eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام امید خیمه‌های نا امید است بریده دست و پای این شهید است بگو با زائران، این قبر کوچک مزار یک علمدار رشید است @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام اي آب بقا اشک روانت عباس اي نور خدا در دل و جانت عباس يک چشم تو بر آب و يکي سوي حرم قربان دو چشم نگرانت عباس @takbitnab 🌹🌹🌹
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخرین شبانۀ آرام زینب است این نازدانه‌ها که در آغوش مادرند در دست باد، بعد تو گل‌های پرپرند بعد از تو در محاصرۀ شعله‌ها و خار گل‌های پرپرند به میدان کارزار دلبندهای قافله شلاق می‌خورند از شعله‌های حرمله شلاق می‌خورند این خیمه‌ها چو ابر پراکنده می‌شوند فردا پس از تو، شب نشده کنده می‌شوند فردا غروب آن سوی گودال قتلگاه در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه ماه ایستاده دفعۀ آخر ببیندت جایی نماز کن که برادر! ببیندت آهسته از کنار حرم بگذر، ای امید! با ذکر یا صبور! که خواهر ببیندت شاید رقیه تشنۀ دیدار دیگری‌ست معلوم نیست دفعۀ دیگر ببیندت دیدار دیر می‌شود امشب که بگذرد تا گوشۀ خرابه که یک‌سر ببیندت مادر نخفته طفل تو بسیار تشنه است یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار این خاک دیر نیست که بی‌سر ببیندت تا هست آسمان به هوای تو می‌تپد فردا که بی‌برادر و یاور ببیندت تا هست معنی شب و روز جهان تویی فردا که چون حقیقت کوثر ببیندت فردا کلام روشن زهرا کلام تو فردا زمانه غرّش حیدر ببیندت فردا که بعد قتل کسانت، زمانه باز آرام و باشکوه و دلاور ببیندت در جانگدازِ واقعه‌ها هر که هر کجا زیباترین تجسم باور ببیندت ای خطبۀ منای تو تا هست در تپش تا هر خطیب بر سر منبر ببیندت تو آمدی که مستی دنیا پرد ز سر در مجلس شراب، منور ببیندت قرآن تویی که بر سر نی خواندنی‌تری کوفه میان خطبۀ خواهر ببیندت بنگر به عزم خواهر و صبر و اراده‌اش در آخرین نماز شب ایستاده‌اش تا هست روزگار پر است از سلام تو بعد از تو هست چادر خواهر پیام تو این چادر از نگاه تو معنا گرفته است هر دل به خیمه‌گاه تو مأوا گرفته است طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست سقای تشنه، راز رشید حیات ماست عباس گفت تشنه بر این رود بگذرید با خود جز آبروی دو عالم نیاورید یک مشت بر نداشت که دل با تو باخته‌ست پاک است دست هر که علی را شناخته‌ست سقا که هر سبو به جهان است مست اوست سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست پیغام و درس کرببلا دست‌های او در گوش خلق زنده و مانا صدای او گوید که دل به جرعۀ دنیا مبند هیچ با آب و خاک عالم بی‌آبرو مپیچ شیطان اگر چه آوردت صد دلیل باز یاد آر از آه و آهن و دست عقیل باز یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند مشکی که معنی عطش و عهد را رساند یک قطره‌ای به نیت دریا وضو بگیر خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر باید تمام بر سر پیمان گذاشتن جان گر به قدر طاقت شش‌ماهه داشتن ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش روی مرا که همچو شب بی‌ستاره‌ای‌ست جز جامۀ سیاه عزای تو چاره نیست جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست ای آنکه گریه بر تو تمام امید ماست با گریه خون ما به تو پیوند می‌خورد با اشک جان به یاد تو سوگند می‌خورد خورشید سربریده که فردا شروع توست دنیا اگر چه تشنۀ صبح طلوع توست ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخرین شبانۀ آرام زینب است @takbitnab 🌹🌹🌹
