eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
سفیدی پرده دار چشم خونپالا نمی گردد کف دریا زطوفان مانع دریا نمی گردد زشوق پای بوس بحر در سر آتشی دارم که سیل من غبارآلود از صحرا نمی گردد مکن با عشق ای عقل گرانجان دعوی بینش که کوه قاف هم پرواز با عنقا نمی گردد به صد امید دل را صیقلی کردم، ندانستم که در آیینه آن آیینه رو پیدا نمی گردد زتنهایی دل خود می خورد خو کرده صحبت به خود هر کس که گردید آشنا تنها نمی گردد زتصویر دل شیرین به خود چون بید می لرزم وگرنه تیشه من کند از خارا نمی گردد مگر می آورد آبی به روی کار ما، ورنه به آب زندگانی آسیای ما نمی گردد ندارد موشکافی حاصلی غیر از پریشانی نپوشد تا نظر از خود کسی بینا نمی گردد ندارد راه در دلهای قانع شورش دنیا که هرگز آب گوهر تلخ از دریا نمی گردد اگر ذوق سخن داری دل خود ساده کن صائب که بی آیینه هرگز طوطیی گویا نمی گردد @takbitnab 🌹🌹🌹
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش من همان به که از او نیک نگه دارم دل که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهش بوی شیر از لب همچون شکرش می‌آید گر چه خون می‌چکد از شیوه چشم سیهش چارده ساله بتی چابک شیرین دارم که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش از پی آن گل نورسته دل ما یا رب خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند ببرد زود به جانداری خود پادشهش جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در صدف سینه حافظ بود آرامگهش @takbitnab 🌹🌹🌹
میروی ای گل و میبینم که خندان میروی قلب ها خون میکنی سوی رقیبان میروی میروی آباد سازی قلب مجنونی دگر قلب من آباد بود و کرده ویران میروی @takbitnab 🌹🌹🌹
زهرم به فراق خود چشانی، که چه شد خون ریزی و آستین فشانی که چه شد ای غافل از آن که تیرِ هجر تو چه کرد خاکم بفِشار تا بدانی که چه شد... @takbitnab 🌹🌹🌹
عمرم که در خیالِ نگاه تو سر شدم عشقم که ذرّه ذرّه به پایت هدر شدم رودی که خواست راهی دریا شود، منم! دردا که درّه درّه فقط دربه‌در شدم می‌خواستم نبینمت امّا به اشتباه آیینه‌ام شکسته شد و بیشتر شدم فریادم از دهان خلایق شنیده شد روزی که با سکوت خودم هم‌نظر شدم گفتی صبور باش و فراموش کن مرا این شد که از وجود خودم بی‌خبر شدم... @takbitnab 🌹🌹🌹
به آفتاب بگو زیر سقف، تاریک است یک آشیانه تو را یاد می‌کند هر روز "کَرم نما و فرود آ که خانه، خانه‌ی توست..." @takbitnab 🌹🌹🌹
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی @takbitnab 🌹🌹🌹
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من غمگسار و همنشین و مونس شب‌های من ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها ای فکنده آتشی در جمله اجزای من در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی جفت گردد بانگ که با نعره و هیهای من ای ز هر نقشی تو پاک و ای ز جان‌ها پاکتر صورتت نی لیک مغناطیس صورت‌های من چون ز بی‌ذوقی دل من طالب کاری بود بسته باشم گر چه باشد دلگشا صحرای من بی تو باشد جیش و عیش و باغ و راغ و نقل و عقل هر یکی رنج دماغ و کنده‌ای بر پای من تا ز خود افزون گریزم در خودم محبوستر تا گشایم بند از پا بسته بینم پای من ناگهان در ناامیدی یا شبی یا بامداد گوییم اینک برآ بر طارم بالای من آن زمان از شکر و حلوا چنان گردم که من گم کنم کاین خود منم یا شکر و حلوای من امشب از شب‌های تنهایی است رحمی کن بیا تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من همچو نای انبان در این شب من از آن خالی شدم تا خوش و صافی برآید ناله‌ها و وای من زین سپس انبان بادم نیستم انبان نان زانک از این ناله است روشن این دل بینای من درد و رنجوری ما را داروی غیر تو نیست ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من @takbitnab 🌹🌹🌹
