از شوق تو مجنونم و از عشق تو لبریز
آن خندهی تو، کشته جهان را و مرا نیز
در بند تو بودن چقدَر حال عجیبیست
سربازِ اسیرم به دلِ لشکر چنگیز!
حتماً که نباید به کَفَت دشنه ببینیم!
آن غمزهی چشمان تو چون خنجر خونریز
مشروط مرا خواستهای؟ هرچه تو گویی
ستّارتر از من چه کسی هست به تبریز؟!
ای وای بر احوال من آندَم که نباشی
ای وای به دلباختگان در مَه پاییز
یکچند کنارم بنِشین و سخنی گو
تا کِیف کنم از لب و دندان شکرریز...
#حمیدرضا_منصورزاده
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل کس به تو -ای به جور مایل!- ندهد
دیوانه مگر دهد، که عاقل ندهد
دیوانه مرا خوانی و این معلوم است!
عاقل به چنین ستمگری دل ندهد...
#صباحی_بیدگلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چشمهاى بسته، بازترند
و پلک، پردهایست
كه منظره را عميقتر مىكند
بُگذار رودخانه از تو بُگذرد
و سنگهاش در خستگىات تهنشين شوند،
بُگذار بخشى زنده از مرگ باشى
و ريشهها به اعماقت اعتماد كنند
جنگل، تنها يک درخت است
كه در هزاران شكل
از خاک گريختهاست...
#گروس_عبدالملكيان
@takbitnab
🌹🌹🌹
دی خوش پسری دیدم اندر زوزن
گر لاف زنی ز خوبرویان زو زن
او بر دل من رحم نکرد و زن کرد
خود داد منش ستاند زو زن
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
اَحداث زمانه را چو پایانی نیست
احوال جهان را سر و سامانی نیست
چندین غم بیهوده به خود راه مده
کاین مایهی عمر نیز چندانی نیست...
#باباافضل_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
از زلف پریشان تو صد دل مفتون
در چاهِ زَنَخدان تو صد دل مَکنون
صد رستم از آن بند بیفتد به کمند
صد بیژن از این چاه نیاید بیرون...
#ادیب_قاسمی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یا زهرا(س)
فاطمه ای امّید جان علی(ع)
ای که بودی به تن روان علی(ع)
عطر روح تو روح می¬بخشید
بر شبستان گل فشان علی(ع)
نورت ای چلچراغ خانه ی وحی
بود خورشید آسمان علی(ع)
داغ جانسوزت ای حبیبۀ حق
سوخت تا مغز استخوان علی(ع)
از فراق تو ای شکوفۀ دین
ناله ها بود در نهان علی(ع)
بر سر تربت تو جاری بود
دل شب اشک دیدگان علی(ع)
بعد داغ تو کاش می دیدی
قد از بار غم کمان علی(ع)
گریه ی زینبین با حسنین
بود پژواک آستان علی(ع)
کاش بودی به عینه می دیدی
طعنه ی تلخ دشمنان علی(ع)
ای مدینه تو شاهدی چه گذشت
بعد زهرا به کودکان علی(ع)
ای قلم در بیان وصفت مات
بر جمال و جلال تو صلوات
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
بسیج
پنجم آذر که باشد روز فرمان بسیج
تهنیت باد از دل و جان بر عزیزان بسیج
باغبان این گلستان بود چون روح خدا
آبیاری شد بدست او گلستان بسیج
کاش بودم یک بسیجی این سخن از پیر ماست
قلب من گفتا بسیج است آنکه بدجان بسیج
قله های عشق و ایمان را بسیجی فتح کرد
ای بنازم رمز عشق و شور و عرفان بسیج
عهد و پیمان بست از روز نخستین با امام
نشکند با رهبر خود عهد و پیمان بسیج
یافت درس استقامت از حسین ابن علی
مظهر ایثار و ایمانند یاران بسیج
لرزد از خوف بسیجی، پایۀ کاخ ستم
می هراسد دشمن از خشم خروشان بسیج
پرچم نصر و من اله را چو برگیرد بدوش
کیست در دنیا که گردد مرد میدان بسیج
نقش تبلیغات دشمن میشود نقشی برآب
از حضور چشمگیر رادمردان بسیج
عرصه کار و تلاش و جبهۀ علم و کمال
هست در دست توانای جوانان بسیج
ای بسیجی بر لباس رزم خودکن افتخار
چون درخشد در جهان نام درخشان بسیج
از «مقدم» بر بسیجی ها درود بی کران
تــا ابد روشن بود شمع فروزان بسیج
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
در خط پیمبرم... خدایا شکرت
دلدادهی حیدرم... خدایا شکرت
دیگر چه سعادتی از این بالاتر...
