دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر میکشیدم
و لا به لای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس میکردم !!!
#قیصر_امینپور
@takbitnab
🌹🌹🌹
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
گوش کن جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان
کفش به پا کن ؛ و بیا ....
#سهراب_سپهرى
@takbitnab
🌹🌹🌹
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کارایم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شدهام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شدهام!
#مهدی_اخوان_ثالث
@takbitnab
🌹🌹🌹
من، مناجات درختان را، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینهی کوه
صحبت چلچلهها را با صبح
نبض پایندهی هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونهی گل
همه را میشنوم...
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خيابانها را
بی هيچ مقصدی میپيمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
تو از ميان نارونها ، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از ميان نارونها ، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهايت میآمدی به کوچهی ما
تو با چراغهايت میآمدی
وقتی که بچهها میرفتند
و خوشههای اقاقی میخوابيدند
و من در آينه تنها میماندم
تو با چراغهايت میآمدی
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
گر نای دل نبود و دم آه سرد ما
بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
گویند که مِی مخور به شعبان ، نَه رَواست
نه نیز رَجب که آن مهِ خاصِ خداست
شعبان و رجب ، ماه خدایند و رسول
ما مِی رمضان خوریم ، کان خاصه ماست...
#خیام
@takbitnab
🌹🌹🌹
محراب و کعبه حاجت ما چون رَوا نکرد
در قبلهگاه آن خَمِ اَبرو درآمدیم...
#فرخی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شود که به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
توشه ای و کشور جان تو را تو مه ای و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظربه حال گدا کنی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود ازهمین که خدا نکرده خطا کنی
#هاتف_اصفهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله میرود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره یک ساله میرود
آن چشم جادوانه عابدفریب بین
کش کاروان سحر ز دنباله میرود
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره مینشیند و محتاله میرود
باد بهار میوزد از گلستان شاه
وز ژاله باده در قدح لاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلسِتانم میرود
من ماندهام مَهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فُسون پنهان کنم ریشِ درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
مَحمِل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سروِ رَوان گویی روانم میرود
او میرود دامن کِشان من زهرِ تنهایی چِشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یارِ سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مِجمَری پرآتشم کز سَر دُخانم میرود
با آن همه بیدادِ او وین عهدِ بیبنیادِ او
در سینه دارم یادِ او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلسِتانِ نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینَغنَوَم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عِنانم میرود
گفتم بگریم تا اِبِل چون خر فرومانَد به گِل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصالِ یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کارِ من، هم کار از آنم میرود
در رفتنِ جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آقا سلام! ماه مبارک تمام شد
شبهای آخرِ من و ماه صیام شد
درهایی از ضیافت حق بسته شد ولی
پشت در نگاه شما ازدحام شد
سفره دوباره جمع شد و دیر آمدیم
دیر آمدیم و قسمت ما فیضِ عام شد
بین دعای آخر سفره دعا کنید
شاید که سال، سالِ ظهور امام شد
آقا دعا کنید که شبهای آخر است
شاید که میـهمانی ما هم به کام شد
#رحمان_نوازنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ این گله بُد از گرگ
فریاد که زود از سر این گله شبان رفت
شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازه جمعیت بیداردلان رفت
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت
برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت
با قامت چون تیر درین معرکه آمد
از بار گُنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غیوران به سراپرده مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جانِ جهان رفت
از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
این جشنها برای من «آقا» نمیشود
شب با چراغ عاریه، فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
می خواستم ببینمت؛ امّا نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمیشود
یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن؛ که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا، همه من اند؛ منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما، ما نمیشود
آقا! جسارت است؛ ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تا چند فرسخی خودم، ایستاده ام
تا مرز یأس، تا به عدم، تا «نمی شود»
می پرسم از خودم: غزلی گفته ای؛ ولی
با این همه ردیف، چرا با «نمی شود»؟
#سیدرضا_جعفری
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتی چه کســی؟
در چه خیـالی؟
به کجــایی؟
بیتاب توام
مَــحـــوِ تــــوام
خــانـه خــــرابــــم
#بیدل_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا با چشم های بسته
از پل بگذران ای دوست!
تو وقتی با منی
دیگر مرا بیمِ معادی نیست !
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست درخواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا آتش جوعِ رمضان چهره برافروخت
از نامه اعمال، سیاهی چو دُخان رفت
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی "ولی شناسان" رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آ ای "کوکب هدایت"
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بِگُنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بِدایت
هر چند بُردی آبم روی از دَرَت نَتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مُدّعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
جانم فدای زلفِ تو آن دَم که پُرسَمَت:
کاين چيست؟ مویِ بافته؟ گویی که دام توست...
#اميرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم
مینویسم نامش اول وز قفا
مینگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی ازو در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعهای از جام او
عشقبازی میکنم با نام او
#جامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و بیپای توام دستم گیر
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر شود آنروی روشن جلوه گر هنگام صبح
پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح
از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد
چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