به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور حور فردا که چنین روی بهشتی بیند گرش انصاف بود معترف آید به قصور شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز مست چندان که بکوشند نباشد مستور این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد نتوانم که حکایت کنم الا به حضور منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور @takbitnab 🌹🌹🌹
دیریست که در حسرت دیدار تو هستیم ، شب تا به سحر دیده ی بیدار تو هستیم ، آواره ی شهریم .. پراکنده به هر جا ‌، دیوانه ی تو ، عاشق غمخوار تو هستیم ، انگشت به لب مانده ام از بازی افلاک ، فارع ز همه ، بند و گرفتار تو هستیم ، یک بار شبی از مِی دلجوی تو سر شد ، عمریست از ان میکده خَمّار تو هستیم ، بر حال دلم ، مردم هشیار بِگِریَند ، تا نیمه ی شب ، چشم تر و زار توهستیم ، صد لاله ی تر ، سر زده در باغ و گلستان ، ما غنچه ی پژمرده ی گلزار تو هستیم ، دوریم به صد بادیه از، ان گل مه رو ، صد شکر که ما ، خسته و بیمار تو هستیم ، ماندیم ز تو دور تر از دور تر از دور ‌، انکار کجا ؟ باز به اقرار تو هستیم ، صد زخم زبان جمله شنیدیم و گذشتیم ، جانا چه کنیم ؟ زار به ازار تو هستیم ، @takbitnab 🌹🌹🌹
چون لحظه‌ای که صیاد در کف گهر بگیرد ای صبح! شب برآن است از تو خبر بگیرد دزدان ز روی دیوار حمله به خانه کردند می‌خواست هرکس از تو خونِ جگر بگیرد زهراست پشت این در، یا که عزیز زهرا؟! بار دگر قرارست خانه شرر بگیرد من اعتقادم این است تو ناجی خلیلی راضی مشو که این بار شعله به در بگیرد دور سرت بگردم خیلی تورا کشیدند ای کاش یک نفر بود راه گذر بگیرد گفتند پُشت مَرکب خیلی تورا دواندند شیعه دگر چه خاکی زین غم به سر بگیرد با این‌همه مصیبت صدجای شکر باقی‌ست قسمت نشد دلت را داغی دگر بگیرد ناموس تو به خانه در حجره‌های بسته کس نیست این زنان را تحت نظر بگیرد ترسیده‌اند امشب این دخترانت اما آیا کسی قرار است درد کمر بگیرد؟ فرق‌ست بین آنکه در خانه گریه کرده با آنکه در خرابه یاد پدر بگیرد فرق‌ست بین آنکه رفته به مجلس مِی... با آنکه پشت پرده حس خطر بگیرد @takbitnab 🌹🌹🌹
آسمان در سجده افتادست پیش پای تو عرش آرام‌ست زیر سایه‌ی طوبای تو بادها را مسخ کرده عطر جان‌ْافزای تو ماه، فانوسی برای شب‌نشینی‌های تو تو تجلّیِ اصولی، تو بنایِ منطقی تو امام راستینی، تو امامِ صادقی خط ابروی تو سرمشق شب هر فاضل‌ست خواندن املای گیسوی سیاهت مشکل‌ست کسب علم از غیر باغ دانشت بی حاصل‌ست طفل ابجدخوانِ دَرسَت هم فقیه کامل‌ست نور علم‌ات را به ژرفای جهان تابانده‌اند بعد از آن مردم تو را شیخ الائمه خوانده‌اند حالِ عاشق نیمه‌شب با چشم بارانی خوش‌ست پس سحر لطفی کنی من را بگریانی، خوش‌ست یک نظر تنها، به سمتم سَر بگردانی خوش‌ست در تنور عشق، من را هم بسوزانی خوش‌ست خواب شیرینی به چشم خیسِ فرهادم بده مثل "هارون" راه و رسم عاشقی یادم بده می‌چکد عطر خدا از اَلسّلامِ آخرت شش قدم می‌خواست تا معراج، چشمان ترت جبرئیل افتاد وقتی باز شد بال و پرت بندگی‌ات شیعه را انداخت یاد مادرت اشک را مانند مادر