زهرا شده مادرم... خدایا شکرت
#سیدمجتبی_شجاع
@takbitnab
🌹🌹🌹
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
هر کوچهی ما پیام زهرا دارد
راهی به فراز بام زهرا دارد
بر طاق فلک نشیند از قدر و شرف
هر منطقهای که نام زهرا دارد
#سیدمحمد_رستگار
@takbitnab
🌹🌹🌹
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
دردیست به سینهاش که بی تسکین است
در خویش شکسته، ساکت و غمگین است
از سرخی روی یاس میشد فهمید
پاییز چقدر سیلیاش سنگین است!
#منصوره_محمدی_مزینان
@takbitnab
🌹🌹🌹
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
تو ای غم! دست بردار از سر من
نمانده اشک در چشم تر من
از آنروزی که بین شعلهها رفت
نفس تنگی گرفته مادر من
* * *
تنش میسوخت در هُرم شراره
سخن میگفت تنها با اشاره
تنور خانه که روشن شد امروز
سیاهی رفت چشمانش دوباره
#وحید_محمدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
ندارم چاره با آهم بسازم
فقط با دردِ جانكاهم بسازم
زِ چوبی كه نشد گهواره باشد
دوتا تابوت میخواهم بسازم
#حسن_لطفی
@takbitnab
🌹🌹🌹
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
جان علی بادا سلامت! جان من هیچ
هرکار کردم من به عشق یار کردم...
#سیدپوریا_هاشمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
به این گلهای پرپر دل ببندد
به باران مکرّر دل ببندد
تو باشی میتواند، مطمئنّم!
دلم یکبار دیگر دل ببندد...
#علیرضا_حکمتی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتم به سنگی که میگفت از عاشقی دست بردار
دیوار آیینهی توست، آیینهی رو به دیوار
سنگاند سنگاند سنگاند، در کوهسارِ همیشه
آیینههای ندیده، در عمر خود غیر تکرار
وقتی تویی پیش رویش، آیینه طورِ تجلّیست
آیینهای رنگ عشقم، آیینهای رنگ دیدار
وقتی تویی پیش رویم، عاشق نباشم چگونه؟
وقتیتوییپیشرویم، از من چهماندهست اییار؟
از سنگ بودن رها شد، آیینه وقتی تو را دید
از پیش او ساده مگْذر، آیینه را سنگ مگْذار
آیینه شو از وجودت طور تجلّی بجوشد
دل شو دل من، دل من! از سنگیات دست بردار
#مبین_اردستانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو نبودی به دو عالم خبر از عشق نبود
عشق از برکت لبخند تو باور شدهاست
آب اگر یاد تو افتاد، گلابش کردند
سنگ اگر نام تو آورده به لب، زر شدهاست
ذرّه بر دامنت افتاد و به خورشید رسید
خاک، بر پات زده بوسه و گوهر شدهاست...
#سعید_تاجمحمدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آسوده کس نشد ز بلایای زندگی
جز آنکه دیده بست ز رؤیای زندگی
ما مرد زندگی که نبودیم، آمدیم
چندی کنیم سِیر و تماشای زندگی
دانی چه بود حاصل یکعمر رنج ما؟
رسوای زنده ماندن و منهای زندگی!
بازیگران صحنهی عمریم و در جهان
خالیست در میانهی ما جای زندگی
ما سرسپردگان قضا و قَدر، کدام
سهمی گرفتهایم ز دنیای زندگی؟
تا ما اسیر رنگ شب و روز ماندهایم
مشکل بُود تصوّر معنای زندگی
با پندهای شیخ، عوض کردهایم ما
نقدِ کنون به نسیهی فردای زندگی
آن زندگان که سر به سر اختران نهند
گر زندگی کنند چو ما، وایِ زندگی
صاحبدلی کجاست که خواند به یک نگاه
در اشک ما، حکایت گویای زندگی...
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
لشکر چشم تو بر هستی من تاخت شبی
دل من پیش نگاهت سپر انداخت شبی
شاعر سنگدل قصّهی ما عاشق شد
پیش چشمان شما قافیه را باخت شبی
خسته شد بس که برای دگران شعر نوشت
از دل عاشق خود شخصیتی ساخت شبی
راوی قصّه، خودش شخصیت اوّل شد
متن را طرح نویی زد، به تو پرداخت شبی
فاتحانه، نفسی مستِ تماشای تو شد
بر سر قلّهی عشقت عَلم افراخت شبی
بعدها دید کسی در غزلش میگرید
منِ دیروزی خود بود که نشناخت شبی...
