eitaa logo
تحلیلگر پلاس
3.9هزار دنبال‌کننده
119 عکس
324 ویدیو
1 فایل
@TahlilgarPlus اینجا خود خودم هستم، حرف های شخصیم، ویدئوهای مربوط به خودم، نکته‌هایی درباره‌ی فعالیت هایی که داریم انجام میدیم، مسائل فرهنگی-اجتماعی و چکیده ی کتاب‌هایی که دارم میخونم و.... رو تقدیم نگاه شما خواهم کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دو هفته پیش این ویدئو را در اینستا فرستادم 1 میلیون بازدید خورد. دوست داشتم با شما در تلگرام هم به اشتراک بگذارم. این هم اصل ویدئو خدمت شما: ادیت محشر کاربر عرب دمش گرم ❤️❤️❤️ @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
#گزارش_کار بخش اول فعالیت های مالی تیم رسانه ای آقای تحلیلگر در ماهی که گذشت به شرح زیر است چند
آنچه تقدیم نگاه شما خواهد شد بخش دوم از گزارش مالی تیم رسانه ای آقای تحلیلگر در ماهی که گذشت می باشد. 10 میلیون تومان بابت کمک به غزه تقدیم شد. 3 میلیون تومان تقدیم هزینه ی کمپ برای هم وطنی که تصمیم گرفته ترک کند. 4 میلیون تومان تقدیم اجاره ی خانه 2 هم وطن کارتن خواب 3 میلیون تومان برای تهیه لباس فرم برای چند دانش آموز 6 میلیون تومان تهیه ی اقلام برای یک خانواده ی محترم 4.5 میلیون تومان تهیه نان در ماه گذشته برای تعدادی از خانواده ها 2.5 میلیون تومان خرج درمان یک هم وطن 1.5 میلیون تومان هزینه های درمان یک هم وطن 7 میلیون تومان تهیه بسته غذایی برای 7 خانواده 500 هزار تومان هزینه ی شهربازی کودک بی سرپرست 10 میلیون تومان برای ودیعه ی مسکن یک هم وطن 3 میلیون تومان برای تهیه لباس یک هم وطن 2 میلیون تومان تهیه کاپشن برای چند کودک در مجموع این ماه نزدیک به 165 میلیون تومان در حوزه های مختلف هزینه شد که جزئیات آن در این دو روز خدمت شما تقدیم شد. از همه ی دوستانی که با حمایت های خود در کنار ما و یاریگر ما بودند بی حد تشکر میکنیم. ممنون که با حمایت هایتان در کنار ما هستید. @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت هفدهم/ بعد از پایان جلسه، آریل مامور شد زودتر دو مسئله را روشن کند: ۱- وضعیت علی ۲- وضعیت ا
قسمت هجدهم/ همزمان در مقر حزب یاسر و مرتضی دیدار کردند. یاسر گفت: اینا ول کن علی نیستن ! مطمئنی علی شهید شده؟ مرتضی گفت: وقتی میگن شهید شده یعنی شهید شده، چطور مگه؟ یاسر گفت: دختره میگه میخوام با خانوادش مصاحبه کنم. مرتضی کمی فکر کرد. به یاسر گفت: بهت توضیح میدم باید چی بگی، کمی صبر کن ! دیگه چیزی گفته نشد؟ یاسر گفت: درباره ی روستاها پرسید من هم بر اساس همون دستورالعملی که گفتی پاسخ دادم... مرتضی از یاسر تشکر کرد و سراغ شیخ صالح رفت و گفت: شیخ خبر روستا را همان طور که بود به موساد منتقل کردیم، فوری به صابر خبر بده ! (البته به صابر خبرهایی که باید داده شده بود اما چون شیخ هم نمیخواست برخی موارد برای هیچکس کاملا روشن باشد به مرتضی گفت: حتما اطلاع میدم) و بعد گفت: نوال میخواد خانواده ی علی رو ببینه، مطمئنی علی شهید شده؟ شیخ گفت: خانواده ی علی؟ مرتضی گفت: بله خانواده ی علی ! اگرم بگیم امکانش نیست قطعا موساد تصور میکنه که علی زنده هست.... شیخ بعد از کلی تأمل گفت: به نظرت میتونی همسرت رو قانع کنی به عنوان خانواده ی علی با نوال دیدن کنه؟ مرتضی گفت: همسرم؟! شیخ علی شهید شده؟ ببینم نکنه خبر بخشی از یک عملیات فریب بوده؟ در مرکز موساد جلسات با جدیت درباره ی اتفاقات لبنان در جریان بود. هورام از وضعیت علی و وضعیت مرز و مسئله‌ی شنود از آریل پاسخ خواست. آریل درباره ی شنود گفت: خیلی حرف معنا داری تا به اینجای کار از مکالمات دریافت نشده، حدود 7 الی 8 ساعت هم برای دستگاه شنود قرآن پخش میشه ! هورام خندید و گفت: یعنی به نظرت دستگاه و نوال لو رفتن؟ آریل گفت: بالاخره اونها هم درکی از مسائل اطلاعاتی دارن و نمیشه انتظار داشت ساعتی رو که به عنوان هدیه دریافت کردن، هرچقدر هم نوال مورد اعتمادشون باشه همه جا ببرن و احتمالا ساعت رو طوری استفاده میکنن که افشا اطلاعاتی رخ نده ! هورام در پاسخ گفت: پس در این مورد عملا چیزی دستمون رو نگرفته ... آریل در ادامه گفت: اما درباره ی علی، قراره با خانوادش دیدار کنن ! درباره ی روستای مرزی هم یک روستای شرقی هست که تعداد عناصر کمتری حضور داره و با توجه به اینکه نوال فهمیده که روستایی که الان روش متمرکز هستیم اجتماع نیروی زیادی داره، بهتره روی روستای شرقی متمرکز بشیم. هورام گفت: اگر روستای شرقی با اجتماع بالاتر نیرو رو به رو بود چی؟ هورام گفت: از دو حالت خارج نیست. یا روستا کاملا تمرکز نیروی کمتری داره پس نوال با فریب اطلاعاتی رو به رو نیست و واقعا دارن بهش اطلاعات میدن، یا روستا تمرکز نیروی بیشتری نسبت به محل عملیات کنونی داشت که در این صورت نوال لو رفته، تصمیم چیه؟ هورام گفت: از طرف ما این پیام به ارتش منتقل بشه که حتما روی روستای شرقی متمرکز بشید... صابر در روستایی بود که ارتش رژیم دقیقا در همان نقطه درگیر بود. شیخ به صابر گفته بود که ما به موساد القا کردیم که روستای شرقی نیروی کمتری دارد. صابر هم اتفاقا دستور داده بود تا روستای شرقی کاملا تخلیه شده و چند انبار تسلیحات هم دست نخورده باقی بماند و هم تله گذاری نشود تا همه چیز کاملا طبیعی باشد. ارتش رژیم با دست فرمان موساد تمرکز بر روستای فعلی را کم و به روستای شرقی حمله کرد. صابر به یکی از نیروهای گفته بود: داخل روستا می مانی و تیراندازی میکنی تا احساس کنند روستا مدافعانی دارد. بعد با آرامش عقب نشینی میکنی و کاملا از منطقه دور میشوی ارتش رژیم همان چیزی که گفته شده بود را انجام داد. چند ساعت بعد فیلم روستایی سقوط کرده با تسلیحاتی کشف شده روی خروجی رسانه ها رفت... در بیروت همه اخبار را دنبال میکردند. یاسر با ناراحتی پیش مرتضی رفت و گفت: مگه نگفتید به نوال بگیم استعداد نیرو در روستای شرقی کمتره؟ مرتضی گفت: چرا همین رو گفتیم. یاسر گفت: خب روستای شرقی که کاملا سقوط کرد؟ مرتضی گفت: انتظار داشتی چی رخ بده؟ یاسر گفت: خب مگه قرار نبود استعداد نیروها در روستای شرقی خیلی بیشتر باشه و اینا به هوای اینکه اونجا هدف آسون تری هست وارد بشن و تلفات بدن؟ مرتضی گفت: من یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم. ما صرفا گفتیم شما زحمت بکش پیام حزب رو منتقل کن! حالا بده مجبور به دروغگویی نشدی و یه چهره ی راستگو ازت در ذهن نوال میمونه؟ یاسر گفت: شوخی نکن آقا مرتضی سوالم جدیه! مرتضی در پاسخ به یاسر گفت: شوخی نکردم، این رو از من یاد بگیر، کاری که برات تعریف شده رو انجام بده، ذهنت رو درگیر جزئیاتش نکن... یاسر در فکر فرو رفت. اتفاقا مرتضی هم ذهنش درگیر بود. یعنی حالا همسر مرتضی باید با نوال دیدار کرده وانمود کند که خانواده ی علی است؟ اصلا چرا چنین چیزی باید اتفاق بیفته؟ شیخ هنوز توضیح بیشتری به مرتضی نداده بود. بالاخره علی کشته شده یا زنده بود؟ مرتضی امیدوار بود مسئله را درست فهمیده باشد... ادامه دارد... @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت هجدهم/ همزمان در مقر حزب یاسر و مرتضی دیدار کردند. یاسر گفت: اینا ول کن علی نیستن ! مطمئنی عل
قسمت نوزدهم/ پس از سقوط روستای شرقی هم ارتش رژیم و هم موساد بسیار خوشحال بودند. موساد که اطلاعات را از نوال گرفته، تصور میکرد با یک مورد فوق العاده بی نظیر از "افشا اطلاعات" دارد کار را جلو می‌برد و از این بابت بسیار راضی بود. ارتش هم فیلم های زیادی از انبار تسلیحات در یک روستا داشت که در رسانه ها پخش میکرد و ضمن آن بر پیشروی‌های خود مانور میداد. نوال هم وضعیت خوبی داشت. او حالا اطمینان داشت که موفق شده روی یک عنصر از حزب سوار شود. او فقط یک ماموریت انجام نشده پیش روی خود میدید و آن هم دریافت اطلاعاتی دقیق از وضعیت علی بود. شیخ صالح از مرتضی جویا شد: با همسرت آماده ای صحبت کنی؟ مرتضی: آماده که هستم، اما سوال زیاد دارم. هم درباره ی جزئیات قضیه هم درباره ی اینکه علی بالاخره شهید شده یا نه؟ شیخ در پاسخ گفت: تو حواست به بیانیه ی حزب باشد. بیشتر هم ذهنت را درگیر نکن ! اما درباره ی جزئیات قضیه بپرس تا توضیح بدم. مرتضی گفت: جزئیات، برای مثال من اگر برم پیش خانواده‌م اینها احتمالا تحت رصد باشن، پس همینجا میتونه خیلی از چیزهایی که نمی‌خوایم لو بره ! نوال رو هم اگر مستقیم بفرستیم که، پس چطور با همسرم هماهنگ بشم؟ شیخ صالح: لازم نیست تو بری پیش همسرت ! همسرت بطور رسمی به این بهانه که قراره در یک مصاحبه حاضر بشه به دفتر حزب منتقل میشه، نوال هم میره به همون محل برای مصاحبه، شما هم قبل از مصاحبه هماهنگی ها رو انجام میدی ! مرتضی: خب از این خیالم راحت شد. باید به همسرم چی بگم و اینکه دقیقا ازش چی می‌خوایم؟ شیخ صالح: شما به همسرت میگی یه خبرنگار میخواد با خانواده ی علی مصاحبه کنه و از طرفی چون اونها وضعیت روحی خوبی ندارن و مصاحبه ضبطی نیست میخوام تو وانمود کنی از طرف خانواده ی علی هستی و توضیح بدی که در جنوب لبنان ساکن بودیم و بعد از جنگ آواره شدیم و همسرم هم به شهادت رسیده و ... مرتضی: اگر عکس خواستن چی؟ یا مثلا جزئیاتی پرسیدن چی؟ شیخ: همسرت باید بگه از طرف حزب اجازه ندارم اینا رو پاسخ بدم. قرار بر همین شد و همسر مرتضی به دفتر حزب منتقل شد. کسی را دنبال جنان فرستادند تا به دفتر حزب برود. شخص همراه چون از افرادی بود که قبلا با مرتضی او را دیده بود و میدانست قابل اعتماد است حرکت کرد. بعد از مدت ها در دفتر حزب برای اولین بار مرتضی و جنان همدیگر را دیدند. جنان از بابت اتفاقات این چند وقت و مشکلات پیش آمده اشک ریخت و کمی با مرتضی دردو دل کرد. بعد از دقایقی که مرتضی حرف ها را شنید و او هم حرف‌هایی مشابه زد به جنان گفت: خودت وضعیت علی و همسرش رو میدونی ! یه خبرنگار میخواد درباره ی علی مصاحبه بگیره، ما نمی تونیم خانواده ی علی رو باهاش رو به رو کنیم. خبرنگار میاد اینجا، ضبط هم نمیکنه، میخوام تو از طرف خانواده ی علی باهاش صحبت کنی! جنان: یعنی من چی باید بگم؟ مرتضی: از ویژگی های مثبت شهید بگو، هرکجا هم سوالی پرسید مثلا گفت کجا دفن شده، عکس از شهید بدید و ... بگو حزب گفته ممنوعه یا بگو حزب اجازه نداده ! جنان: خب از ویژگی های مثبت شهید چی باید بگم؟ مرتضی: وقتی گفت از ویژگی های علی بگید، تو تصور کن من شهید شدم، بعد فکر کن خبرنگار اومده از من میپرسه، بعد تو از سجایای اخلاقی من بگو حرف مرتضی به اینجا که رسید جنان گفت: اتفاقا این چند روز خیلی فکر کردم که شاید شهید بشی بعد فکر کردم اگر شهید بشی و یه خبرنگار بیاد چی میخوام بهش بگم، هرچی فکر کردم هیچی از سجایای اخلاقی تو به ذهنم نرسید. مرتضی: یعنی چی؟ یعنی اگر من شهید شده بودم، خبرنگار میخواست بیاد درباره ی من بپرسه چیزی نمی تونستی بگی؟ جنان: صبح تا شب که خونه نبودی، یه مهمونی با خانوادت نمی اومدی، دست زن و بچت رو نگرفتی یه پارک ببری، دلم به چیت خوش باشه؟ اسم مدرسه ی دخترتم که نمی دونی! شما اینا هستی، اگر چیز دیگه ای هستی بگو منم بدونم من همونا رو به خبرنگار بگم. مرتضی با تعجب به جنان نگاه کرد و بعد گفت: اینا شوخیه؟ جنان: نه واقعا نمی دونم خبرنگار بپرسه چی باید بگم آقای مرتضی! مرتضی خندید و گفت: یه چیزی خودت از من بساز، همونا رو به خبرنگار بگو، ولی یادت باشه یه وقت اشتباهی مرتضی نباید بگی، مرتضی بگی همه چیز خراب میشه. مرتضی و جنان حرف هایشان را کامل کردند و بعد که جنان کاملا توجیه شد که چه باید بگوید مرتضی پیش شیخ صالح رفت و گفت: شیخ با نوال هماهنگ کنید، جنان آمده است. فقط یک نکته ای! شیخ: چه نکته ای؟ مرتضی گفت: به نظرم همزمان مکالمات رو ضبط کنید. اگر همسرم اشتباهی جای علی از دهنش پرید گفت مرتضی، صبر کنیم جلسه ی مصاحبه تموم بشه بعد سریع نوال رو بازداشت کنیم به جرم جاسوسی! چون بره بیرون دیگه هر چقدرم خر باشه میفهمه این زن مرتضی ست... شیخ خندید و گفت: بازداشتش که نمی تونیم بکنیم. نه، برو یه بار دیگه همسرت رو کامل توجیه کن که مشکلی پیش نیاد. ادامه دارد... @TahlilgarPlus
حسین جان ما را طمع به شیر و شراب بهشت نیست یک چای روضه ات می ارزد به سلسبیل... @TahlilgarPlus
