eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح است ساقیا قدحۍپُر شراب کن دورِ فلـک درنـگ نـدارد ، شتـاب کن زان پیشتر کـه عالَمِ فانی شود خراب ما را ز جامِ بـاده ی گلـگون خراب کن خورشیدِ می ز مشرقِ ساغر طلوع کرد گر برگِ عیش میطلبی تَرکِ خواب کن روزی کـه چرخ از گِلِ ما کـوزه‌ ها کند زنهـار کاسـه ی سرِ مـا پُـر شراب کن کارِ صـواب بـاده پرستی ست حافظا برخیـز و عـزم جزم بـه کارِ صواب کن @takbitnab 🌹🌹🌹
شب محو انتظار تو بودم، دميد صبح، گشتم به ياد روي تو، قربان آفتاب... @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا ای جان نو داده جهان را ببر از کار عقل کاردان را از آن سویی که هر شب جان روانست به وقت صبح بازآرد روان را از آن سو که بهار آید زمین را چراغ نو دهد صبح آسمان را @takbitnab 🌹🌹🌹
لبخند بزن بگذار بهانه ای پیدا کنم تا عاشقانه ترین ها را بنویسم و هر صبح تو را از پیله تنهائیت به پرواز دعوت کنم لبخند بزن و بگذار باد از خرمن موهای تو رد بشود تا گلهای بیشتری بارور شوند و من در انتهای هر شب با آرامش ، خیالت را در آغوش بگیرم لبخند بزن تا تحمل تنهایی برایم آسان تر بشود @takbitnab 🌹🌹🌹
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند چگونه انس نگیرند با تو آدمیان که از لطافت خوی تو وحش نگریزند چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند قرار عقل برفت و مجال صبر نماند که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی که شرط نیست که با زورمند بستیزند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@takbitnab 🌹🌹🌹
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم پروانه نبودیم در این مشعله باری شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر از منظره‌ها سیر شدی حرفی نیست یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست عادتم بود که همراه تو پرواز کنم اگر این‌بار زمین‌گیر شدی حرفی نیست عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی به گمانم که کمی پیر شدی، حرفی نیست با من از بازیِ گرگم‌به‌هوا حرف زدی وقتِ بازی تو خودت شیر شدی، حرفی نیست تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچند حیا می‌کند از بوسه‌ی ما دوست دلتنگی ما بیشتر از دلهره‌ی اوست الفت چه طلسمی‌ست که باطل‌شدنی نیست اعجاز تو ‌ای عشق نه سحر است نه جادوست ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست از کوشش بیهوده‌ی خود دست کشیدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچند حیا می‌کند از بوسه‌ی ما دوست دلتنگی ما بیشتر از دلهره‌ی اوست الفت چه طلسمی‌ست که باطل‌شدنی نیست اعجاز تو ‌ای عشق نه سحر است نه جادوست ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست از کوشش بیهوده‌ی خود دست کشیدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست @takbitnab 🌹🌹🌹
گفت: آنچه ز من داری ؟ گفتم ستم است دل دادم و بیدل شدم و این نه کم است اندر دل تو هزارها رنگ فریب واندر دل من هزارها رَنگ غم است. @takbitnab 🌹🌹🌹
هر زمان می دیدمش نبضِ زمان می ایستاد آنچنانی که زبانم در دهان می ایستاد هر مُژِه مانند تیری بود ابرویش کمان پلک برمیداشت تیری در کمان می ایستاد عشق او از دل به عمق استخوانم رفته بود باز هم ای کاش توی استخوان می ایستاد کاش می مردم ولی هرگز نمی دیدم که او پیش چشمِ من کنارِ دیگران می ایستاد حرف از رفتن که میزد او ، نه تنها قلب من قلب هر گنجشک توی آسمان می ایستاد وقت رفتن حال من را باد میدانست، چون کشتی اش می رفت امّا بادبان می ایستاد او خودش هم حال من را خوب می دانست، کاش... کاش با آن حال می گفتم بمان، می ایستاد... @takbitnab 🌹🌹🌹
