eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
آتش عشق تو سـوزان بـُوَد و بَـرد و سـلامت بهتر از طعمِ عسل هست در آن طعمِ شهادت گفت احمد که حسین از من و من هم زِ حسینم کربلا خوب بر این صدقِ سخن داده شهادت پدرت خونِ خدا بود و تو خود خونِ خدایی زنـده آئیـن محمّــد بـُوَد از خونِ خـدایت همه نوریّ و تو مصبـاحِ هدایت به جهـانی همه از نـورِ فراگیـــرِ تـو یابنــد هـدایت رحمتِ واسعه‌ی حقّی و هــم بابِ نجـاتی بارشِ رَحمتت از ابــرِ بهــار است حکایت تو کـریمی و همه واسطه‌ی فیضِ خـدائی چون تو آئینه‌ی حقّی، به کتاب و به روایت اشک ریزنـد به قتـل تـو همه عالَـم و آدم چون قَتیـل العَبـَراتیّ تو بـه پاکیّ و نزاهت گفت علی جان پسرم راه بـرو شِبـهِ پیمبر که نگاهـی کنمت روشنیِ دیـده به غـایت چونکه در قتلِگَه افتاد بسی زخمی و خونین حال تسبیح و دعا داشت و تسلیم و رضایت صوت قرآنش از آن مأذنه‌ی نِی به سما بود محـوِ او زینبِ غمـدیـده و او گــرمِ قـرائت خطبه زینب و سجّاد در آن مجلس و مسجد پرده برداشت از آن کفر و از آن جُرم و جنایت گفت یَا ابنَ الطُّلَقا ما همه از عترتِ پاکیـم همه از ماست نبیّ و علی و وحی و رسالت این سـرِ سبطِ پیمبر بود ای جانیِ مجنون آنکه شد کشته براه حق و در اوج شـهامت عطر سیبَش دل ما برده و در پای ضَریحَش هاتفی گفت دعا کن که در اینجاست اجابت جاده ی نوری از اینجـا شـده تا عرشِ الهی بشتـابیـد بـه اینجــا کـه بیابیــد شفاعت جسم و جان و سر و پا مانعِ سِیرَست در این رَه فارغ از خود شـو و پـرواز نمـا تا به نهـایت چون به میخانه‌ی عشقش نشناسند سر از پا ساقیش بی‌سر و بی‌دست، نمودست سقایت در دلِ شامِ سیه فام و به هنگامه‌ی طوفان می دهـد جای به کِشتیِ نجاتش به عنایت پشتِ مـا خَـم شده از بارِ خطاها و گناهان مگر از گوشه چشمی بکند لطف و رعایت هـادیا خاک درش را زِ وفـا کُحلِ بَصَر کن با بصیـرت شـو و بنگـر به روایت و درایت @takbitnab 🌹🌹🌹
. ‌‌مرا با چشمانت عاشق نشو چه بسا از من زیباتر بیابی مرا با "قلبت" عاشق شو ڪه قلب ها هرگز مشابه هم نیستند...! @takbitnab 🌹🌹🌹
طلوع خورشید من، از پشت چشمانِ تو رنگ گرفته دنیا ،از گل دامانِ تو صبح به رقص آمده،تاکه گشودی توچشم من به فدای تو ام ،جانِ منو جانِ تو @takbitnab 🌹🌹🌹
اَبرویش خَم به کمان مانَد و قَد راست به تیر کَس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد @takbitnab 🌹🌹🌹
انگیزه دارم تا خود صبح قیامت از محشر چشمان زیبایت بگویم @takbitnab 🌹🌹🌹
نرو! بمان، که من از انتظار میترسم من از جدایی و بُغض و فرار میترسم نگو که این همه دل کندن اضطراری بود من از مُواجهه با اضطرار میترسم مرا میانِ دلِ گوشه گیرِ خود جا کن من از حواشی و گوشه کنار میترسم بمان که بی تو من حتی از آسمان، از گل از این ترنمِ فصل بهار میترسم تصورت کنم اینجا؟ میان این خانه؟ نه! من از این تصورِ بی اعتبار میترسم من از شنیدنِ صوتِ "خدا به همراهت" من از شنیدنِ سوتِ قطار میترسم نماز وحشتِ این عاشقانه را خواندم من از نبودِ تو... با افتخار میترسم... @takbitnab 🌹🌹🌹
من؛؛؛!!! هنوز هم خیال می کنم تو هر شب ب من فکر می کنی آه ک من خیالباف ترین فراموش شده جهانم؛؛؛!! @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟ گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است @takbitnab 🌹🌹🌹
صُبحدم ، دل را مقیم خلوتِ جان یافتم ؛ از نسیم ِصبح بوی زلف جانان یافتم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
به سراغ من اگر مي آييد، پشت هيچستانم‌. پشت هيچستان جايي است‌. پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است كه خبر مي آرند، از گل واشده ی دورترين بوته خاک. روی شن ها هم‌، نقش های سم اسبان سواران ظريفی ست که صبح به سر تپه ی معراج رفتند. پشت هيچستان‌، چتر خواهش باز است‌: تا نسيم عطشي در بن برگي بدود، زنگ باران به صدا مي آيد. آدم اين جا تنهاست و در اين تنهايی، سايه نارونی تا ابديت جاری ست‌. ، نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد چينی نازک تنهايي من‌! @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح است... طلوع کن... طلوع کن ای پنهانی ترین زاویه ی نگاهم تو آنی که همیشه در هر شعر متولد می شوی پس طلوع کن... طلوع کن، میان این قافیه های پر سکوت! طلوع کن... @takbitnab 🌹🌹🌹
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی و خود را از غبار حسرت و اندوه در آیینه ی زلال جاودانه ، شست و شویی کرد. بزرگ و پک شد و ان توری زربفت را پوشید و آنگه طرف دامن تا ، کران بیکران گسترد در این صبح بزرگ شسته ...! @takbitnab 🌹🌹🌹
