نه اینکه سحرخیز شده باشم ، نه!!
عشق تو
هر صبح
پیش از آفتاب
مرا به نظاره میبرد،
آنگاه که
سرمه ی نور می کشد بر چشمان خورشید
تا من
مست و مخمور
و لبریز از هوای تو
آرام آرام
به نوازش زندگی برخیزم...
#سمیه_نادی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مادر بزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانی ام
#حسین_پناهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر قدر که بگویی سرد است ،
تاثیر زمستان نیست ،
اینجا، دل پژمرده، تنها دل آدم نیست ،
هر جا که نگاهت رفت ،
هر چیز که اینجا هست ،
درگیر زمستان نیست ،
تنهایی انسان است ،
گویی که زمستان است ،
یک جرعه شراب ناب ،
یک مزه ی سردرگم ،
یک ساقی پا بر جا ،
یک دوست بی همتا ،
چیزی تو نمی بینی ،
یک دست فقط یک دست ،
آواره و سرگردان ،
آن دست تهی از دست ،
هر قدر بگویی سرد است ،
دست من و تنهایی ،
ظلم است ،
وقتی که تو اینجایی ،
وقتی که تو اینجایی ،...
،
#امین_انصاری
@takbitnab
🌹🌹🌹
فراق روی تو رویم به رنگ باران کرد.
شکست عهد دل ومیل جمع یاران کرد.
ولی چودیددوچشمم پیام عشق تو را.
به قطره های خوشش کوچه را بهاران کرد.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گاهی بهانه ای دارم،
برای دوست داشتنت
برای لبخندهايت
وقتی،
صبح را به اشتياقت
از پشت پرده ی آسمان،
به طلوع نگاهت می نشينم
#عرفان_یزدانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کوشیدم
که همه چیز را باتو نگویم
اما نشد
اما فهمیدی که دوستت دارم
و عشق را نمیشود باهیچ کوششی،
پنهان داشت...
#حمید_رها
@takbitnab
🌹🌹🌹
عطر پرتقال می گیرد نفسم،
از تو که می گویم!
نارنجی می شود دنیایم،
تو را که می بینم!
و تو بکر ترین منظره ای...
مثل درخت پرتقالی که در پاییز،
به بار نشسته باشد!
پر از بوسه،
پر از دوستت دارم...
#حامد_نیازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زندگانی چیست دانی؟ جان منور داشتن
بوستان معرفت را تازه و تر داشتن
سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا بکی
خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟
#عمان_سامانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من
لب به سخن نمیگشایم
که تو را
برای همیشه در قلبم
به ابدیَّتهایِ ناشناخته باز بَرم
لب به سخن نمیگشایم
که برای همیشه
با تو بمانم !
#شمس_لنگرودی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق
کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت
ای پردهپوش قصهٔ من بگذر از سرم
کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست
وآنچه بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانکه تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هر کس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
چشمان من مسیرِ تو را گم نمی کنند
فانوس اشکهای من از بس که روشن است!
هر کس که دامنِ مژهاش تر نمیشود
باید یقین کنیم که آلوده دامن است
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خوابِ بد، سزای من «از یاد بردن» است...
#حسین_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز زلفت گرچه کافر میتوان شد
زعکس رویَت ایمان میتوان یافت
بهر موئی از آن زلف پریشان
دل جمعی پریشان میتوان یافت
از آن با درد میسازم که دل را
هم از درد تو درمان میتوان یافت
#خواجوی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
روزگاری دست در زلف پریشان توام بود
حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را
بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک روز از روزهای مبادا
روزی از همین روزها
روزی مثل هیچ روزی
روزی از جنس حال کنارم بشین
دلم که بودنت گرم شود
صبح روی اولین پرتو خورشید
دوست داشتن هایش را
به زمین می ریزد
#مریم_پورقلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
این شور که در سرست ما را
وقتی برود که سر نباشد
چون روی تو دلفریب و دلبند
در روی زمین دگر نباشد
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
و عشق
تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب
میکند مأنوس
و عشق
تنها عشق
مرا به وسعتِ
اندوه زندگیها برد
مرا رساند
به امکان یک پرنده شدن
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
دوستداشتنت
پیراهن من است
میپوشم و از یاد میبرم
که جهان جای غمگینیست
و تو از هیچ جنگی برنمیگردی
دوستداشتنت
پیراهن من است
میپوشم و به یاد میآورم
زنی خیالبافم
که تو را هرگز نخواهد دید.
