eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
كاش دانه‌های دلم همچو اناری پيدا بود تا می‌ديدی هر دانه، هزار دانه تو را دوست می‌دارد! هر كجا باشی جايت سبز لبانت پرخنده باد و مرا همين بس كه دوستت دارم. مثل ديروز ... مثل امروز... تا ته فردا... @takbitnab 🌹🌹🌹
مثل کبریت کشیدن در باد... زندگی دشوار است... من خلاف جهت آب شنا کردن را، مثل یک معجزه باور دارم... آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد... هرچه باداباد!... @takbitnab 🌹🌹🌹
گوش کن جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلک‌ها را بتکان کفش به پا کن ؛ و بیا .... @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم عجیب گرفته است ! خیال خواب ندارم؛ هنوز در سفرم خیال می کنم؛ در آب های جهان قایقی است ! کجاست سمت حیات ؟ چه چیز پلک ترا می فشرد، چه وزن گرم دل انگیزی ؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
برای بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند داد به شکل خلوت خودبود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر شد همیشه کودکی باد را صدا می کرد همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد برای ما ، یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم. @takbitnab 🌹🌹🌹
پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم. @takbitnab 🌹🌹🌹
گوش کن جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلک‌ها را بتکان کفش به پا کن ؛ و بیا .... @takbitnab 🌹🌹🌹
خُدا چیست؟ کیست؟ کجاست؟ خدا در دستیست که به یاری میگیری درقلبیست که شاد میکنی درلبخندیست که به لب مینشانی خدا درعطر خوش نانیست که به دیگری میدهی درجشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی خدا، در تو، با تو، و برای توست... @takbitnab 🌹🌹🌹
تنها به تماشای چه‌ای ؟ بالا گل یک روزه نور پایین تاریکی باد بیهوده مپای شب از شاخه نخواهد ریخت و دریچه خدا روشن نیست از برگ سپهر شبنم ستارگان خواهد پرید تو خواهی ماند و هراس بزرگ ستون نگاه و پیچک غم بیهوده مپای برخیز که وهم گلی زمین را شب کرد راهی شو که گردش ماهی شیار اندوهی در پی خود نهاد زنجره را بشنو : چه جهان غمناک است و خدایی نیست و خدایی هست و خدایی . . . بی گاه است ببوی و برو و چهره زیبایی در خواب دگر ببین ... @takbitnab 🌹🌹🌹
مرد دراتاقش بود انتظاری دررگهایش صدا می‌کرد و چشمانش از دهلیز یک رویا بیرون می‌خزید زنی از پنجره فرود آمد تاریک و زیبا به روح خطا شباهت داشت مرد به چشمانش نگریست همه خوابهایش در ته آنها جا مانده بود مرغ افسانه از شکاف سینه زن بیرون پرید و نگاهش به سایه آنها افتاد گفتی سایه پرده توری بود که روی وجودش افتاده بود چرا آمد ؟ بالهایش را گشود و اتاق را در بهت یک رویا گم کرد مرد تنها بود تصویری به دیوار اتاقش می‌کشید وجودش میان آغاز و انجامی در نوسان بود وزشی ناپیدا می‌گذشت تصویر کم کم زیبا می‌شد و بر نوسان دردناکی پایان می‌داد ... @takbitnab 🌹🌹🌹
سایه می‌جویم فریب آفتابم می‌برد آب اگر پیدا شود، اُنس سرابم می‌برد چشم بستن از جهان نقش و رنگ افسانه‌ایست می‌شوم بیدارتر آن‌گه که خوابم می‌برد کس نداند ره کدام است و سرانجامش کدام بی‌خبر افتاده‌ام در جوی و آبم می‌برد فرصتی کو تا بیاویزد به خاری برگ کاه تندباد روزگاران با شتابم می‌برد روی آرامش ندیدم در کشاکش‌های زیست سیل غم چون خفت، موج اضطرابم می‌برد من به‌خود کی از در میخانه بیرون می‌شدم خانه‌اش آباد سیل می، خرابم می‌برد @takbitnab 🌹🌹🌹
به کنار تپه شب رسید با طنین روشن پایش آینه فضا را شکست دستم در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم شهاب نگاهش مرده بود غبار کاروان‌ها را نشان دادم و تابش بیراهه‌ها و بیکران ریگستان سکوت را و او پیکره‌اش خاموشی بود لالایی اندوهی بر ما وزید تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف‌ها آمیخت و ناگاه از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت و من در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم... @takbitnab 🌹🌹🌹
از رنگ بریدیم و ز دیدار گذشتیم با چشم فروبسته ز گلزار گذشتیم در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم در راه سبک سیر نه پستی و بلندست ابریم و از این دامنه هموار گذشتیم پندار برانگیخته صد نقش فسون رنگ این پرده دریدیم و ز پندار گذشتیم دیدیم غباری چو بر آن ابر، جامه فکندیم از جاده دنیا چه سبکبار گذشتیم خفتیم و شدیم از گذر خواب خبردار از رهگذر خواب چه بیدار گذشتیم از آمدن و رفتن ما کس نشد آگاه از رهرو این خانه پریوار گذشتیم @takbitnab 🌹🌹🌹
