eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی @takbitnab 🌹🌹🌹
چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم @takbitnab 🌹🌹🌹
دیدار تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست مـن سرخوشم از لذت این چشم به راهی... @takbitnab 🌹🌹🌹
بروز جمعه ی پیروزیازده اسفند نشست برلب ایرانیان گل لبخند برغم چشم نفاق افکنان غربگرا لوای حق طلبی شدبلندونیرومند @takbitnab 🌹🌹🌹
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو پیش یک آدم معلول نباید بدوی.‌.. @takbitnab 🌹🌹🌹
چو تو در آینه دیدی رخ خود از آن خوش‌تر کجا باشد تماشا...؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
یار دل برد و پی بردن جان وعده نمود شادمانیم که یک بار دگر می‌آید... @takbitnab 🌹🌹🌹
ما دو سرویم در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ما @takbitnab 🌹🌹🌹
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی... @takbitnab 🌹🌹🌹
هوای عشق، فقط بودن و نبودن نیست اگرچه قصه‌ی ما شرح دل بریدن نیست چه کرده چشم های سیاه تو با دل من که دیده های مرا جز تو میل دیدن نیست! @takbitnab 🌹🌹🌹
‌ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی @takbitnab 🌹🌹🌹
رشته¬ی عمر رشته¬ی عمر عزیزت جز به موئی بند نیست با خرد را در حقیقت بهتر از این پند نیست کور باطن روز روشن هم فتد در باتلاق آدم دیوانه را کاری به چون و چند نیست زاهد دور از حقیقت با خدا بیگانه است فوت و فنّ زاهدی در حیله وترفند نیست با شکیبائی توانی سنگ را دل نرم کرد زانکه تیغی چون زبان نرم نیرومند نیست گر علاج درد می¬خواهی به کش ناز طبیب چون شفای درد تنها گل پر و اسپند نیست طالب دنیا نگردد سیر از مال و مقام گر که عالم را بگیرد باز هم خرسند نیست تربیت گردد اگر کودک به افکار صحیح در نهایت میوه¬ای شیرین تر از فرزند نیست با کرامت پیشه گان اهل تقوا شو رفیق خام و کوته فکر هرگز لایق پیوند نیست سرسری مشمار نقد عمر را ای هوشیار زانکه گنجی مثل گنج عمر ارزشمند نیست واقعیــت را «مقدم» از صمیم دل بـگو چهره را آرایشی زیباتر از لبخند نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
فکر می‌کردم که پایان زمستان، بشکفم! چند روزی مانده فروردین شود، سرما زدم... @takbitnab 🌹🌹🌹
دخترکشی سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضوهای بی‌شماری را به درد آورده چرخ عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب در نگاه غربیان با هم برابر نیستند شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان صحنه‌های قتل‌ انسان گریه‌آور نیستند کاش بی‌بی‌سی سوال از باربی‌سازان کند: این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟ ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند بی‌مروت! کودک‌اند اینها نه مردان حماس خانه‌اند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها ساقه‌های ترد ریحان‌اند لشکر نیستند خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌ها؟ یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟ بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟ یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟ پشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟ آسمان از ناله‌ پر شد، گوش‌ها کر نیستند؟ تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟! @takbitnab 🌹🌹🌹
تقصیر تو شد شعرم اگر مسأله ­ساز است زیبایی تو بیش­تر از حدّ مجاز است هرچند که پوشیده غزل گفته­ ام از تو گفتند به اصلاحیه ی تازه نیاز است گفتند و ندیدند کـه آتش نفسم من حتّی هوس بوسه ی تو روح­ گداز است تو آمدی و پلک کسی بسته نمی شد آن دکمه ی لامذهب تو باز که باز است مغرورتر از قویی در حوضچه ی پارک که دور و برش همهمه ی یک گله غاز است گیسوت بلند است و گره دارد بسیار جذابیت قصه­ ات از چند لحاظ است از زلف تو یک تار به رقص آمده در باد چابک­تر از انگشت زنی چنگ نواز است عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوس پردلهره مانند زمستان هراز است چون سمفونی نابغه­ ای یک­سره در اوج وقتی که نشیب است؛ زمانی که فراز است ای کاش که هر روز بیایی و بگویم: می خواهم عاشق بشوم باز؛ اجازه است @takbitnab 🌹🌹🌹
