✍خوب دیگه از ادامه تصاویرم معذورم🤭
بزرگ وبزرگ تر شدم
روز به روز
.......🌓
ماه به ماه
......🌙
سال به سال
......🌞
گذشت ..و..گذشت.....👶🧒👧👩👱♀👰🤱👨👩👧👦.....
نفهمیدم چه جوری.......
جوانی بود وسرگرمی ...👩🍳👩⚕👩🏭👩🏫👩💻👩⚖.....
چنان سرگرم شدم که مرور زمان را یک روز در آئینه در تارِ یه مویم دیدم👀
سفید شده بود.....😕
اما باز اعتنا نکردم🤓
همین طور گذشت.........................................
⏪روزهابه سرگرمی وشبها به خواب......
اما از واقعیت نمی شد فرار کرد....⬇️
گویا زمان معطل من نشده بود او به سرعت رفته بود🔚 و من هنوز در ابتدای مسیر بودم.....
این روزها وقتی به آئینه می نگرم
زندگیم را مرور می کنم
هنوز انگاردیروز بود که در کوچه ها پی دوستانم می دویدم واز صدای جیغ من همسایه ها ....
هنوز دیروز بود که دربازار امام رضا علیهالسلام محو اسباب بازیها بودم ودلم می خواست صاحب همه آنهاباشم ومامانم دست من را می کشید......
هنوز انگار همین دیروز بود که برای خرید یه کفش نو چقدر ذوق می کردم....
انگار همین دیروز بود که سال اول دبستان بودم وصبح اول مهر با کلی ذوق رفتم مدرسه ....تا اومدم بفهمم دیدم ترم آخر دانشگاهم رو دارم می خونم....
آری انگار همین دیروز بود که همه حوادث زندگیم رخ داد وفقط با من با یک دیوار نازکی فاصله دارندکه راهی به برگشت به آنها ندارم
کمی که تامل می کنم🤔
یک یک صحنه ها جلوی چشمم رژه می روند
تلخ وشیرینشان....
خوب وبدشان....
اما حال من ماندم وکوه خاطره هایی که زمانشان سپری شده وفقط #آثارشان با من است
✍آن روزها مادر بزرگم می گفت
مادر ، دنیا مثل برق می گذرد اما باورش نمی کردم اینقدر سریع........😣☹️