و؛؛؛؛ صبح خلاصه ای ست از خنده های تو؛؛؛؛؛ توو بخند؛!! تاااا صبح من بااا خنده های زیبای توو بخیر شود جاناا،،،!!!! @takbitnab 🌹🌹🌹
🌸صبح ما خیر است ای یاران ز پیغام شما 🌸جـان ما مست است دائم از می جـام شما 🌸کام ما هر صبح شیرین گردد از پیغامـتان 🌸چون عسل شیرین کند یـزدان ما کـام شما @takbitnab 🌹🌹🌹
مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست وجودی دارم از مهرت گدازان وجودم رفت و مهرت همچنان هست مبر ظن کز سرم سودای عشقت رود تا بر زمینم استخوان هست اگر پیشم نشینی دل نشانی و گر غایب شوی در دل نشان هست @takbitnab 🌹🌹🌹
‌‌‌‌ عامل بیدارےهرصبح این عاشـق ؛ سـلام با «توأم» عالیجنابِ‌عشـق ؛امروزت بخیر @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح یعنی پرواز ، قد کشیدن در باد ؛ چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است؟ گام اگر برداریم روشنی نزدیک است ... @takbitnab 🌹🌹🌹
باز رسیدعطرصبح ،باتونسیمم نسیم بردل من پاگذار،باتوخوشست این شمیم در دل من عشق تو،صبح بدون شب است باتودلم پُر زِ عشق،فارغ زِ هر ترسُ بیم @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح‌ ها وقتی خورشید در می‌آید متولد بشویم ریه را از ابدیت پُر و خالی بکنیم.. @takbitnab 🌹🌹🌹
مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر و مسیری که فقط با یکی از ما دو نفر یکی از ما دو نفر خواب عجیبی دیده است ترسش این است مبادا یکی از ما دو نفر... "قول دادیم به هم عاشق هم می‌مانیم" به نظر می‌رسد اما یکی از ما دو نفر... گله‌ای نیست خدا خواست که آواره کند یکی از ما دو نفر را یکی از ما دو نفر چقدر سخت گذشت و چقدر پیر شده است پشت این پنجره حالا یکی از ما دو نفر آخرین حرف دلش نامه‌ی کوتاهی بود "دوستت داشتم" امضا: یکی از ما دو نفر @takbitnab 🌹🌹🌹
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد روا مدار خدایا که در حریم وصال رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد همای گو مفکن سایه شرف هرگز در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری غریب را دل سرگشته با وطن باشد به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم شکست، کجایی که نوشخند زنی؟ به یک اشاره دلم را دوباره بند زنی؟ دوباره وصله ای از بوسه های دلچسب ات برین سفال ترک خورده ام به چند زنی؟ اگر به دست تو باشد چه فرق این یا آن؟ دمی ضماد گذاری، دمی گزند زنی مباد دود دل من به چشم غیر رود مخواه بیشتر آتش درین سپند زنی منم که پیش تو از بید سر به زیرترم تویی که طعنه به هر سرو سربلند زنی دوباره همهمه افتاده است در کلمات که در حوالی این شعر دیده اند زنی زنی که وصفش در این غزل نمی گنجد زن از حریر، از ابریشم، از پرند، زنی @takbitnab 🌹🌹🌹
دیدمت لرزید دستم ، چادر اُفـتــاد از سرم یک نفر پرسید:خوبی؟!گفتم:اکنون بهترم زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن خنده رو،آهسته تر گفتم:اطاعت سرورم عاشق ایـــن غیرت و مردانگی هایت شدم عشق پاکت مردِ بـا احساسِ من! شد باورم عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ مـن هم تــو عشقِ اولم هستی،هــم عشقِ آخرم هرچــه در انکار کوشیدم نشد؛ناممکن است آخرش هم عشقِ مــن! فهمید گویــــا مادرم کــرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز تا نگاهم بــــــاز کردی، چادر افتاد از ســـرم @takbitnab 🌹🌹🌹
بی تو بی تاب ترین پنجره این شهرم بی تو ای کاش ترین حسرتِ یک دیدارم سوگ هر قاصدکی آنقَدَر آزارم داد روزگاریست که از پنجره ها بیزارم بی تو بی شانه ترین گریه یک مَردَم که دلخوش از شانه بی منّت یک دیوارم سرد و مایوس ترین آه ، که غمباد شدم بی تو مغموم ترین حالت گندمزارم با خودت برده ای از من ، منِ بی حاصل را سالیانیست به خود عزم رسیدن دارم در فراقت غزلم حال وخیمی دارد آفت ، افتاده از این قائله بر افکار‌م درد جانکاه مرا هیچ نفهمید‌ کسی مرحبا باز به عِرق و شَرَفِ سیگارم بی توئی درد خماری مرا می افزود شده ام نشئه ی دردی که دهد آزارم آنچنان از ستم خاطره ها پیر شدم که خودم را بخدا زنده نمی پندارم عاقبت درد غزل های مرا می فهمی وقتی از من اثری نیست بجز آثارم @takbitnab 🌹🌹🌹
پر ڪن گوش تمام پروانه‌هاۍ شهر را از عطرت دلم میخواهد هر صبح ڪـــــه بیدار میشوم بوۍ تو دنیا را برداشته باشد ... @takbitnab 🌹🌹🌹