#مهدی_ملکی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای چشمهای محترمت اعتبار تو
غیر از نگاه، کار ندارم به کار تو
ترکیب آب و آتش و خاکم، قرار نیست
مثل نسیم رد بشوم از کنار تو...
#مریم_جعفر_آذرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
آنچه دیدی، بر قرار خود نماند
آنچه بینی هم نماند برقرار
دیر و زود، این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد گشتن و خاکش غبار
سال دیگر را که میداند حساب؟
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر! سیرت زیبا بیار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حِمار!
گنج خواهی در طلب رنجی ببر
خرمنی میبایدت، تخمی بکار
نام نیکِ رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت یادگار
با غریبان لطف بیاندازه کن
تا رَود نامت به نیکی در دیار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
با بدان بد باش، با نیکان نکو
جای گلْ گل باش، جای خارْ خار
دیو با مردم نیامیزد؛ مترس
بَل بترس از مردمان دیوسار...
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
حضرت زهرا (س)
ای علی را یگانه محرم راز
ای به عصمت سرآمد و ممتاز
خواجۀ کائنات را تو عزیز
مادرت برترین زنان حجاز
همسرت پیش تاز در اسلام
بر نبی بود اولین سرباز
بر امامت که رکن توحید است
یار بودی تو در نشیب و فراز
دامنت گاهوارۀ حسنین
مکتبت بی بدیل و زینب ساز
از قیام و قعود تو دل شب
بر ملایک خدا نماید ناز
با جواز محبتت در حشر
میشود هشت باب جنت باز
از سما تا سمک هر آنچه که هست
همه را سوی توست روی نیاز
حق سرآغاز آفرینش را
کرده با آفرینش ات آغاز
با تو گردد قبول حق طاعات
بی ولایت نماز نیست نماز
ای که گفته نبی پدر بفـدات
بر جلال و جمال تو صلوات
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟
دامن جان مرا زین ته دیوار کشد
نظر پاک به خاک است برابر امروز
ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟
ذوق آزار اگر این است که من یافته ام
جای رحم است بر آن کس که ز پا خار کشد
از جهان چشم بپوشید که این خاک سیاه
سرمه خواب به چشم و دل بیدار کشد
نتواند خرد از عالم گل بیرون رفت
کور اگر نیست چرا دست به دیوار کشد؟
نبرد طوطی اگر حرف ز مجلس بیرون
در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد
لب پیمانه به گفتار نیاورد او را
خط مگر حرفی ازان لعل گهربار کشد
خاطر مردم آزاده پریشان نشود
از خزان سرو محال است که آزار کشد
سر برآرد ز گریبان مسیحا صائب
سوزنی کز قدم راهروان خار کشد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۴۶۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
در زلف ناامیدی روی امید باشد
صبح امید یعقوب چشم سفید باشد
بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
عاشق ز ترک لذت چون ناامید باشد
در روستای مشرب هرروز روز عیدست
در شهربند مذهب سالی دو عید باشد
برخانه وجودم از دل زده است گردون
قفلی که آه وفریادآن را کلید باشد
عاشق نمی توان گفت دیوانه مشربان را
هرکس به خون نغلطید اینجا شهید باشد
از جوی شیرشستیم دست امیدواری
تا چندقاصد مااین پی سفیدباشد
دوران ناامیدی سرحلقه امیدست
صائب ز ناامیدی چون ناامید باشد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد
خط نرسته پیداست از چهره نکویان
مو را چگونه پنهان در شیر می توان کرد
هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه چشم تسخیر می توان کرد
از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آیینه را ز دیدار کی سیر می توان کرد
ما را خراب حالی از رعشه خمارست
از درد باده ما را تعمیر می توان کرد
در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد
در بوته ریاضت یک چند اگر گذاری
قلب وجود خودرا اکسیر می توان کرد
گر گوش هوش باشد در پرده خموشی
صد داستان شکایت تقریر می توان کرد
فریاد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخیر می توان کرد
بی منصبی ز تغییر ایمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغییر می توان کرد
اوضاع خوش خیالان سامان پذیر گردد
گر خواب شاعران را تعبیر می توان کرد
از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تأثیر می توان کرد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۲
@takbitnab
🌹🌹🌹