eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
من لب به سخن نمی‌گشایم که تو را برای همیشه در قلبم به ابدیَّت‌هایِ ناشناخته باز بَرم لب به سخن نمی‌گشایم که برای همیشه با تو بمانم ! @takbitnab 🌹🌹🌹
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت ای پرده‌پوش قصهٔ من بگذر از سرم کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست وآنچه بجهد از زبان چون آتشست سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روی نقل و گه از روی لاف زانکه تاریکست و هر سو پنبه‌زار درمیان پنبه چون باشد شرار ظالم آن قومی که چشمان دوختند زان سخنها عالمی را سوختند عالمی را یک سخن ویران کند روبهان مرده را شیران کند ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش درین خرمن زنی @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است من دوستی به‌ جز تو ندارم؛ قسم به عشق هر کس که غیر از این به تو گفته‌ست، دشمن است چشمان من مسیرِ تو را گم نمی کنند فانوس اشک‌های من از بس که روشن است! هر کس که دامنِ مژه‌اش تر نمیشود باید یقین کنیم که آلوده ‌دامن است از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش! چون خوابِ بد، سزای من «از یاد بردن» است... @takbitnab 🌹🌹🌹
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار شد روز و روزگار من اندر وفای تو صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا بادا فدای عشق و فریب و ولای تو جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند این دل خسته مجروح مرا جان آرند خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند @takbitnab 🌹🌹🌹
ز زلفت گرچه کافر می‌توان شد زعکس رویَت ایمان می‌توان یافت بهر موئی از آن زلف پریشان دل جمعی پریشان می‌توان یافت از آن با درد می‌سازم که دل را هم از درد تو درمان می‌توان یافت @takbitnab 🌹🌹🌹
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری روزگاری دست در زلف پریشان توام بود حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری @takbitnab 🌹🌹🌹
یک روز از روزهای مبادا روزی از همین روزها روزی مثل هیچ روزی روزی از جنس حال کنارم بشین دلم که بودنت گرم شود صبح روی اولین پرتو خورشید دوست داشتن هایش را به زمین می ریزد @takbitnab 🌹🌹🌹
تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد آیین وفا و مهربانی در شهر شما مگر نباشد این شور که در سرست ما را وقتی برود که سر نباشد چون روی تو دلفریب و دلبند در روی زمین دگر نباشد @takbitnab 🌹🌹🌹
و عشق تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس و عشق تنها عشق مرا به وسعتِ اندوه زندگیها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست‌داشتنت پیراهن من‌‌ است می‌پوشم و از یاد می‌برم که جهان جای غمگینی‌ست و تو از هیچ جنگی برنمی‌گردی دوست‌داشتنت پیراهن من است می‌پوشم و به یاد می‌آورم زنی خیالبافم که تو را هرگز نخواهد دید. @takbitnab 🌹🌹🌹
محبوب من! حالا که خورشیدِ صبح‌های من از مشرق چشم‌های تو طلوع می‌کند و تو مرا نفس می‌کشی حواس‌مان باشد، عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم که دلش نگیرد، که خشک نشود تا رشد کند و در ما ریشه دهد آن‌وقت ما با هم سبز می‌شویم بالا می‌رویم و بی‌هراس از پایان استوار می‌مانیم @takbitnab 🌹🌹🌹
