eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها تویی بهانه‌ی این حسّ جاری‌ام خرسند از این بهانه، از این هم‌جواری‌ام لبخند می‌زنی، نفسم تازه می‌شود احساس می‌کنم که سراپا بهاری‌ام حتماً تو را سرشته خدا تا در این کویر یک روز عاشقانه بیایی به یاری‌ام شکر خدا که صحبت گل شد نصیب من با دست‌های خالی و با این نداری‌ام با طرز چشم‌های تو، در خود شکفته‌ام سرشار از ترانه‌ی امّیدواری‌ام با این حلاوتی که به من خیره می‌شوی هربار بیشتر بشود بی‌قراری‌ام مانند یک کتابِ به‌جامانده از قدیم از سال‌های دیر، تو را یادگاری‌ام! در ذهن خود همیشه قدم می‌زنم تو را پیوسته در خیال تو چون رود جاری‌ام... @takbitnab 🌹🌹🌹
از خوی درشت، دوست نایاب شود دشمن، به ملایمت ز احباب شود نرمی‌ست که نرم می‌کند سختان را آخر در آب کوزه، یخ آب شود... @takbitnab 🌹🌹🌹
این از حقیقت‌های تلخ روزگار است گاهی درختی روز مرگش در بهار است می‌دانم از یادت نخواهم رفت دیگر از شاخه‌گل‌هایی که بر روی مزار است! از قلّه می‌‌شد ماه را قاپید، امّا گاهی پلنگی زخم‌هایش بی‌شمار است موجی که روی ماسه‌ها جان داد، فهمید افتاده‌‌بودن آبروی آبشار است از من نخواه اینجا بمانن، دست من نیست سیلاب تا پهنای دریا بی‌قرار است... @takbitnab 🌹🌹🌹
حق داشتی سکوت کنی در جواب من شک داشتی تو هم به من و انتخاب من می‌سوزم از فراق و تو لبخند می‌زنی ای خنده‌ی تو آتش روز عذاب من تعبیر خواب‌های مرا از کسی مپرس بُگذار روی چهره بماند نقاب من آیینه‌ی تواَم، عطشم را نگاه کن یک لحظه خیره شو به خودت، آفتاب من با آه خواندمت که خدا را قسم دهم آه ای دعای نیمه‌شب مستجاب من... ‏ @takbitnab 🌹🌹🌹
با پای دل قدم‌زدن، آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفترِ همیشه‌ی من ثبت می‌شود این لحظه‌ها، عزیزترین یادگار تو تا دست هیچکس نرسد تا ابد به من می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو آن کوپه‌ی تهی منم -آری- که مانده‌ام خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو این سوت آخر است و غریبانه می‌رود تنهاترین مسافر تو از دیار تو هرچند مثل آینه هرلحظه فاش‌تر -هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو -امّا در این زمانه‌ی عُسرت، مسِ مرا ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو از هر طرف، نرفته به بن‌بست می‌رسیم نفرین به روزگار من و روزگار تو... @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر شدی تو دَمی رهنما به کار کسی مباد آنکه کنی تیره روزگار کسی به کار خلق تجسّس مکن، نشو تو دقیق نکن توقّف بی‌جا تو در کنار کسی گدای نفس نباید شدن، تو خود شاهی که نیست فخر و شرف بهرِ تو، وقار کسی تو کار خویش بباید که خود دهی انجام نباید آنکه نشینی به انتظار کسی نمای جهد که خود گردی از مفاخر دهر نکن تو تکیه -عزیزم- به افتخار کسی کلید گنج سعادت، قناعت است ای دل توانگر آنکه نگردید ریزه‌خوار کسی مکن تو بندگیِ این و آن دو روزه‌ی عمر مشو حقیر و فقیر و زبون و خوار کسی تو خود به دوش بباید گرفت بار گران کسی به دوش نخواهد گرفت بار کسی از آنِ تو نبُود این جهان و کار جهان جهان نبود دو روزی به اختیار کسی ز تندبادِ حوادث ببایدت عبرت از آن دَمی که خزان می‌شود بهار کسی... @takbitnab 🌹🌹🌹
تنهایی مرا به تماشا گذاشتی وقتی مرا در آینه تنها گذاشتی تا اینکه نقش اوّل این داستان شوم رفتیّ و عاشقانه مرا جا گذاشتی نگذار دست روی دلی که هزار بار روی حریرِ سادگی‌اش پا گذاشتی حاشا امید! بس که در این برزخِ تباه گفتم نمی‌گذاری‌ام... امّا گذاشتی دردا که هیچوقت نپرسیدمت چرا دیدار را به وعده‌ی فردا گذاشتی خود یاد دادی‌ام که سکوت آخرین صداست بی‌خود دهان زخم مرا وا گذاشتی... @takbitnab 🌹🌹🌹