درکربلا چه گذشت؟ شدخزان گلزارختم المرسلین درکربلا اسمان افتادگویا برزمین درکر بلا ابرغم ماتم گرفت وبرزمین خون گریه کرد زانچه امدبرسرحبل المتین درکربلا اه وواویلا که ازبیدادقوم حق ستیز زاده خیر النسا شدبی معین د رکر بلا برلب دریای اب وال عصمت تشنه کام اب شد ازتشنه کامان شرمگین درکربلا وامصیبت دست سقای حریم اهلبیت قطع گردیدازیسار وازیمین درکربلا زیرپای مرکب اهل ستم شدپایمال نور چشم مجتبی درّثمین در کربلا دیداکبرراشناوردرمیان خاک وخون پیرشدازداغ اوسالاردین درکر بلا کودک لب تشنه وبی شیرپرپرشدچوگل روی دستان پدر باتیرکین درکربلا برگلوی سرورابرارزینب بوسه داد جای زهرادروداع اخرین درکر بلا تابش خورشیدبود وغرقه امواج خون پیکرپاک امام راستین درکربلا خیمه هامی سوزدوتاعرش بالا می رود دودواتش ا،زخیام یا وسین در کربلا ازشمیم عطرهفتادودوتن پیچیده است عطروبوی باغ فردوس برین در کربلا ازحریم وخرمن فیض عزیزفاطمه بودجبریل امین هم خوشه چین در کر بلا ارزودارد مقدم تابگیرددربغل قبرپاک ان شهادت افرین درکربلا @takbitnab 🌹🌹🌹
با زخم‌های تازه گل انداخت پیکرش تسلیم شد قضا و قدر در برابرش مردی که عاشقانه‌ترین داغ را نوشت از بس شکوه داشته لبخند آخرش می‌خواست نور تازه بپاشد در آسمان مردی که آفتاب، شد آن روز منبرش می‌گفت «لا یبایع مثله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانماز سرخ زمین را که باز کرد هفت آسمان رسید به الله اکبرش تنها گواه زلف پریشان او، نسیم حرفی نزد، از اینکه که چه شد روی نی سرش تنها بسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش» @takbitnab 🌹🌹🌹
از این نسوختم ای گل کفن نداشته ای شنیده ام که به تن پیرهن نداشته ای غریبت آه چنان دوره کرده اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته ای به جز سه شعبه که از حلق ماه پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته ای قتیل تشنه مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته ای؟ عروج بر سر نی هم تراز معراج است مگر رجای محمد شدن نداشته ای؟ تو یک نشانه از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو (من) نداشته ای (حیات) از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته ای علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟ در دل دریای دشمن بی‌محابا ایستاده؟ لرزه می‌افتد به جان خیل دشمن از خروشش وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده می‌گذارد پای بر فرق شط از دریادلی‌ها وه چه بشکوه و تماشایی‌ست دریا، ایستاده! گر چه زینب زیر بار داغ‌ها از پا نشسته تکیه کرده بر عمود خیمه‌ها، تا ایستاده او که دارد فطرتی نازک‌تر از آیینه حتی در مصاف خصم چون کوهی ز خارا، ایستاده با غریو «ما رأیتُ فِی البَلا اِلا جَمیلا» پیش روی آن همه زشتی، چه زیبا ایستاده! از قیام کربلا این درس را آموخت باید: ظلم را نتوان ز پا انداخت، الا ایستاده این پیام تک‌سوار ظهر عاشوراست یاران: مرگ در فرهنگ ما زیباست، اما ایستاده! علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
روایـــت است که چون تنـــــگ شد بر او میدان فتاده از حرکــــــت ذوالجنـــــاح وز جـــــــولان نه سیـــــد الشهـــــــدا بر جــدال طاقــــت داشت نه ذولجنـاح دگــــر تــاب استـــقامــــــت داشــت کشید پــــا ز رکــــــاب آن خلاصــه ایجـــــــــاد به رنـــــگ پرتــــو خورشیـــــد ، بر زمـین افتاد هوا ز باد مخـــــالف ، چون قیرگــــون گردید عــزیــــز فاطمـــــه از اســـــب سرنگون گـردید بلنـــــــد مرتبـــــه شاهــــی زصــــدر زین افــتاد اگــر غلـــــط نکـنــــم، عـــــرش بر زمـــین افتاد علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم قرآن تویی، چگونه از آیات بگذریم؟ روشن‌ترین دلیل، همین اشک جاری است گیرم که از متون و عبارات بگذریم ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست از صفحه‌های مقتل اگر مات بگذریم تفصیل بند بندِ مصیبت نمی‌کنیم انگشترت...، ز شرحِ اشارات بگذریم یک خط برای روضۀ گودال کافی است: زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم ما تیغِ غیرتیم که از هرچه بگذریم از انتقامِ خون تو هیهات بگذریم علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشنایی از تربت حبیب است... نهج‌الفصاحه در خون، نهج‌البلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاک‌ها عجیب است قصد نماز دارد، خورشید خون‌گرفته وقتی رسول اکرم بر نیزه‌ها خطیب است قد قامت‌الصلاتش صد اوج در فراز است حی علی‌الفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است... شش‌گوشۀ مراد است این عرش خاک‌خورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بی‌نصیب است احساس استجابت، در این حریم جاری‌ست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمری‌ست بی‌شکیب است علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
از بسكه خورد بر بدنش نيزه و خَدَنگ شد پيكرش شكفته، چو گلهاي سرخ رنگ از تير غم، چو ابر بهار آسمان گرفت باران خون، به گلشن او داد، آب و رنگ هر دم به يك طرف، بدنش داشت گردشي تا چرخ بر نشانه زند تير ِ بي درنگ ميجُست راه ترك قفس، مرغ جان او تير بلا ز بسكه نمود آشيانه تنگ لبريز شد، چو از بدنش چشمه هاي خون برگرد او بچيد فلك، ظالمانه سنگ پوشيده شد عذار حسين از غبار و خون آئينه ي جمال خدائي گرفت زنگ قرآنيان، به پيكر قرآن، كشيده تيغ اسلاميان، گرفته عجب، شيوه ي فرنگ دشمن در انتظار و مهياي غارت است تا گوشوار و معجري آرد مگر به چنگ پر شد حرم، ز غلغله ي وامحمدا شد همصدا به زينب غمديده طبل جنگ طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا اينجا كه پاي فكر سبك سير، گشته لنگ علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
نوشته اند سنان ها به تو امان ندهند نوشته اند که ره را به تو نشان ندهند نوشته اند به یک دیده بنگری همه را نوشته اند دو روزن به آسمان ندهند نوشته اند خودت جذبه باش و حکم بران نوشته اند به این تیرها کمان ندهند اگر تمامی این رودها تنور شوند نوشته اند تو را مثل آب نان ندهند چه مختصر شده ای ای رشید سایه فروش نگفته ای که به ما هیچ سایه بان ندهند ز بس شکفته شدی لحظه ای گمان بردم قرار شد که سرت را به نیزه بان ندهند لبم نمیرسد این تیرها مزاحم ماست چرا که فاصله ها بوسه را توان ندهند نوشته اند که بر نی عمامه دار شوی تو عالمی و به عالم جز این نشان ندهند عمو به دیده ی طفلان همیشه سنگین است خدا کند که سرت را به این و آن ندهند خبر چو کاسه ی لرزان لب به لب چرخید خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند نوشته اند که در یک ضریح جا نشویم به یک مدار دو سیاره را عنان ندهند گران فروش ترین مردمان دنیایند که ساقی ام بگرفتند و آبمان ندهند علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
 بهـار گل به جراحـات پیکـرت پیداست چقـدر زخـم بر اندام بی‌سـرت پیداست به مـادر تـو «زیـارت قبـول» باید گفت که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست تو راست قـامت تاریخـی و خمیده قدت خمیـدگیـت ز داغ بــرادرت پیــداست اگر چـه گم شده‌ای در هجوم کثرت زخم بـه پاره‌هـای جگر داغ اکبرت پیـداست مگـر کـه فاطمـه الان کنــار مقتل بود که روی سینه، گلِ ‌اشک مادرت پیداست؟ مگـر نشـان سنان‌هـا به پیکرت کم بود که جای سیلی بر روی دخترت پیداست؟ تبسمـی کـه زدی بر فراز نی می‌گفت که در نگاه تو لبخند اصغرت پیداست هنـوز می‌بـری از زخـم کشتگانت دل هنـوز خنـدۀ گل‌های پرپرت پیداست به خواهر از گلـوی پاره‌پاره حرف بزن کـه روح در نفس روح‌پرورت پیداست شـرار نالـۀ «میثم» ز آتش دل توست همیشه در نگهش زخم پیکرت پیداست @takbitnab 🌹🌹🌹