#مژگان_عباسلو
@takbitnab
🌹🌹🌹
محبوب من!
حالا که خورشیدِ صبحهای من
از مشرق چشمهای تو طلوع میکند
و تو مرا نفس میکشی
حواسمان باشد، عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم
که دلش نگیرد، که خشک نشود
تا رشد کند و در ما ریشه دهد
آنوقت ما با هم سبز میشویم
بالا میرویم و بیهراس از پایان استوار میمانیم
#شیما_سبحانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ولادت حضرت زهرا(س)
صدف کائنات گوهرداد
نخل بُستان وحی نوبر داد
عقل کلّ را یگانه خالق کل
راحت جان و روح پیکر داد
بر محمد(ص) خدا گلی بخشید
که به ایجاد زینت و فرّ داد
بر کف قدسیان ز مقدم او
ساقی بزم خلد ساغر داد
آفتاب عفاف و عصمت اوست
نام زهرا به عرش زیور داد
یاس یاسین و از طلیعۀ او
حق به آل کسای محور داد
یا علی یا علی مبارک باد
لطف دادار بر تو همسر داد
غم مخور ای خدیجه ربّ ودود
دختری بر تو مِهر منظر داد
لال بادا زبان آن که لقب
به حبیب خدای ابتر داد
حق تعالی به رغم چشم حسود
بر محمد(ص) زلطف کوثر داد
ملکوتی ملیکه ای که ضیاء
از شعاعش به مِهر خاور داد
خلق هستی به یُمن فاطمه است
این خبر را رسول داور داد
آدم از نام او توسّل جُست
که خدایش امان ز کیفر داد
یاد او نوح را امان بخشید
فُُلک او را ز مِهر لنگر داد
حر ز او شد امان ابراهیم
گلشنش در میان آذر داد
در دل رود نیل موسی را
نام زهرا پناه و معبر داد
با توسّل به ذات او عیسی
مردگان را حیات دیگر داد
جبرئیل از غبار درگه او
سرمۀ چشم و زیب شهپر داد
به «مقدم» به طوطی طبعش
شهد نامش بکام شکّر داد
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست..
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
محب صادق اگر صاحبش به تیر زند
محبتش نگذارد که بر کند پیکان
وصال دوست به جان گر میسرت گردد
بخر که دیر به دست اوفتد چنین ارزان
کدام روز دگر جان به کار بازآید
که جان فشان نکنی روز وصل بر جانان؟
شکایت از دل سنگین یار نتوان کرد
که خویشتن زده ایم آبگینه بر سندان
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در کاسهٔ وصل تو اگر زهر دهندم
خوشتر که به پیمانه ٔهجران تو، قندم
آرامش دلخواستهای نیست میسّر
جز در کنف سایهٔ آن سرو بلندم
آفاق، پر از اخترکان است و به جایت
کس را ننشاند دل خورشیدپسندم
هرچند که بس رشتهٔ زلفم به کمین است
امّا نه من آن بستهٔ هر سستکمندم
عشق آنقدر از موی تو زنجیر به هم بافت
تا ساخت کمندی که کشانید به بندم
با رفتن و گمگشتن و ازخویشگذشتن
گیرم که به هر شیوه دل از مهر تو کندم
امّا چه کسی لایق عشق است به جز تو
بی تو، دل سرگشته به مهر که ببندم؟
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