eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر زین گرفتار قفس ای گل گلشن ! یاد آر زآنکه یک عمر به پاداش وفاداری برد لاله ی حسرت از این باغ به دامن ، یاد آر هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی ، ای گل ناز ! از این سوخته خرمن یاد آر چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است از شب تار من ای کوکب روشن ! یاد آر ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت ! گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر ... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتم ز سوز هجران ، آمد مرا به لب جان گفتا که سازی آخر سر برکند ز سوزت گفتم تموز هجران ، در من فکند آتش گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت @takbitnab 🌹🌹🌹
دلبرم گر به تبسم لب خود باز کند کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟ دین و دل، هر دو به یکبار به تاراج بَرَد در صف سیمبران گر سخن آغاز کند! رونقِ مهر و قمر افکنَد از اوجِ فلک زلفِ شبگون، رخِ مه رو، اگر ابراز کند ! ببَرَد صبر و شکیبم اگر آن لعبت ناز بهر صید دل من، حمله چنان باز کند! به یکی جو نخرم سلطنت ملک جهان بت غارتگر من، گر هوس ناز کند ! وصل دلدار صبوحی نتوان شد حاصل هر زمان هجر تو را شعبده‌ای ساز کند @takbitnab 🌹🌹🌹
تیــری به هـــواخواهی‌ام از چله رهــا کن حیف است که با طعنه‌ی یک سنگ بمیرم دلتنگ شدن ننگ بزرگی‌ست در این شهـر راضی مشو ای عشق که با بمیـرم @takbitnab 🌹🌹🌹
زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است من که هیچ... آینه ی خانه به رقص آمده است! من و میخانه ی متروک جوانسالی ها ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد به گمانم دل دیوانه به رقص آمده است !!! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای که گفتم بی تو میمیرم سلام آورده ام باورش سخت است اما من دوام آورده ام بام اهواز است و من تنها بیادت دلخوشم نیستی قدر دوتامان چای و شام آورده ام می نشینم با خیالت بزم بر پا میکنم من که اهلش نیستم بهر تو جام آورده ام عشق با طعم حیا یعنی که در دیدارها "دوستت دا..." را همیشه ناتمام آورده ام بنده ی حق ناشناسم بس که در درگاه حق جای هر ذکر و دعایی از تو نام آورده ام هیچ صیدی مثل من در حسرت صیاد نیست دانه هایم را خودم تا پای دام آورده ام ای خیالت خالق شعری به نام انتظار من کُشنده ! انتظارت را دوام آورده ام @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یار ، مرا موافقی وقتت خوش بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند ور زانکه تو نیز عاشقی وقتت خوش @takbitnab 🌹🌹🌹
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد" با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد @takbitnab 🌹🌹🌹
دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صبا پرده دار حریم حرمت اوست بی خیالش مباد منظر چشم زان که این گوشه جای خلوت اوست هر گل نو که شد چمن آرای ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست ملکت عاشقی و گنج طرب هر چه دارم ز یمن همت اوست من و دل گر فدا شدیم چه باک غرض اندر میان سلامت اوست فقر ظاهر مبین که حافظ را سینه گنجینه محبت اوست @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده عشق بی عدد خواهد بود فردا که قیامت آشکارا گردد هر دل که نه عاشق است ، رد خواهد بود # مولانا @takbitnab 🌹🌹🌹
خم زلف تو دام کفر و دین است ز کارستان او یک شمه این است جمالت معجز حسن است لیکن حدیث غمزه‌ات سحر مبین است ز چشم شوخ تو جان کی توان برد که دایم با کمان اندر کمین است بر آن چشم سیه صد آفرین باد که در عاشق کشی سحرآفرین است عجب علمیست علم هیئت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است تو پنداری که بدگو رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است مشو حافظ ز کید زلفش ایمن که دل برد و کنون دربند دین است @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من وی نام تو روشنگر شام و سحر من جز نقش تو نقشی نبود در نظر من شبها منم و عشق تو و چشم تر من وین اشک دمادم که بود پرده در من در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم هر منظره را منظری از روی تو دیدم @takbitnab 🌹🌹🌹
همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی تو نه آن صورتی که بی رویَت متصور شود شکیبایی ... @takbitnab 🌹🌹🌹
گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست تا نگویی که اسیران کمند تو کمند @takbitnab 🌹🌹🌹
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است به یاد لعل تو و چشم مست میگونت ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است حکایت لب شیرین کلام فرهاد است شکنج طره لیلی مقام مجنون است دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی که رنج خاطرم از جور دور گردون است از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز کنار دامن من همچو رود جیحون است چگونه شاد شود اندرون غمگینم به اختیار که از اختیار بیرون است ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است @takbitnab 🌹🌹🌹
کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم برگ‌های آرزوهایم یکایک زرد می‌شد آفتاب دیدگانم سرد می‌شد آسمان سینه‌ام پر درد می‌شد ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می‌خواند شعری آسمانی در کنارم قلب عاشق شعله می‌زد در شرار آتش دردی نهانی نغمه‌ی من همچو آواری نسیم پر شکسته عطر غم می‌ریخت بر دل‌های خسته پیش رویم : چهره تلخ زمستان جوانی پشت سر : آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه‌ام : منزلگه اندوه و درد و بد گمانی کاش چون پاییز بودم @takbitnab 🌹🌹🌹
بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار من ننشانم ز جان باد هوای ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم @takbitnab 🌹🌹🌹
از همه سوی جهان جلوه ی او می‌بینم جلوه ی اوست جهان کز همه سو می بینم @takbitnab 🌹🌹🌹
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم @takbitnab 🌹🌹🌹
‌لمس دستانت مرا تا عرش اعلی می برد تاب مژگانت دلم را تا ثریا می برد شَرّه ی چشمان تو آتش به شعرم می زند عطر یوسف را به اهرام زلیخا می برد گر بلرزد طرّه ی لرزان تو ، چون ارگ بم قلب بی سامان عاشق را به یغما می برد شعرهایم واژگانی ساده اند و عشق تو نرخ اشعار مرا اینگونه بالا می برد گه گداری با خیالت عشق بازی می کنم طعم لبهایت مرا تا عهد عَذرا می برد از سمرقند لبانت ، ترک شیرازی ی من خال هندویت دلم را تا بخارا می برد @takbitnab 🌹🌹🌹
چه شیرین است؛؛؛! صبح هایی ک با صبح بخیر های تو آغاز شود؛؛؛!!! عاشقانه هایم هزار برابر می شوند؛؛؛ عشق جانم؛؛! @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا جانا که امــروز آنِ مایی کجایی تو؟ کجایی تو؟ کجایی؟ به فرّ سایه ات چون آفتابم همایی تو همایی تو همایی @takbitnab 🌹🌹🌹
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی من باغ و بوستانم سوزیده ی خزانم باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی پس چیست زاری تو چون در کنار مایی گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارم گفت ار چه بی‌قراری نی بی‌قرار مایی شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی آن راز را نهان کن چون رازدار مایی ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته تو نور کردگاری یا کردگار مایی از آب و گل بزادی در آتشی فتادی سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی خاموش کن که دارد هر نکته ی تو جانی مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی @takbitnab 🌹🌹🌹
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست @takbitnab 🌹🌹🌹