مصیبت شب یازده محرم عصر عاشورا شد و قوم ظلام کار خود را کرد در ظاهر تمام سید و سالار حق جویان حسین آن که بودی مصطفی را نور عین بوی خون می¬آمد از آن سرزمین جسم هفتاد و دو تن در خون عجین فتنه انگیزان شرار افروختند خیمه ها را زآتش کین سوختند نوغزالان حرم در آن دیار جمله سرگردان شدند و بی قرار شب پدید آمد هوا تاریک شد ساربان خفاش شب تحریک شد در سرش فکری پلید و شوم داشت بهر غارت پا در آن وادی گذاشت از غنیمت چون در آن وادی نیافت سوی جسم میر مظلومان شتافت شرم دارم تا بگویم آن لعین تا چه کرد از کینه در آن سرزمین خنجری بر کف گرفت آن نابکار کز خجالت ماه گردون گشت تار آن جنایت پیشه¬ی کافر چه کرد؟ وا مصیبت آن ستم گستر چه کرد؟ در فلک شد ناله و شیون به پا تا که شد انگشت آن سرور جدا قدسیان از جور و ظلم ساربان جملگی انگشت حیرت بر دهان زان جنایت پیشه در آن نیمه شب زیر و رو عالم نشد یا للعجب شرح کوته کن «مقدم» زین محن آتش از این غم تو بر دل ها مزن @takbitnab 🌹🌹🌹
سرزکف دادی وقامت خم نکردی پیش خصم افرین برهمت ورای ومرامت یاحسین بانگ هل من ناصرپیچیده درگوش فلک تاقیامت هست اهنگ کلامت یا حسین ساقی لب تشنه ات جان داد وکامی ترنکرد تاکه گرددجرعه نوش فیض جامت یاحسین گرپسرراسربزانومی نهی همچون پسر می کنی لطف ومحبت باغلامت یاحسین من گرفتم اب رابستندبراهل حرم از چه افکندنداتش درخیامت یاحسین اه ازان ساعت که جسمت رامیان خاک وخون دیدزینب خواهروالا مقامت یاحسین می رسدروزی امام منتقم باذوالفقار می ستاندازستمگرانتقامت یاحسین ارزو دارد مقدم تازندا زروی شوق چون کبوتربال وپربرگردبامت یاحسین @takbitnab 🌹🌹🌹
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست چرا من مثل سجاده نیفتم زیر پای او که از زخم تنش زنجیر، زخم تازه‌تر می‌خواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو‎ شب، خوشه‌چینِ خلوت تو با خدای تو‎ ای چشم آسمان و زمین مانده خیره‌وار‎ بر شور و جذبه‌های تو در سجده‌های تو‎ ای دیدن قتال غم‌انگیز کربلا‎ حُزنِ همیشه ساخته از ماجرای تو‎ یک روز بود واقعۀ کربلا، بلی‎ یک عمر وقفه داشت ولی کربلای تو‎ ای وارثِ پیمبر و حیدر که اَختران‎ بر آفتاب فخر کنند از ولای تو‎ محراب را به وقت مناجات تو، همه‎ افتاده لرزه‌ها به تن از های‌های تو‎ ای یک نیای تو به نَسَب، مفخر عرب‎ وی محور عجم به حَسَب یک نیای تو‎ ای زینت تمامی پرهیزیان به زهد‎ وی زیور تمام دعاها، دعای تو‎ در مدح تو، ترانۀ توحید سر دهد‎ هرچند نیست زمزمۀ من، سزای تو‎ ‎ علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
لبریزم از واژه اما بسته‌ست گویا زبانم حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم سجاده‌ام را گشودم، شاید که دلتنگی‌ام را با یاد آن سجده‌های طولانی‌ات بگذرانم یک گوشه تنها نشستم، جام دعا روی دستم حالا که این‌گونه مستم باید صحیفه بخوانم نیمه‌شب است و منم که در کوچه‌های مدینه در انتظار تو با آن انبان خرما و نانم ای کاش می‌سوخت کوفه در شعلۀ خطبه‌هایت در شعلۀ خطبه‌هایت می‌سوزد اینک جهانم آن روز با تب چه کردی در آتش خیمه‌ها؟... آه در دود خیمه چه دیدی؟ با من بگو تا بدانم وقتی چهل سال با اشک افطار کردی، چگونه آب گوارا بنوشم؟ اصلا مگر می‌توانم؟ علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد حقوق را چه کسی مثل او ادا کرده؟ نماز را چه کسی مثل او به پا دارد؟ اگر به مصلحتی چند روز بیمار است برای هر چه که درد است او دوا دارد مدیح حضرت سجاد هر چه بنویسند قسم به شعر فرزدق، هنوز جا دارد بپرسد از حجرالاسود از ولایت او هر آن کسی که به سجاد، شک روا دارد علی‌ست اسم و علی رسم او، بپرس از شب که زخم شانۀ او ریشه در کجا دارد؟ بپرس کوچه به کوچه کدام شب‌گرد است که سفره‌های یتیمان از او غذا دارد.. فدای آن لب خشکی که لحظۀ افطار به اشک، روضۀ عطشان کربلا دارد رسول کرب‌وبلا، وارث حسین چه گفت؟ که بعد خطبۀ او دشمنش عزا دارد علیه_السلام @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها صد زخم به بال و پر،کبوتر دارد این یاس نشانه های مادر دارد با سر به حضور او مُشَرَّف شده است... بابا چه ارادتی به دختر دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام گلبرگ لطیف شاخه ی طوبا بود دردانه ای از قبیله ی دریا بود قنداقه ی خونین علیِ اصغر امضای قیام سرخ عاشورا بود
*

آن بغض گلوگیر که سرتاسر بود
لالاییِ بی صدای یک مادر بود
آن داغ دل همیشه سوزان رباب
گهواره ی خالیِ علی اصغر بود

*
از سوز عطش خسته و بی تاب شدی ! با دست پدر در طلب آب شدی ! ای غنچه ی پژمرده ی باغ ملکوت با تیر سه شعبه خوب سیراب شدی @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام درمانده اگر بار گناهی دارد در سایه ی شش ماهه پناهی دارد در قبر،پدر به سینه چسباند او را شهزاده ببین چه جایگاهی دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
علیه السلام او وارث نام نامی حیدر بود گلواژه ی کربلا ولی پرپر بود هم «خَلقَاً» و هم «خُلقَاً» و هم در «منطق» آیینه ای از نمای «پیغمبر» بود *** «تلمیح» نبرد حیدر صفدر بود «هم قافیه ی» پدر ، علی اکبر بود در «شعر» بلند و راسخ کرببلا بی پرده «جناس تام» پیغمبر بود @takbitnab 🌹🌹🌹
رائحه عشق تا کنی سیر و صفا عالم عِرفانی را   مُفت از دست مده دیدۀ بارانی را باخبر باش عزیزم که بهار آمد و رفت   بلبل از عشق گل آموخت غزل خوانی را مدت عمر چوگل در گذر و کوتاه است   به غنیمت شمراین فرصت ارزانی را بروی غنچه لبها گل لبخند بکار   کج مداری نکند رفع پریشانی را اعتمادی نبود چونکه بر این کهنه رباط   پشت پائی بزن این غمکدۀ فانی را ره گشائی کن و خار سر هر راه  مباش   یاد گیر از دم گل رائحه افشانی را آدمیت همه در حُسن و کمال و ادبست   هان فراموش مکن خصلت انسانی را زاهد آن نیست که در سایه¬ی تزویر و ریا   به رخ خلق کشد پینۀ پیشانی را غیر اخلاص متاعی به قیامت نخرند   صاف کن وسوسۀ باطل نفسانی را وای از آن روز که بازار ریا داغ شود   نشنود گوش کسی بانک مسلمانی را مهلت از دست برون رفت «مقدم» چه کنی چــون به مقصد ببری ایــن رهِ طولانی را @takbitnab 🌹🌹🌹
قرآن نخوان فراز سکوت مناره‌ها دیگر امید نیست به این استخاره‌ها بر نیزه ها اذان خداحافظی نگو در گوش های زخمی بی گوشواره‌ها آه ای یقینِ بی سروبی‌دست در سماع آبروی آفریده برای اشاره‌ها طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را با کاروان خسته «لبخند پاره» ها بادی که بوی خون تو را در میان نهاد یک باره با مشام غمین سواره‌ها لالایی وداع شبانگاه خوانده در آغوش ساکت و تهی گاهواره‌ها پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک یغمای پیرهن به تن خوش قواره‌ها این نعش های سوخته، ققنوس های مست آیا دوباره می رویند از شراره‌ها؟ در آسمانِ ظلمتِ گم کرده آفتاب خورشید را چگونه ببینم دوباره؟ ها؟ اما سرک کشید ز گودال قتلگاه خورشید رو به سوسوی تلخ ستاره‌ها @takbitnab 🌹🌹🌹