هیچ ڪس جای مرا دیگر نمی‌داند ڪجاست آنقَدَر در ڪه پیدا نیستم @takbitnab 🌹🌹🌹
نمیدانم نهان از من، چه نیکی کرده ای با "دل"....؟ که چون غافل شوم از او، دوان سوی "تو" مي آيد..... @takbitnab 🌹🌹🌹
بده پیمانه‌ی سرشار امشب مرا بستان زِ من ای یار امشب ندارم طاقت بار جدایی مرا از دوش من بردار امشب نقاب من ز روی خویش برگیر برافکن پرده از اسرار امشب ز خورشید جمالت پرده بردار شبم را روز کن ای یار امشب به بویت دم بدم از جا رود دل قرار دل تو باش ای یار امشب بسی محنت که از هجران کشیدم دلم را باز ده دلدار امشب ببالینم دمی از لطف بنشین مرا مگذار بی تیمار امشب بدست خویشتن تیمارمن کن مرا مگذار با اغیار امشب نخواهم داشت از دامان جان دست سر فیضست و پای یار امشب @takbitnab 🌹🌹🌹
حقارت میکشم آخر ،ازاین شبهای تنهایی منم‌ آشفته و حیران،دراین صحرای تنهایی یکی یکدانه شد این غم،که آهسته کنارم ماند درونم عشق بلا گشته،کند برمن شهنشاهی @takbitnab 🌹🌹🌹
بی تو باغی وسط ِ همهمه‌ی پاییزم خالی‌ام از خود و از حسرتِ تو لبریزم مثل دیوار ترک‌خورده پس از زلزله‌ام آخر از بوسه‌ی یک باد فرو می‌ریزم هر که در عشق تو افتاد بهشتش گم شد به جهنم ! من از این سیب نمی‌پرهیزم خنده و اشک و جنون را همه باهم دارم سوژه‌ای بکر از آینده‌ی رستاخیزم ! بعد ِ یک قرن اگر بر سر ِ قبرم برسی مطمئن باش به دیدار تو برمی‌خیزم ظاهرن شاعرم و بار ِ گرانم عشق است حامل ِ نامه‌ای از "قونیه" تا "تبریزم".. @takbitnab 🌹🌹🌹
سپید می‌گذرد یا سیاه می‌گذرد دو پلکِ بی‌تو، برایم دوماه می‌گذرد شبی که چشم تو را بوسه می‌زدم گفتم که چشم‌های تو از این گناه می‌گذرد برای من خبر شادمانی‌ات کافیست همین‌که زندگی‌ات روبراه می‌گذرد... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفت معشوقی به عاشق کای فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها پس کدامین شهر ز آنها خوشترست گفت آن شهری که در وی دلبرست هرکجا باشد شه ما را بساط هست صحرا گر بود سم الخیاط هر کجا که یوسفی باشد چو ماه جنتست ارچه که باشد قعر چاه @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ.. دانی که پس از عمر چه ماند باقی مهر است و محبت است و باقی همه هیچ... @takbitnab 🌹🌹🌹
من ...!! در رویاے تو شعر خواهم ڪَفتــ شعـرے درباره چشم هایتــ و دلتنڪَی @takbitnab 🌹🌹🌹
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳت. @takbitnab 🌹🌹🌹
ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند @takbitnab 🌹🌹🌹
چیزی از عشقِ بلاخیز نمی‌دانستم هیچ از این دشمن خون‌ریز نمی‌دانستم ‌ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق چه کنم؟ شیوه‌ی پرهیز نمی‌دانستم ‌ گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم! ‌ بغض را خنده‌ی مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم ‌ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست مرگ را این‌همه ناچیز نمی‌دانستم... @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدایا که پشیمان نشود حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود @takbitnab 🌹🌹🌹
چه لذتى دارد مرگ در آغوش تو ...... چقدر زندگى خواهم کرد وقت مردن...... @takbitnab 🌹🌹🌹