آتش باشی، براب تو هيزم می‌شوم دريا بروی، پارو... تو هميشه درست پنداشته‌ای؛ دل من شبيه تكّه‌سنگی است كه می‌خواهم تو با همه‌ی خستگی‌هايت يک‌لحظه به من تكيه كنی... @takbitnab 🌹🌹🌹
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش من همان به که از او نیک نگه دارم دل که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهش بوی شیر از لب همچون شکرش می‌آید گر چه خون می‌چکد از شیوه چشم سیهش چارده ساله بتی چابک شیرین دارم که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش از پی آن گل نورسته دل ما یا رب خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند ببرد زود به جانداری خود پادشهش جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در صدف سینه حافظ بود آرامگهش @takbitnab 🌹🌹🌹
صد دهل می‌زنند در دل ما بانگ آن بشنویم ما فردا پنبه در گوش و موی در چشمست غم فردا و وسوسه سودا آتش عشق زن در این پنبه همچو حلاج و همچو اهل صفا آتش و پنبه را چه می‌داری این دو ضدند و ضد نکرد بقا چون ملاقات عشق نزدیکست خوش لقا شو برای روز لقا مرگ ما شادی و ملاقاتست گر تو را ماتمست رو زین جا چونک زندان ماست این دنیا عیش باشد خراب زندان‌ها آنک زندان او چنین خوش بود چون بود مجلس جهان آرا تو وفا را مجو در این زندان که در این جا وفا نکرد وفا @takbitnab 🌹🌹🌹
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند نه هرکه گردنی افراخت سروری داند کجا به مرکز حق راه می تواند برد کسی که گردش افلاک سرسری داند چو سایه از پی دلدار می رود دلها ضرورنیست که معشوق دلبری داند کسی که خرده جان را ز روی صدق کند نثار سیمبری کیمیاگری داند نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز هلال عید کجا قدر لاغری داند نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز کجاست گوهر ما قدر جوهری داند کسی است عاشق صادق که از ستمکاری ستم به جان نکشیدن ستمگری داند دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت سراب بادیه را جلوه پری داند تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی وگرنه هر خس وخاری شناوری داند فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت که دیده مار که چندین فسونگری داند تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس نه هرشکسته زبانی سخنوری داند چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست ستاره های فلک جمله مشتری داند کسی میانه اهل سخن علم گردد که همچو خامه صائب سخنوری داند @takbitnab 🌹🌹🌹
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد اومید همه جان‌ها از غیب رسید آمد نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد یعقوب برون آمد از پرده مستوری یوسف که زلیخا را پرده بدرید آمد ای شب به سحر برده در یارب و یارب تو آن یارب و یارب را رحمت بشنید آمد ای درد کهن گشته بخ بخ که شفا آمد وی قفل فروبسته بگشا که کلید آمد ای روزه گرفته تو از مایده بالا روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کن آن سکته حیرانی بر گفت مزید آمد @takbitnab 🌹🌹🌹
باز این چه شورش و چه فغان و چه ماجراست این شهر غلت خورده در این خاک و خون، کجاست شیراز، شهر عشق و عبادت، دیارِ شعر شهر شکوفه دادن ِ نارنج ِ قلب ماست با زائران شاهچراغ، آه می کشم صحن حرم، دوباره عزای فرشته‌هاست بال و پر کبوترت آتش گرفت و سوخت بر گنبد کبود تو، صد قصه ی عزاست شهد شهادت است که أحلیٰ مِن العسل.. این خاک سرخ فام، مگر خاک کربلاست خاک هنر تپیده به خون شهیدها هر شاهدی که غرقه ی خون است، جان مایت مولای سرجدا، همه عالم فدایتان شیراز کربلای شهیدان باصفاست حافظ! خبر به ساقی لب تشنگان ببر در گوشه گوشه گوشه‌ی میخانه خون به پاست @takbitnab 🌹🌹🌹
