eitaa logo
تاج بندگی
186 دنبال‌کننده
348 عکس
454 ویدیو
3 فایل
خواهر من مدافع حرم باش مراقب چادر مادرم باش ارتباط با ادمین. @najis2h منتظر انتقادات پیشنهادات شما هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❥••●❥●••❥ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای ناموسش می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زند و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. 💠 شانه‌های مصطفی از گریه می‌لرزید و داغ دل من با گریه خنک نمی‌شد که با هر دو دستم پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می‌بوسیدم و هر چه می‌بوسیدم عطشم بیشتر می‌شد که لب‌هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت. مصطفی تقلّا می‌کرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانه‌ام را می‌کشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو می‌رفتم. 💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارج‌مان کنند. مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می‌کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به‌خدا قلبم روی سینه‌اش جا ماند که دیگر در سینه‌ام تپشی حس نمی‌کردم. 💠 در حفاظ نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بی‌جان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیده‌اند. ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
❥••●❥●••❥ نمی‌دانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل می‌کرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و غریبانه به راه افتادیم. 💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را می‌کشیدند. جسد چند تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد. یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم‌هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می‌کشید. 💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه در و دیوار کوچه‌ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب حرم پیدا شد و چلچراغ اشک‌مان را در هم شکست. تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفس‌مان تقریباً می‌دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری‌ها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عده‌ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری‌ها بود. 💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگره‌ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود. در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره‌های اشک می‌درخشید و حس می‌کردم هنوز روی پیراهن خونی‌ام دنبال زخمی می‌گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!» 💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچه‌ها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.» و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.» 💠 من تکان‌های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی‌اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا می‌کرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.» چشمانش از گریه رنگ خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمی‌شد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آن‌ها را هم نداشت که آشفته دور خودش می‌چرخید... ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
﷽ ❍❓به نظرشما کدام شهید جذاب تر است و انسان را متحول می کند؟ ☀️ انتخاب خیلی سخته، درسته...؟ 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که نشانی قبر خود را داد شهید حمید (حسین) عرب نژاد 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که قرضهای شخص بدهکاری را بدون آنکه فرد بدهکار بداند پرداخت کرد. شهید سید مرتضی دادگر درمزاری 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت شهید محمدرضا شفیعی 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت شهید محمود رضا ساعتیان 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند شهید عباس صابری 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که روز تولدش شهید شد شهید سید مجتبی علمدار 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید شهید علیرضا حقیقت 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست شهید نادر مهدوی 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ساله 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که بعد از ده سال قبرش را نبش و تعمیر نموده و دیدند که بدنش کاملا" سالم و حتی خون تازه از آن می آید ! شهید عبدالنبی یحیایی اهل شهر تنگ ارم دشتستان. 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی ، که قبل ازشهادتش در بهشت زهرای تهران با اشاره به قبری خالی درجوارشهیدآیت الله بهشتی و ۷۲تن ازیارانش. خطاب به همسرش گفته بودمن بوی بهشت ازاین قبراستشمام میکنم . و جالب اینکه بعدشهادتش درعملیات بزرگ فتح المبین درهمون قبرخالی به خاک ابدیت سپرده شد و پیکرمطهرش درجوارشهدای ۷۲ تن از یاران امام امت برای همیشه آرام گرفت. او روحانی والامقام، عالم مجاهد و یار دیرین مقام معظم رهبری شهیدحجت الاسلام والمسلمین سیدعباس موسوی قوچانی بود 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که سید حسن نصرالله سخنرانی خود را به نام او نامگذاری کرد شهید احمد علی یحیی 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد شهید سیداحمد پلارک 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت شهید رجبعلی غلامی از افغانستان 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که سر بی تنش سخن گفت شهید علی اکبر دهقان 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد شهید بروجعلی شکری 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید شهید مهدی خندان 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" به شهادت رسید و ایرانی بودنش محرز شد از شهدای گمنام هستند 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود ایشان از شهدای غواص بودند و دوست نداشت کسی آن تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند. 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید شهید حاج اکبر صادقی 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندن و در وصیت خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی شهید حاج علی محمدی پور فرمانده گردان ۴۱۲ رفسنجان 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ شهیدی که باصلابت واستوارومقاوم مانندمولایش امام حسین(ع)سرش را داعشی های خبیث مظلومانه ازتن جداکردند شهید محسن آقای حججی و چه بسیارند 🌷؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ◀️ نثار ارواح طیبه شهدا صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌹😭🌹😭🌹 آری بخوانید و لذت ببرید که ما اکنون به حرمت خون چه شهیدانی داریم نفس می کشیم و احساس امنیت و آرامش می کنیم. ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
🕋 🕋 نیمه شبی چند دوست به قایق‌سواری رفتند، و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: تمام شب را پارو زده‌ایم! چقدر رفته‌ایم؟ دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند. آنها تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود، طناب قایق را از ساحل باز کنند.🤦‍♂ امشب میخوای تا صبح تو اقیانوﺱ رحمت خدا پارو بزنی، خب اگه قایقت رو از ساحل «کینه و نفرت» باز نکرده باشی، هر چقدرم بیدار بمونی به هیچ کجا نمی‌رسی.👌 ✳️ رفقا! بیایین امشب این طناب رو باز کنیم، تا پارو زدن ما در مسیر رشد حرکت داشته باشه. "استغفار" در کنار توانمندی «رهیدن از رذایل» و «گذشتن از همه تلخی ها»، حرکت دهنده است. پس بیا بگذر امشب از همه چی: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا»(نور ۲۲). همدیگه رو دعا کنیم امشب 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تورا برای خدا کفن که نه ، کادو کردند....🙃 📎پولدار ترین شهید مدافع حرم معروف به شهید BMW سوار ، دارای رتبه ۷ تکنولوژی اطلاعات در لبنان ،که از سوریه به آسمان پل زد و دنیا را به اهلش واگذاشت. (غریب‌طوس) (۱۳۹۴/۱۲/۱۰ نبطیه) .. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
❥••●❥●••❥ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت حرم و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم تکفیری‌هایی که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با مدافعان و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
❥••●❥●••❥ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت شهادت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عاشقانه عشقش را به حضرت زینب (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن عشقش به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن امام حسین (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت حرم همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین لبیک یا زینب در صحن حرم پیچید... ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
آقا گفته😘 لطفاً عضو شوید @tajbandegii
به یاد رفیق شهیدم و خادم حرم حضرت معصومه س شهید مهدی ایمانی تاریخ تولد ۸ خرداد ۶۲ محل تولد قم مقدسه تاریخ شهادت ۲۱ آذر ۹۶ محل شهادت حما سوریه محل مزار شهید قم داخل صحن امام رضا ع حرم حضرت معصومه س لطفاً عضو شوید @tajbandegii
❥••●❥●••❥ 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب حاج قاسم اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم سردارسلیمانی را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 سردارسلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن حضرت زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست سردارسلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره حرم شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که داریا آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