eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
مهر پاکان در میان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان کوی نومیدی مرو اومیدهاست سوی تاریکی مرو خورشیدهاست @takbitnab 🌹🌹🌹
دلا غافل ز سُبحانی چه حاصل مطیع نفس و شیطانی چه حاصل بود قدر تو افزون از ملایک تو قدر خود نمی دانی چه حاصل ؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
مدح امام هشتم(ع) ای رضا بر رضای ربّ غفور ای ز حُسن تو مُلک دین معمور حرم قدس توست کعبۀ عشق کز زمین بر فلک فشاند نور هفتمین قبله گاه توحیدی هشتمین اختر امامت و نور بال و پر میزنند فوج ملک گِرد این کعبه تا به یوم نشور چلچراغ رواق تو خورشید که تجلی کند چو جلوۀ طور هست دارالسّرور این درگاه غم نیابد در این محیط حضور دل غمدیده را در این وادی جای غم پرکند صفا و سرور خادم درگه تو جبرائیل گرد روب در تو گیسوی حور از بهشت نعیم و قرب خدا تا بکوی تو نیست راهی دور با ولای تو روز رستاخیز سوی جنّت دهند برگ عبور زیر این قبّه مستجاب شود هردعا با کلید حیّ غفور از تو برجاست تا بروز حساب شرح و بسط حدیث نیشابور اجر یک طوف آستانۀ تو میشود صدهزار حج منظور هر که دلداده محبت توست دل نبندد به عشق حور و قصور تو سلیمان و ریزه خوارانند زایران و مجاوران چون مور از «مقدم» به هر که زائر توست بایدش گفت سعیکم مشکور @takbitnab 🌹🌹🌹
ام البنین ای مادر عباس زهرا: ای برترین زن درجهان در حد اعلی: گر فاطمه خیر النساء عالمین است: اسم تو درجمع جمیل آفرین است: عباس در دامان تو ماه و قمر شد: با اشک چشمت این پسر همچون پدر شد: محراب اگر خونین ز فرق مرتضی شد: فرزند او در کربلا ذبح قفی' شد: دریای عرفان و ادب بودی تو مادر: سبک و مرامت خوانده شد الگوی برتر: @takbitnab 🌹🌹🌹
نه اینکه سحرخیز شده باشم ، نه!! عشق تو هر صبح پیش از آفتاب مرا به نظاره می‌برد، آنگاه که سرمه ی نور می کشد بر چشمان خورشید تا من مست و مخمور و لبریز از هوای تو آرام آرام به نوازش زندگی برخیزم... @takbitnab 🌹🌹🌹
مادر بزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانی ام @takbitnab 🌹🌹🌹
هر قدر که بگویی سرد است ، تاثیر زمستان نیست ، اینجا، دل پژمرده، تنها دل آدم نیست ، هر جا که نگاهت رفت ، هر چیز که اینجا هست ، درگیر زمستان نیست ، تنهایی انسان است ، گویی که زمستان است ، یک جرعه شراب ناب ، یک مزه ی سردرگم ، یک ساقی پا بر جا ، یک دوست بی همتا ، چیزی تو نمی بینی ، یک دست فقط یک دست ، آواره و سرگردان ، آن دست تهی از دست ، هر قدر بگویی سرد است ، دست من و تنهایی ، ظلم است ، وقتی که تو اینجایی ، وقتی که تو اینجایی ،... ، @takbitnab 🌹🌹🌹
فراق روی تو رویم به رنگ باران کرد. شکست عهد دل ومیل جمع یاران کرد. ولی چودیددوچشمم پیام عشق تو را. به قطره های خوشش کوچه را بهاران کرد. @takbitnab 🌹🌹🌹
گاهی بهانه ای دارم، برای دوست داشتنت برای لبخندهايت وقتی، صبح را به اشتياقت از پشت پرده ی آسمان، به طلوع نگاهت می نشينم @takbitnab 🌹🌹🌹
کوشیدم که همه چیز را باتو نگویم اما نشد اما فهمیدی که دوستت دارم و عشق را نمیشود باهیچ کوششی، پنهان داشت... @takbitnab 🌹🌹🌹
عطر پرتقال می گیرد نفسم، از تو که می گویم‌! نارنجی می شود دنیایم، تو را که می بینم! و تو بکر ترین منظره ای... مثل درخت پرتقالی که در پاییز، به بار نشسته باشد! پر از بوسه، پر از دوستت دارم... @takbitnab 🌹🌹🌹
