تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته درین کار و بار دلداریـست
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
یاس میگوید حسین الماس میگویدحسین.
دست مقطوع تن عباس میگوید حسین.
من ندارم ادعا راوی شنیده این صدا.
شمر هم با لرزه و احساس میگویدحسین.
خاک گرم کربلا در آن زمان پربلا.
دیده گاهی لشکر خناس میگوید حسین.
علقمه آب فرات وجای قتل و خیمه گاه.
خاک وباد وذره و انفاس میگوید حسین.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد
با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت
دیدهام میجست و گفتندم نبینی روی دوست
خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین مینمود
کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت
سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای شادیِ آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ...
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
از دوست به یادگار دردی دارم
که ان درد به صد هزار درمان ندهم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای خدا جان تو بنما آن مقام
که درو بی حرف میروید کلام
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
مهریه خواه
از رندی و رندانه گی صد مرده حیران میشود.
درحقه و طنازیت عاشق به زندان میشود.
با نقشه استادیت برجیب مردت تاختی.
آتی حساب بانکی ات از پول کم پر میشود.
از سبک گفتار و سخن در دسته شوهر کشی.
حقاکه خندان گشته ای چون شوهرت خل میشود.
فردا که حکم ات میرسد در رقص آیی وسرود.
چندی به بعدش مختصر نان تو آجر میشود.
حالا چو شیری پر خطر بر صید مظلومت بتاز.
بر سر در ویرانه ها اسمت تل انبر میشود.
از پشت بام حرصها با روی خوش پایین بیا.
ورنه تمام پنبه ات با پنجه چون جل میشود.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم ، چشمهای مان را میبندیم ، همه جا تاریکی است
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهطای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری
طالع میشود ...
#شمس_لنگرودی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من صدای نفسِ
باغچه را می شنوم
و صدای صافِ
باز و بسته شدنِ
پنجره ی تنهایی
و صدای پاکِ پوست انداختنِ
مبهمِ عشق
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز بس بی تابِ آن زلف پریشانم، نمیدانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمیدانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل، حلقهی زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه میخوانم، نمیدانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوهی چشمت چه میدانم؟ نمیدانم
چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانهی خود عین مهمانم؟ نمیدانم
ستاره میشمارم سالهای انتظارم را؛
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمیدانم
نمیدانم، بگو عشق تو از جانم چه میخواهد؟
چه میخواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمیدانم
نمیدانم به غیر از این نمیدانم، چه میدانم؟
نمیدانم، نمیدانم، نمیدانم، نمیدانم
#قیصر_امینپور
@takbitnab
🌹🌹🌹
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
"تـــــو" نباشى
من به يك پلــك زدن
خواهم مُـــرد...
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
بس که در سرزمین گل و بلبل به کار ما کار داشتهاند، همین اندازه که در دیاری کسی سربهسر ما نگذارد، آن دیار را بهشت و مردمش را فرشته میدانیم.
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است
سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم
احساس کردم صورتم آتش گرفته است
خود را میان یک در ودیوار دیدم
#فاروق
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه شود گر به عیادت قدمی رنجه کنی
که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست
من پرستار دو چشم خوش بیمار توام
گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست
تا دلم فتنهٔ آن نرگس بیمار تو شد
بر من این واقعه نوعی دگر از بیماریست
عیب خواجو نتوان کردن اگر بیمارست
هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست
همه بیماری او روز و شب از نرگس تست
ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست
#خواجوی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آخر هفته که سودای رخت در دل بود.
پدرت قایمکی از سرشب منزل بود.
می زدم حلقه بدر تاکه بیایی بیرون.
چشمم از ریختن سنگِ بسر غافل بود.
حق حق گریه من بود ونگو خنده تو.
بدترین خاطره از بهرمن سائل بود.
پس ازاین رنگ و رخت ازسر وازدل کندم.
تا نگویی که فلانی بچه ای کاهل بود.
خواستم قصه ببافم که تو را بشناسم.
نقشه مادر تویک دوسه شب کامل بود.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
یار ما گر میل صحرا میکند صحرا خوش است
میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است
گر نماید روی او خود رفتن دلها نکوست
وربپوشد رخ زحسرت شور در سرها خوش است
#فیض_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از درِ تو به هر دری
تا نکند وفای تو در دلِ من تغیری
چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلی یا دلبری؟ یا جان و یا جانان؟ نمیدانم
همه هستی تویی، فی الجمله این و آن نمیدانم
به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمیبینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم
#عراقی
@takbitnab
🌹🌹🌹