هیچ غم نیست گر از خاطر ما غم نرود تا جهانست غم از خاطر آدم نرود زین گذرگاه عدم کیست که خوشدل گذرد یا کدامست کزین خانه به ماتم نرود دام گسترده و ما در طلب دانه ، دریغ کز چنین ورطه کس آسوده مسلّم نرود دل که غمناک نباشد به جوی مشمارش سنگ باشد که بر او چاشنی غم نرود ما ز گمنامی خود گرچه ملولیم، ولی خرم آنست کزو نام به عالم نرود @takbitnab 🌹🌹🌹
به کوی می فروشان هر که رفت افتاد مست آنجا به آزار کسی هرگز ندارد شحنه دست آنجا رهی جز کعبه و بتخانه می جویم که می بینم گروهی بت پرست اینجا و مشتی خودپرست آنجا در آن موقف که عشق لاابالی در حدیث آمد خرد یکباره شد خاموش و در کنجی نشست آنجا به چالاکی برافرازی به هر جا قامت موزون قد بالا بلندان می شود چون سایه پست آنجا من از کار خرابات مغان در حیرتم «روشن» که زاهد توبه ، ساقی شیشه، مطرب دف، شکست آنجا @takbitnab 🌹🌹🌹
چه گوییم چه گوییم که سرگشته چو گوییم همه کوی به کوییم خدایا به که گوییم حریفان همه رفتند ، طبیبان همه خفتند به ما هیچ نگفتند ، خدایا به که گوییم در میکده بستند ، چه دلها که شکستند چه جانها که بخستند، خدایا به که گوییم فزودند جفا را ، ربودند صفا را همه شادی ما را ، خدایا به که گوییم زهی درد زهی درد ، که ماندیم همه فرد پراکنده تر از گرد ، خدایا به که گوییم نه مستیم نه هشیار ، نه خوابیم نه بیدار نه بی جان و نه جاندار ، خدایا به که گوییم شدیم از بد ایام ، گرفتار دد و دام فتاده همه در دام ، خدایا به که گوییم ( مستی ) @takbitnab 🌹🌹🌹
در همهمه‌ی شهر تو را دیدم و رفتم وز گونه‌ی خوشبوی تو بوسیدم و رفتم از سیلی امواج که ساحل گله‌ها کرد از غائله‌ی عشق هراسیدم و رفتم در میکده ساقی می‌ِ چشمان تو آورد قدری ز می چشم تو نوشیدم و رفتم یکبار دلم گفت که این عشق چه زیباست با این سخن از میکده خندیدم و رفتم من گمشده‌ی عشقم و گم‌کرده‌ی راهم راه دلِ خود را ز تو پرسیدم و رفتم اینبار که از باده‌ی چشمان تو خوردم از تلخی صهبای تو ترسیدم و رفتم @takbitnab 🌹🌹🌹
غزلِ شوقِ تو را صرف حواشی نکنم کاخِ احساسِ لطیفم متلاشی نکنم تا سحر پیشِ نگاه تو نشینم و دمی چشم در چشم کسی گر تو نباشی نکنم فکرِ آویشنِ احساس و خیالِ غزلت تا دلم را به غمت ، شب نخراشی نکنم جز لبِ مست تو را در شبِ میخانه ی عشق بر لبِ جامِ غزل هیچ نقاشی نکنم غصّه با دیدن روی تو خودش می میرد و من از دستِ غمت غصّه تراشی نکنم شاد باز آی که این حوضِ تَرَک خورده ی دل یک وجب بی نظرِ مهرِ تو کاشی نکنم درد درمان و غمت آبِ حیات است عزیز فکرِ درمانِ دلم تا که تو باشی نکنم @takbitnab 🌹🌹🌹
روزگار لامروّت، سخت خوارم کرده‌است بی‌تو ای گل! همدم یک مشت خارم کرده‌است خون به چشمانم نشانده، تب به جانم ریخته تشنه‌تر از باغ‌های پر انارم کرده‌است من دهاتی‌زاده‌ی پروانه و گل‌پونه‌ام شهروند شهرِ بوق و قارقارم کرده‌است گفته بودی عاقبت یک روز می‌بینی مرا این قرار نصفه‌ نیمه، بی‌قرارم کرده‌است از صدایت خسته‌تر بودم ولی خوابم نبرد لای لایی خواندنت شب‌زنده‌دارم کرده‌است... @takbitnab 🌹🌹🌹
من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده‌ام بی تو و شرمنده‌ام از خود، هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی به کجا پَر بکشد در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد می‌توانی مگر ای عشق به دادم نرسی! @takbitnab 🌹🌹🌹
در من بِدَمی، من زنده شوم... یک جان چه بُوَد، صد جانِ منی! @takbitnab 🌹🌹🌹
‌به خدا غیر خودم چشم بدوزی به کسی مثل مو در جهت باد بهم می‌ریزم @takbitnab 🌹🌹🌹
گاه سوی وفا روی ، گاه سوی جفا روی آنِ منی کجا روی ، بی‌تو به سر نمی‌شود @takbitnab 🌹🌹🌹