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشته بودید: درود و خداقوت خدمت دوست وبرادرگرامی جناب تحلیلگر،اومدم شاهچراغ روی گلتوببیم وماچ کنم اماجای شمابچه های مشتی کانال اونجابودند،همشهریهای باحال شیرازیم،دم همتون گرم بااین تیم وکانال عیاردار.دوستون دارم خداحفظتون کنه ان شاءالله سلام رفیق خیلی خیلی خیلی شرمنده شدم کاش بودم شما رفیق مشتی و با معرفت را میدیدم. از شما بی حد تشکر میکنم. خداقوت به رفقایی که در حرم شاه چراغ هستند و این ساعت دعا میکنند برای پیروزی مقاومت از همه ممنونیم به شما افتخار میکنیم. @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت نوزدهم/ پس از سقوط روستای شرقی هم ارتش رژیم و هم موساد بسیار خوشحال بودند. موساد که اطلاعات ر
قسمت بیستم/ حرف‌های شیخ که تمام شد به مرتضی گفت: پس با همسرت صحبت کن اشتباه جای علی یه دفعه نگه مرتضی، اگه بگه همه چی لو میره، نوال رو هم نمی تونیم بازداشت کنیم چون کل عملیات لو میره... مرتضی رفت دوباره با جنان صحبت کرد: یک وقت اشتباه نکنی، از دهنت نپره بگی مرتضی، اگر خواستی بگی مرتضی فرض کن مساوی با یه خطر جدی برای من ! جنان گفت: نگران نباش، من اصلا اسم نمیارم، همش میگم "ایشان" که یه وقت اشتباه نشه مرتضی از جمله ی جنان دهنش وا ماند، به عقل خودش نرسیده بود که جنان می تواند کلا اسم نگوید که یک وقت اشتباهی نشود.... همه چیز هماهنگ شد. با نوال هم هماهنگ کردند و نوال آمد تا با جنان مصاحبه کند. اسم پرسید و جنان خودش را فاطمه معرفی کرد. از تعداد فرزندان و چیزهایی از این دست پرسید و جنان جواب داد. نوال خیلی تلاش داشت ببیند جنان چهره ی علی را در لحظه ی شهادت دیده و نوع جراحت به چه شکل بوده است. جنان توضیحات را همان طور که مرتضی گفته بود برای او شرح داد. بحث درباره ی محل شهادت و چیزهایی از این دست هم از سوالات نوال بود. نوال سوالاتش را تمام کرد و تصویری از علی خواست که جنان به او گفت حزب در این خصوص بسیار تاکید کرده و ممنوع کرده است... نوال و جنان از هم جدا شدند. نوال به خانه رفت و به محض اینکه وارد آپارتمان شد اولین چیزی که گفت این بود: زن احمق، یک ساعت از سجایای اخلاقی شوهرش برای من میگه، سجایای اخلاقی تو سرت بخوره مشخص بود نوال به جزئیاتی که مد نظرش بوده نرسیده است. او فقط یک چیز را به قطعیت رسیده بود: علی کشته شده است. و این خبری بود که او در یک جمله برای اکانت موساد فرستاد: سلام دوست عزیزم. امروز با یک خانم که همسر یکی از فرماندهان حزب بود مصاحبه داشتم. همسرش شهید شده، بد هم شهید شده.... در مرکز حزب هم مرتضی بطور کامل خودش شخصا همه چیز را شنود کرده بود. از لحن طرفین فهمیده بود نوال به چیزی مشکوک نشده اما به شیخ گفت باز هم لازم است فیلم جلسه را یکی از متخصصین زبان بدن حتما ببیند تا اگر چیزی معنا دار در رفتار نوال بوده بررسی شود. مرتضی سوالات مصاحبه که نوال از جنان پرسیده بود را هم نوشت و زیر آن یک جمله نوشت: تمام بستگان اعضای درجه یک حزب باید نسبت به این سوالات بر اساس دستورالعملی که تعریف میکنیم پاسخگو باشند.... مرتضی از جنان تشکر کرد و از او خواست اگر مسئله ی مشکوکی دید به نیروهای حزب اطلاع دهد و در عین حال که مراقب است به محل جدیدی که در اسکان آواره ها مشخص شده منتقل شود و دیگر به محل قبلی مراجعه نکند.... در روستای مرزی صابر اخبار مقاومت را مرور میکرد. دو روز از اتفاقات بیروت و مصاحبه ی نوال گذشته بود. برای اولین بار بود که بعد از چندین روز صابر میخندید. یکی از بچه ها از او پرسید: به چی میخندی؟ چیز خنده داری اونجا نوشته؟ صابر درحالی که برگه هایی که از اخبار ساعات اخیر برایش آورده بودند و بُرشی از مهم ترین محتواهای سایت ها و رسانه های حزب بود را میخواند گفت: مصاحبه ی همسر شهید علی را میخواندم. قهرمانی بوده برای خودش! همسرش به برخی شوخی ها هم اشاره کرده، خنده ام از این بابت بود. صابر برگه را کنار گذاشت و بعد نیروها را جمع کرد و به آنها گفت: به زودی باید روستا را کاملا تخلیه کنیم. تسلیحات زیادی هم به عقب نمیبریم. همه آماده ی ساعت مورد نظر باشند. یکی از بچه ها به صابر گفت: ما توان جنگیدن داریم. روستای شرقی هم مفت از دست دادیم البته من در تصمیمات دخالت نمیکنم، صرفا میخوام بگم میشه بیشتر مقاومت کردها علی لیوان چایی که در دست داشت را به دهانش نزدیک کرد. بعد پایین آورد. در حالی که به دیوار مقابل خیره شده بود و به نظر میرسید در فکر فرو رفته است گفت: خیلی خب، اگر بنا بر تجدید نظر در نقشه بود بهتون اطلاع میدم، ولی فعلا اولویت چیزی هست که براتون گفتم. در بیروت نیروهای رصد مقاومت یک مصاحبه‌ی جدید از یکی از مقامات رژیم صهیونیستی که درباره ی نقش رژیم در ترور علی میگفت پیدا کرده بودند. مصاحبه بعد از صحبت های نوال و جنان ضبط شده بود. مرتضی گزارش را به شیخ صالح نشان داد و گفت: بعد از مصاحبه ی نوال نسبت به ترور علی کاملا مطمئن شده اند. شیخ مصاحبه را دید و گفت: بله، انگار به دقت نوال و مصاحبه ها را رصد میکنند. بعد هم به مرتضی گفت: با یاسر هماهنگ شوید که اگر نوال تماس دیگری گرفت زودتر شرایط برای یک مصاحبه فراهم و هرچه سریعتر با میدان هماهنگ شوید. مرتضی گفت: الانم با میدان هماهنگیم. صابر در پاسخ گفت: شاید دستور کار کلا عوض بشه و مجبور بشیم برای هماهنگی بیشتر خارج از بیروت عمل کنیم. مرتضی کمی فکر کرد بعد به شیخ گفت: خیره ان شالله شیخ در پاسخ به مرتضی گفت: خیره، به ویژه اگر به زودی به زیارت قدس منتهی بشه.... ادامه دارد... @TahlilgarPlus
35.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افراسیاب و رستم / عبرت تاریخ / ناگفته های شاهنامه فردوسی به زبان ساده (قسمت یازدهم ) 💠 در این برنامه ی فردوسی به داستان حمله افراسیاب به ایران پادشاهی ذوطهماسب و خشکسالی در ایران و خلا قدرت در ایران را مرور خواهیم کرد. / فردوسی در بخشی از داستان به حکومت کیقباد و پایان خلا قدرت در ایران و ... میپردازد./ این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه ی دیوار به دیوار ما یک خانم و آقای مسن هستن حدود یک سال پیش این پرنده رفت خونه ی همسایه خانمشون اومد زنگ زد گفت : پرنده ی شما اومده