زندگانی چیست دانی؟ جان منور داشتن بوستان معرفت را تازه و تر داشتن سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا بکی خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
من لب به سخن نمی‌گشایم که تو را برای همیشه در قلبم به ابدیَّت‌هایِ ناشناخته باز بَرم لب به سخن نمی‌گشایم که برای همیشه با تو بمانم ! @takbitnab 🌹🌹🌹
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت ای پرده‌پوش قصهٔ من بگذر از سرم کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست وآنچه بجهد از زبان چون آتشست سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روی نقل و گه از روی لاف زانکه تاریکست و هر سو پنبه‌زار درمیان پنبه چون باشد شرار ظالم آن قومی که چشمان دوختند زان سخنها عالمی را سوختند عالمی را یک سخن ویران کند روبهان مرده را شیران کند ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش درین خرمن زنی @takbitnab 🌹🌹🌹
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است من دوستی به‌ جز تو ندارم؛ قسم به عشق هر کس که غیر از این به تو گفته‌ست، دشمن است چشمان من مسیرِ تو را گم نمی کنند فانوس اشک‌های من از بس که روشن است! هر کس که دامنِ مژه‌اش تر نمیشود باید یقین کنیم که آلوده ‌دامن است از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش! چون خوابِ بد، سزای من «از یاد بردن» است... @takbitnab 🌹🌹🌹
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار شد روز و روزگار من اندر وفای تو صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا بادا فدای عشق و فریب و ولای تو جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند این دل خسته مجروح مرا جان آرند خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند @takbitnab 🌹🌹🌹
ز زلفت گرچه کافر می‌توان شد زعکس رویَت ایمان می‌توان یافت بهر موئی از آن زلف پریشان دل جمعی پریشان می‌توان یافت از آن با درد می‌سازم که دل را هم از درد تو درمان می‌توان یافت @takbitnab 🌹🌹🌹
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری روزگاری دست در زلف پریشان توام بود حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری @takbitnab 🌹🌹🌹
یک روز از روزهای مبادا روزی از همین روزها روزی مثل هیچ روزی روزی از جنس حال کنارم بشین دلم که بودنت گرم شود صبح روی اولین پرتو خورشید دوست داشتن هایش را به زمین می ریزد @takbitnab 🌹🌹🌹
تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد آیین وفا و مهربانی در شهر شما مگر نباشد این شور که در سرست ما را وقتی برود که سر نباشد چون روی تو دلفریب و دلبند در روی زمین دگر نباشد @takbitnab 🌹🌹🌹
و عشق تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس و عشق تنها عشق مرا به وسعتِ اندوه زندگیها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست‌داشتنت پیراهن من‌‌ است می‌پوشم و از یاد می‌برم که جهان جای غمگینی‌ست و تو از هیچ جنگی برنمی‌گردی دوست‌داشتنت پیراهن من است می‌پوشم و به یاد می‌آورم زنی خیالبافم که تو را هرگز نخواهد دید. @takbitnab 🌹🌹🌹
محبوب من! حالا که خورشیدِ صبح‌های من از مشرق چشم‌های تو طلوع می‌کند و تو مرا نفس می‌کشی حواس‌مان باشد، عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم که دلش نگیرد، که خشک نشود تا رشد کند و در ما ریشه دهد آن‌وقت ما با هم سبز می‌شویم بالا می‌رویم و بی‌هراس از پایان استوار می‌مانیم @takbitnab 🌹🌹🌹