ولادت حضرت زهرا(س) صدف کائنات گوهرداد نخل بُستان وحی نوبر داد عقل کلّ را یگانه خالق کل راحت جان و روح پیکر داد بر محمد(ص) خدا گلی بخشید که به ایجاد زینت و فرّ داد بر کف قدسیان ز مقدم او ساقی بزم خلد ساغر داد آفتاب عفاف و عصمت اوست نام زهرا به عرش زیور داد یاس یاسین و از طلیعۀ او حق به آل کسای محور داد یا علی یا علی مبارک باد لطف دادار بر تو همسر داد غم مخور ای خدیجه ربّ ودود دختری بر تو مِهر منظر داد لال بادا زبان آن که لقب به حبیب خدای ابتر داد حق تعالی به رغم چشم حسود بر محمد(ص) زلطف کوثر داد ملکوتی ملیکه ای که ضیاء از شعاعش به مِهر خاور داد خلق هستی به یُمن فاطمه است این خبر را رسول داور داد آدم از نام او توسّل جُست که خدایش امان ز کیفر داد یاد او نوح را امان بخشید فُُلک او را ز مِهر لنگر داد حر ز او شد امان ابراهیم گلشنش در میان آذر داد در دل رود نیل موسی را نام زهرا پناه و معبر داد با توسّل به ذات او عیسی مردگان را حیات دیگر داد جبرئیل از غبار درگه او سرمۀ چشم و زیب شهپر داد به «مقدم» به طوطی طبعش شهد نامش بکام شکّر داد @takbitnab 🌹🌹🌹
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست.. @takbitnab 🌹🌹🌹
محب صادق اگر صاحبش به تیر زند محبتش نگذارد که بر کند پیکان وصال دوست به جان گر میسرت گردد بخر که دیر به دست اوفتد چنین ارزان کدام روز دگر جان به کار بازآید که جان فشان نکنی روز وصل بر جانان؟ شکایت از دل سنگین یار نتوان کرد که خویشتن زده ایم آبگینه بر سندان @takbitnab 🌹🌹🌹
در کاسهٔ وصل تو اگر زهر دهندم خوشتر که به پیمانه ٔهجران تو، قندم آرامش دل‌خواسته‌ای نیست میسّر جز در کنف سایهٔ آن سرو بلندم آفاق، پر از اخترکان است و به جایت کس را ننشاند دل خورشیدپسندم هرچند که بس رشتهٔ زلفم به کمین است امّا نه من آن بستهٔ هر سست‌کمندم عشق آنقدر از موی تو زنجیر به هم بافت تا ساخت کمندی که کشانید به بندم با رفتن و گم‌گشتن و ازخویش‌گذشتن گیرم که به هر شیوه دل از مهر تو کندم امّا چه کسی لایق عشق است به جز تو بی تو، دل سرگشته به مهر که ببندم؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی در ابریشم عادت اسوده بودم... تو با حال پروانه من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشم تو مستم... خمار است میخانه من...چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم؟ تو با حسرت شانه من چه کردی؟ مرا خسته کردی و خود خسته رفتی... سفر کرده!باخانه من چه کردی؟ جهان من از گریه ات خیس باران... تو با سقف کاشانه من چه کردی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید @takbitnab 🌹🌹🌹
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی در ابریشم عادت اسوده بودم... تو با حال پروانه من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشم تو مستم... خمار است میخانه من...چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم؟ تو با حسرت شانه من چه کردی؟ مرا خسته کردی و خود خسته رفتی... سفر کرده!باخانه من چه کردی؟ جهان من از گریه ات خیس باران... تو با سقف کاشانه من چه کردی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی من عاشق توام، تو بگو یارِ کیستی بستی میان به فتنه، کشیدی ز غمزه تیغ جانم فدات، در پی آزار کیستی دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر تا خود تو مرهم دل‌افگار کیستی هر شب من و خیال تو و کنج محنتی تو با که‌ای و مونس و غمخوار کیستی تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس کاین‌جا چه میکنی و طلبکار کیستی جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی @takbitnab 🌹🌹🌹
گونه های تَر من، دست پر از مِهر کسی را حس کرد سر من ناز و نوازشها دید یک نفر نام مرا زیبا برد ! و به اندازه ی قلبم دل او نیز تپید @takbitnab 🌹🌹🌹
تو در میان آتش شعرهایم شکفته می شوی و من بوسه زندگی بخش و جاودانه شدن را همینجا به تو خواهم داد تو به اندازه زادگاه من زیبایی زیبا بمان @takbitnab 🌹🌹🌹
هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید تا اَبد از دل او فکر پریشان ننشست... @takbitnab 🌹🌹🌹