خونه ی ما ، خیلی زیباست و ... ما هم که دیدیم خوششون اومده ، قفس پرنده رو با یه پرنده ی دیگه که داخلش بود تقدیمشون کردیم که زحمت نگهداری ازش رو بکشن هفته ی پیش حاج خانمه اومد گفت میخواستم قفس رو تو حیاط تمیز کنم یکی از پرنده ها رفته ، این یکی رو آوردم خودتون نگهداری کنید تقریبا همه ی برگ هاش ریخته ، یه اسکلت مونده با یه کله ی پُر پَر ، ولی بسیار با روحیه و محبتش هم خیلی زیاد شده انگار اون هم دلش برامون تنگ شده بوده به نوع غذا خوردنش دقت کنید، میاد جلو یه پاش رو میگذاره روی ظرف غذا و شروع میکنه به میل کردن و وقتی سیر شد میره شبتون بخیر @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیستم/ حرف‌های شیخ که تمام شد به مرتضی گفت: پس با همسرت صحبت کن اشتباه جای علی یه دفعه نگه مر
قسمت بیست و یکم/ مرتضی خیلی وقت بود ذهنش درگیر بود. برخی از نیروهای حزب و عوامل رده بالا شهید شده بودند. از جاسوس‌ها برخی حذف شده بودند و برخی فرار کرده بودند و برخی موفق شده بودند با کمک در ترورها به قطع ارتباط‌هایی در بین میدان و مراکز فرماندهی کمک کنند. بیشتر از همه ذهن مرتضی درگیر علی بود. در این سال‌ها کم آدم های مهم از جمله رفقای مرتضی شهید نشده بودند اما مسئله ی علی انگار بخشی از واقعیت زندگی مرتضی شده بود که امکان جدا شدن از آن را نداشت. درحالی که مرتضی ذهنش درگیر بود شیخ وارد اتاق شد. تعدادی نامه همراهش بود. یکی را داد به مرتضی و گفت: تعدادی از نامه ها درباره ی یک اتفاق مهم است. بخون و جمع بندی خودت رو بگو مرتضی گفت: خیر باشه نامه ها رو یک به یک باز کرد. از بخش های مختلف با موضوعات مختلف نامه هایی برای مرتضی ارسال شده بود. در یکی از نامه ها آمده بود: کلاغ به زودی به مقصدی دور سفر خواهد کرد. پرنده ای مسافر خواهد بود؟ مرتضی کمی فکر کرد. یاسر وارد اتاق شد. سلام کرد و گفت: آقا مرتضی خبر به شما رسید؟ تکلیف چیه؟ مرتضی گفت: بله شنیدم، مشخصه مقصد کجاست؟ یاسر گفت: اسپانیا مرتضی گفت: چرا باید بره اسپانیا؟ مگه قرار نبود خبرنگار اختصاصی حزب باشه؟ یاسر گفت: شما چی حدس میزنید؟ مرتضی گفت: شاید قراره اینجا اتفاقی بیفته که میخوان دورش کن ! شاید عملیات ما لو رفته که میخوان منتقلش کنن ! شاید هم باید ملاقات حضوری داشته باشه یاسر گفت: تکلیف چیه؟ ما میریم اونجا؟ بازداشتش میکنیم؟ لازمه حذف بشه؟ چه باید بکنیم؟ مرتضی گفت: شاید دوست داشته باشن ما بریم اونجا بعد منتقل بشیم تلاویو یاسر گفت : یعنی میخوان ما رو به بهونش بکشن اسپانیا؟ مرتضی گفت: ممکنه! یاسر گفت: خب اگر این طوریه و ما رو میخوان بکشونن اونجا که نوال باید تو روی ما میگفت راستی من یه سفر دارم به فلان جا، ولی دختره چیزی نگفته، اینو چطوری می‌بینی؟ مرتضی گفت: ممکنه فهمیدن ما روشون سوار شدیم، سعی کردن طوری که ما بفهمیم ما رو بکشونن! شاید هم واقعا میخوان تست کنن ببینن روشون سوار شدیم یا نه و اگر نوال رفت و برگشت و ما واکنشی نداشتیم با خیال راحت به بازی ادامه بدن یاسر پرسید: پس با این تعاریف یعنی رفتن قطعیه، بازداشت هم در فرودگاه نمیشه و ما هم باهاش نمیریم. مرتضی گفت: اولا ممکنه دختره تو همین روزها بهت بگه من دارم میرم اسپانیا که در این صورت ماجرا برای ما و انگیزه ی موساد کمی روشن تر میشه و البته اگر نگفت هم به نظرم باید بری اسپانیا یاسر گفت: اگر بازداشت شدم یا خواستن منو حذف کنن چی؟ مرتضی گفت: ما تو اسپانیا آدم کم نداریم، میتونیم بسپریم به اونا منتها میخوام خودت اونجا باشی، اینا پشتیبان هستن! پس نگران نباش، نمی تونن برای ربایش تو کاری کنن یاسر گفت: خب اگر برای کشتنم اقدام کردن چی؟ مرتضی گفت: نگران نباش، هستن، از خجالتشون در میان... یاسر کمی فکر کرد و گفت: خوبه در مرکز موساد هورام از آریل خواسته بود یکی از مهره های اتاق ایران رو برای دیدار با نوال به اسپانیا بفرسته! نوال قبلا به بهانه‌ی جنگ داعش و تحولات سوریه، به عنوان خبرنگار در اون کشور حضور داشته و برای موساد مهم بود ببینن بعد از اعتماد سازی صورت گرفته می‌تونن کاری کنن که نوال از طریق برخی عوامل در مقاومت لبنان به کسانی در ایران وصل بشه و به بهانه ی مصاحبه بتونه به اطلاعاتی که بهش نیاز دارن دست پیدا کنه یا نه! آریل تقریبا همه چیز را هماهنگ کرده و فقط سه روز تا سفر نوال به اسپانیا فاصله بود. از حزب با نوال تماس گرفتند تا طبق روال همیشه از او بابت گزارش های اخیرش که بازتاب داشته تشکر کنند و قرار بعدی را بگذارند. نوال در پاسخ به درخواست حزب گفت: من در هفته ی اخیر احتمالا نمی تونم برای ادامه ی مصاحبه ها حضور داشته باشم چون باید مصاحبه های مفصلی که از چند خانواده شهید تهیه شده رو آماده ی انتشار کنم. (هیچ کدام از گزارش های نوال توسط خودش تنظیم نمیشد. تقریبا تمام گزارش ها توسط خود بخش خبر موساد تهیه و صرفا مسئله ی انتشار با نوال بود) به هر جهت بهانه ی خوبی بود که نوال هم سفرش رو کتمان کنه و هم وانمود کنه درگیره... متن گفتگوی رابط حزب با نوال برای مرتضی ارسال شد. مرتضی متن رو خوند و کمی فکر کرد که آیا نوال و موساد واقعا دارن سفر رو از حزب پنهان میکنن؟ یا اینکه دارن وانمود میکنن که میخوان حزب رو فریب بدن تا سرویس اطلاعاتی حزب در گمراهی کامل قرار بگیره، به هر جهت اونها پاسخی داده بودن که القا میکرد دارن سفر رو پنهان میکنن مرتضی مسئله ی سفر رو به یاسر اطلاع داد و قرار شد اون هم راهی اسپانیا بشه ! جزئیات زیادی در بحث های بین این دو بود اما ما در این حد می‌دونیم که مرتضی به یاسر گفته بود شاید اصلا نیاز به هیچ اقدامی نباشه و یاسر صرفا بره و برگرده و تمام.... ادامه دارد... @TahlilgarPlus
کتاب میخواندم ، خاطرات هاشمی رفسنجانی تا رسیدم به اینجا : عفت‌ از اینکه‌ باز در گفته‌های‌ امام، ستایش‌ از بنی‌صدر شده‌، ناراحت‌ بود و می‌گفت‌ خانم‌ شهید مطهری‌ هم‌ ناراحت‌ است‌. ولی‌ من‌ توضیح‌ دادم‌ که‌ ستایش‌ مهمی‌ نبوده‌. / ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ نگران نباش ، ستایش مهمی نبود🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️ @TahlilgarPlus