مارا بکشید ، زنده تر می گردیم در فتنه به دنبال خطر میگردیم سوگند که در راه حمایت‌ ز وطن با جان عزیز خود سپر میگردیم @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام سردار ! پس از تو داغ‌ها را دیدیم دست ستم کلاغ‌ها را دیدیم ای شمع دل قبیله! ما در شیراز پرپر شدن چراغ‌ها را دیدیم عاطفه_جعفری @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام شاعر شاه شهیدان و خموشی هرگز! باید امروز شود محتشم شاهچراغ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ننگ به فتنه‌های صد رنگ شما ای مرگ به زوزۀ بدآهنگ شما گلگون شده خاک حرم از خون شهید خون شهدا می‌چکد از چنگ شما @takbitnab 🌹🌹🌹
ای شعرِ غیور ! گرمِ مقصد شو ، نمان با سرو بلند باغ ، هم قد شو ، نمان جنگ است و مدافع حرم می خواهد از گفتنِ عرض تسلیت رد شو ، نمان @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام از خون شما دوام خواهیم گرفت یکرنگی و انسجام خواهیم گرفت امروز عزادار شماییم، ولی فرداست که انتقام خواهیم گرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام فریاد ز شهر لاله‌گون می‌آید بوی غم و آتش جنون می‌آید بر قبضه‌ی شمشیرِ زمان بنویسید: هنگامه‌ی پیروزی خون می‌آید @takbitnab 🌹🌹🌹
اقلیم علی‌ست این جهان سرتاسر شیراز و حلب، چه فرق دارد آخر ای مرگ! مرا به رایگان در بر گیر تا هست شهادت از عسل شیرین‌تر @takbitnab 🌹🌹🌹
آفتاب عشق غمی ز هجر تو بیش از حساب دارم من به شوق توست اگر صبر و تاب دارم من بروی شیشه قلبم به غیر عکس تو نیست میان سینه فقط از تو قاب دارم من غم فراق تو ایدوست بس که سنگین است ز دیده اشک روان چون سحاب دارم من ز گنج مهر تو در آستانه دل خود هزار گوهر نایاب و ناب دارم من تو ماه کشور حُسن و ملاحتی بخدا که از تجلّی تو ماهتاب دارم من ز نور عشق تو ای آفتاب مُلک وجود درون خانه دل آفتاب دارم من اگر چه موی سیاهم سفید شد اما هنوز عشق ترا چون شباب دارم من اگر به تربت من بگذری پس از صد سال برای فیض حضورت شتاب دارم من پی وصال تو ای تک سوار کشور دل قسم بدوست که پا در رکاب دارم من کمال عشق «مقدم» فقط توئی ایدوست خوشم که مایه به حدّ نصاب دارم من @takbitnab 🌹🌹🌹
پذیرفته بودم که ویرانه باشم اگر صاحب گنج شاهانه باشم خودم خواستم خلوتی این‌چنین را که با مردم شهر، بیگانه باشم از این پیله رفتم به آن پیله، یعنی امیدی ندارم که پروانه باشم سرم گرم دنیای خود بود، حالا چه انگور باشم، چه میخانه باشم! تو هم برخلاف خیالات خامم پریشان نبودی که من شانه باشم شبی زیر باران می‌آیی سراغم بعید است آن شب ولی خانه باشم... @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر من به دریا می‌گفتم که چه احساسی نسبت به تو دارم، سواحل و صدف‌ها و ماهی‌‌هایش را رها می‌کرد و به دنبال من‌ به راه می‌افتاد! @takbitnab 🌹🌹🌹
سرکش و تندخوست، می‌دانم فتنه و فتنه‌جوست، می‌دانم جست‌وجو کنج سینه‌ام نکنید دل من پیش اوست، می‌دانم کس نبسته‌ست پای اشک مرا ترسم از آبروست، می‌دانم راه محراب چشم او باز است دست من بی‌وضوست، می‌دانم در دلش جا نمی‌کنم، چه کنم؟ شرط عشق از دو سوست، می‌دانم مبتلای خیال گیسویش با بلا روبه‌روست، می‌دانم آخر کار، آن دل و دل من ناز سنگ از سبوست، می‌دانم گر سخن می‌کنم، ز سوز دل است عشق بی‌گفت‌وگوست، می‌دانم لاله همرنگ اوست، می‌داند لب او غنچه‌بوست، می‌دانم آرزومند روی او چو نسیم دربه‌در کو به کوست، می‌دانم وه که آخر -«پریش!»- قاتل من دلِ پرآرزوست، می‌دانم... @takbitnab 🌹🌹🌹