام در مرکزی که در آن مشغول است برود. بررسی های محسن نشان میداد که اصلا فردی به نام پیام علوی وجود خارجی ندارد.
خیلی عجیب بود. محسن بررسی های خود را دقیق تر کرد و رسید به یک مرکز که برای دسترسی به اطلاعات آن نیاز به نامه ی کتبی از بالادستی خود یعنی هادی بود.
او نامه نگاری های لازم را انجام داد و به آن مرکز خاص رفت. متوجه شد آنجا فردی به نام پیام مرتضوی با نام مستعار "پیام علوی" فعالیت میکند که همین پیام خودمان است. در واقع پیام از نیروهایی بود که اصطلاحا به او میگفتند "حفاظت شده" که قرار بود هویت او و بطور کامل شخصیت و هویتش محافظت شود.
برای محسن جالب بود که پیام با اینکه میدانست محسن از بچه های سازمان اطلاعات است طوری رفتار کرده بود که او تحت هیچ عنوان بویی از اینکه وی یک نیروی محافظت شده است نبرد. این اتفاق احترام پیام را نزد محسن دوچندان کرده و انگیزه ی او را برای اینکه کمک کند پیام در رابطه با نوال آسیب نبیند بسیار زیاد...
محسن شماره تلفن خانه ی پیام را گرفت. میخواست برای این مسئله و این امر خیر با خانواده ی او صحبت کند. به هر شکلی که بود تلاش کرد که با مادر پیام صحبت کند و این اولین باری بود که در عمرش تصمیم به چنین اقدام عجیب و غریبی که خارج از تمام چهارچوب های سازمان بود میگرفت.
محسن تا لحظه ی آخر برای این تصمیم دو دل بود اما دلش را به دریا زد و تماس گرفت: حاج خانم سلام عرض شد. من فلانی هستم از فلان جا، از همکارهای آقا پیام هستم، میخواستم چند تا نکته خدمت شما عرض کنم و البته خواهش کنم اینها جایی مطرح نشه!
مادر پیام: سلام پسرم، شما آقای؟ چرا با بنده تماس گرفتید؟
محسن: ذوالجناحی هستم.
مادر پیام گفت: اسم کوچیکتون؟
محسن گفت: شهسوار هستم. ذوالجناحی، شهسوار ذوالجناحی
مادر پیام کمی از این نام و نام فامیلی بیش از حد غریب تعجب کرده بود گفت: پسرم در خدمت شما هستم.
محسن کلی تاکید کرد که این حرف ها جایی مطرح نشود و بعد گفت که متوجه شده پیام عاشق دختری شده و به صلاحش نیست و اگر ازدواج کنند زندگی آنها از هم میپاشد و میداند که پیام از شما (مادرش) حرف شنوی دارد و چون با او رفیق صمیمی است نمی خواهد زندگی پیام از هم بپاشد و مجبور شده این غلط را بکند و مزاحم خانواده ی پیام بشود و ...
مادر پیام خیلی از محسن بابت نگرانی اش تشکر کرد و به او گفت که اتفاقا خودش هم از این بابت دلواپس است و با پیام حرف هایی هم داشته و...
همزمان که محسن و پیام و هادی و همه مشغول کارهای خودشان بودند نوال هم خوشحال بود از ارتباط های جدیدی که در این بین پیدا کرده و اطلاعات جدیدی که به دست اورده است.
ادامه دارد....
@TahlilgarPlus
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 گاهی اوقات، ظاهر افراد نمیتواند بزرگی و ارزش واقعی آنها را نشان دهد. داستانی از یک دیدار غیرمنتظره با فرمانده بزرگ جنگ، حاج عبدالحسین برونسی، که با موتور گازیاش به مسجد آمد و همه را شگفتزده کرد. بیایید یاد بگیریم که به جای قضاوت بر اساس ظاهر، به ارزشهای واقعی افراد توجه کنیم.
#صدای_مقاومت
@TahlilgarPlus
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام خدا به گنه کارها
#حکایت
@TahlilgarPlus
اینجا مزار شهید محسن حججی است
دوستی به نیابت از همه ی ما آنجا زائر بوده و این عکس های مشتی را فرستاده است
ممنونیم
از لطف شما ممنون و بسیار از این همه محبت شما شرمنده ایم
رفقای عزیز ممنونم که هر کجا، در بهترین حالتان به یاد ما هستید.
هرچه داریم از دعای خیر شماست
به شما افتخار میکنیم.