يادمان باشد از امروز جفايی نكنيم گر كه در خويش شكستيم صدايی نكنيم خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد بهر بهبود ولی فكر دوايی نكنيم جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم شكوه از غير خطا هست،خطايی نكنيم ياور خويش بدانيم خدا ياران را جز به ياران خدا دوست وفايی نكنيم يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پايی نكنيم گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم تا بهاران نرسيده‌ست هوايی نكنيم گله هرگز نبود شيوه‌ی دلسوختگان با غم خويش بسازيم و شفايی نكنيم يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نكنيم پر پروانه شكستن هنر انسان نيست گر شكستيم ز غفلت من و مايی نكنيم و به هنگام نيايش سر سجاده‌ی عشق جز برای دل محبوب دعايی نكنيم مهربانی صفت بارز عشاق خداست يادمان باشد از اين كار ابايی نكنيم @takbitnab 🌹🌹🌹
يادمان باشد از امروز جفايی نكنيم گر كه در خويش شكستيم صدايی نكنيم خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد بهر بهبود ولی فكر دوايی نكنيم جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم شكوه از غير خطا هست،خطايی نكنيم ياور خويش بدانيم خدا ياران را جز به ياران خدا دوست وفايی نكنيم يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پايی نكنيم گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم تا بهاران نرسيده‌ست هوايی نكنيم گله هرگز نبود شيوه‌ی دلسوختگان با غم خويش بسازيم و شفايی نكنيم يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نكنيم پر پروانه شكستن هنر انسان نيست گر شكستيم ز غفلت من و مايی نكنيم و به هنگام نيايش سر سجاده‌ی عشق جز برای دل محبوب دعايی نكنيم مهربانی صفت بارز عشاق خداست يادمان باشد از اين كار ابايی نكنيم @takbitnab 🌹🌹🌹
هنوز در سفرم؛ خیال می‌کنم در آب‌های جهان قایقی‌ست و من -مسافر قایق- هزارها سال است سرود زنده‌ی دریانوردهای کهن را به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم وَ پیش می‌رانم... @takbitnab 🌹🌹🌹
شب را نوشیده‌ام و بر این شاخه‌های شکسته می‌گریم مرا تنها گذار ای چشمِ تبدارِ سرگردان! مرا با رنجِ بودن تنها گذار مگذار خوابِ وجودم را پرپر کنم مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامنِ بی تار و پود رؤیاها بیاویزم... @takbitnab 🌹🌹🌹
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می‌خواهد قدر این خاطره را دریابیم... @takbitnab 🌹🌹🌹
آسمانی بی‌ابر، اطلسی‌هایی تَر، رستگاری نزدیک، لای گل‌های حیاط نور در کاسه‌ی مس چه نوازش‌ها میریزد نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آرد... @takbitnab 🌹🌹🌹
باز هم قصه ی، من قصه ی کم حوصله هاست دردل می کنم این بار که وقت گله هاست جاده ها نیز مرا از نفس انداخته اند پای من خسته ی پیمودن این فاصله هاست این طرف تاول پاهای زمین گیر من است آن طرف خط غبار گذر قافله هاست خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است گریه هم پاسخ تلخی به همین مسئله هاست تا فراموش شدن مانده ام و می مانم مرگ پایان من و قصه کم حوصله هاست @takbitnab 🌹🌹🌹
دود می‌خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی‌خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم می‌دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید. تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته‌ام. گرچه می‌سوزم از این آتش به جان، لیک بر این سوختن دل بسته‌ام. تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها: صبح می‌خندد به راه شهر من. دود می‌خیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن. @takbitnab 🌹🌹🌹
باز هم قصه ی، من قصه ی کم حوصله هاست دردل می کنم این بار که وقت گله هاست جاده ها نیز مرا از نفس انداخته اند پای من خسته ی پیمودن این فاصله هاست این طرف تاول پاهای زمین گیر من است آن طرف خط غبار گذر قافله هاست خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است گریه هم پاسخ تلخی به همین مسئله هاست تا فراموش شدن مانده ام و می مانم مرگ پایان من و قصه کم حوصله هاست @takbitnab 🌹🌹🌹
همیشه فاصله‌ای هست دچار باید بود وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد. @takbitnab 🌹🌹🌹
دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد... چه فکرِ نازکِ غمناکی! @takbitnab 🌹🌹🌹
تو مرا یاد کنی، یا نکنی باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست، اما نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست @takbitnab 🌹🌹🌹