@TahlilgarPlus
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دل جنگ، شاهرخ ضرغام به نمادی از شجاعت و مقاومت تبدیل شد. دشمنان از او میترسیدند و برای سرش جایزه تعیین کردند، اما او همچنان به مبارزه ادامه داد. داستان او الهامبخش همه ماست تا در برابر چالشها ایستادگی کنیم. بیایید یاد و خاطره این قهرمان را زنده نگه داریم و از او بیاموزیم. #قهرمان #شجاعت #مقاومت #شهید #شاهرخ_ضرغام
#صدای_مقاومت
@TahlilgarPlus
همین اندیشهای که عالی ترین مفاهیم حکمت را در دنیا می سازد و همین انگشت هایی که عالی ترین نثر و شعر را خلق می کند، همچون دست یک عمله توی سنگ ها و خاشاک های ینبع (شهری در عربستان) و مدینه چاه می کند، کار می کند، خاک می کند، کشاورزی می کند و بار می کشد. طبقه کارگر در طول تاریخ چنین سمبلی و چنین مظهری حتی در اساطیر ندارد. / دکتر شریعتی در مدح مولا علی(ع)
@TahlilgarPlus
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیتی ساده و کوتاه بگو که یادم نرود
.
در این ویدیو، پنج توصیه ارزشمند پیامبر به ابواییوب انصاری را میشنوید که میتواند زندگی شما را تغییر دهد. از ناامیدی از دست مردم تا پرهیز از طمع و خواندن نماز با نیت آخرین نماز، این توصیهها راهنمایی برای زندگی بهتر هستند. با ما همراه باشید و این نکات را در زندگی خود به کار ببرید. #زندگی_بهتر #توصیه_پیامبر #آرامش_روحی #نماز #اخلاق_اسلامی
@TahlilgarPlus
Rosta sohrab.mp3
11.64M
رستم و سهراب / تیغ کشیدن رستم زاده بر ایران / داستان های #شاهنامه / قسمت هفدهم
💠 در این داستان حمله ی سهراب با لشکری با بیش از 12 هزار نیرو به ایران را و رویایی با پدر و فکر خام فرزند که به دنبال پدر میگشت تا او را پیدا کند و شاه ایران را شکست دهد و پدرش رستم را بر تخت بنشاند مرور خواهیم کرد/ / در تاریخ ایران را شکست نداده اند الا اینکه از روی خودش و از نسل بعدش بکوشند گروهی را علیه خودش بسیج کنند، در شاهنامه در بخشی از داستان از رستم فرزندی را تحت آموزه های خود بزرگ میکنند بلکه با او ایران را شکست دهند در اینجا این مهم را مرور خواهیم کرد. / این ویدئو تقدیم میشود به هم وطنهای ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند.
#سهراب
کانال دوم ما را حتما دنبال کنید:
https://www.youtube.com/@tahlilgar_plus
@TahlilgarPlus
42.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رستم و سهراب / تیغ کشیدن رستم زاده بر ایران / داستان های #شاهنامه / قسمت هفدهم
💠 در این داستان حمله ی سهراب با لشکری با بیش از 12 هزار نیرو به ایران را و رویایی با پدر و فکر خام فرزند که به دنبال پدر میگشت تا او را پیدا کند و شاه ایران را شکست دهد و پدرش رستم را بر تخت بنشاند مرور خواهیم کرد/ / در تاریخ ایران را شکست نداده اند الا اینکه از روی خودش و از نسل بعدش بکوشند گروهی را علیه خودش بسیج کنند ، در شاهنامه در بخشی از داستان از رستم فرزندی را تحت آموزه های خود بزرگ میکنند بلکه با او ایران را شکست دهند در اینجا این مهم را مرور خواهیم کرد. / این ویدئو تقدیم میشود به هم وطنهای ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند.
#سهراب
کانال دوم ما را حتما دنبال کنید:
https://www.youtube.com/@tahlilgar_plus
@TahlilgarPlus
خدایا
می دانم که اسلام پیامبر تو با "نه" آغاز شد (لا اله الا الله)
و میدانم که تشیع دوست تو نیز با "نه" آغاز شد (همان نه که علی در شورای انتخاب خلیفه در پاسخ عبدالرحمن گفت).
پس مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی، به "اسلام آری" و به "تشیع آری" کافر گردان..... / دکتر علی شریعتی
@TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
خدایا می دانم که اسلام پیامبر تو با "نه" آغاز شد (لا اله الا الله) و میدانم که تشیع دوست تو نیز با "
فقط خط آخر : مرا به اسلام "آری" کافر گردان ...