می‌کنی آب وضو آنقدر مولای من، زهراخِصالی که نگو فصل کوچ عاشقی دل را پرستو می‌کنم شالِ ممسوسِ به اشک روضه را بو می‌کنم دست چشمم را کنار قبر تو رو می‌کنم بارگاه خاکی‌ات را آب و جارو می‌کنم کاش در خاک بقیعِ تو حرم می‌ساختیم چارتا گنبد در آنجا دستِ‌کم می‌ساختیم بارها گفتی که اشک روضه‌ها مشکل‌گشاست دردمندان! گریه بر هر درد بی درمان دواست ختم منبرهایت آغاز گریز کربلاست قاتلِ جان تو آقا روضه‌ی طشت طلاست اشک‌های گریه‌کن‌ها را شمارش کرده‌ای گریه بر جدِّ غریبت را سفارش کرده‌ای آه از آن شب که کوچه باز بوی غم گرفت آسمان، قلبش شکست و بارشی نم‌نم گرفت روضه‌خوان "دیوار" شد، "در" پابه‌پایش دم گرفت دخترت از ترس، دامان تو را محکم گرفت نیمه‌شب بال و پر پروانه را آتش زدند پیش چشم دختر تو، خانه را آتش زدند پیش پای‌ات اشک‌های همسرت افتاده است جای‌جایِ این گذر بال و پرت افتاده است تکه‌ای از شعله بر روی سرت افتاده است رد میخ آیا به روی پیکرت افتاده است؟ ریسمانِ بی مروّت‌ها اسیرت کرده است ناسزای بی حیا در کوچه پیرت کرده است بین این کوچه تو را در نیمه‌ی شب می‌کِشند بی عمامه، بی عبا در پشت مرکب می‌کشند تا گذر از جمعیت می‌شد لبالب، می‌کشند ذهنِ ما را سمت شام و داغ زینب می‌کشند سوخت در بین گذر، بال و پَرِ پروانه‌ها عمه‌جانت سنگ خورد از پشتِ‌بامِ خانه‌ها گیسوان کودکی با پنجه شانه می‌خورد پیش چشمانش رقیه تازیانه می‌خورد طفلکی از زجر سیلی بی بهانه می‌خورد دستِ سنگینی به رویِ کودکانه می‌خورد دورِ تو شکر خدا انبوه شامی‌ها نبود معجر ناموسِ تو دست حرامی‌ها نبود @takbitnab 🌹🌹🌹
باز دارد گذرِ شعر به غم می‌اُفتد خانه‌ای باز به دستانِ ستم می‌اُفتد راه انداخته‌اند آتش و آقاجانم وسطِ غائله با قامتِ خم می‌اُفتد نا ندارد به خدا، شرم کنيد از سِنّش پیرمردست و به یک ضربهٔ کم می‌اُفتد نکِشیدَش به زمین پشتِ سرِ مرکبِ‌تان هم نفَس سوخته در سینه و هم می‌اُفتد داغِ مادر به دلش دارد و برمی‌دارد- طرفِ کوچه همین چند قدم... می‌اُفتد می‌خورَد تا که نگاهش به دو دستِ بسته یادِ حیران شدنِ اهلِ حرم می‌اُفتد روضهٔ عصرِ اسارت، زده آتش به دلش رفته از حال... به وٱلله قسم می‌اُفتد... ** زینب از غارتِ عباس می‌اُفتد گریه تا که در سلسله چشمش به علَم می‌اُفتد! @takbitnab 🌹🌹🌹
زخمی که هست بر جگر من، جدید نیست سوزانده جانم و به اجل هم امید نیست آتش کشیده‌اند درِ خانه‌ی مرا این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست شیخ الائمه را وسط کوچه می‌کشند اینجا کسی به فکر منِ مو سپید نیست گشته مدینه کرببلایی دگر، ولی داغی شبیه داغِ حسینِ شهید نیست این لشکری که از در و دیوار آمدند دلسنگ‌تر ز لشکر پَستِ یزید نیست وحشت‌زده اگر شده‌اند اهلِ خانه‌ام اما خبر ز ضربت دستی پلید نیست اینجا خبر ز خصم لعینی که بی هوا معجر ز روی عترت طاها کشید نیست اصلاً تمام آنچه که دیدم، برابرِ آن صحنه‌ای که عمه‌ی سادات دید، نیست **  "والشمرُ جالسٌ" به روی سینه‌ی حسین رحمی به قلب آن که سرش را بُرید نیست عالم فدای خواهر مظلومه‌ای که گفت: گشته تن برادر من ناپدید...، نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
گرچه از خانه‌ی ما چوبه‌ی "دَر" سوزاندند جگر خون مرا هم به شرر سوزاندند ما ازین سوختنِ "دَر" چه مصائب دیدیم چه بگویم که چه از مردم یثرب دیدیم بر لبم ذکر خدا بود که فریاد زدند سر سجاده رسیدند و سرم داد زدند روضه‌ی غربت و مظلومیتم را خوانده جای این چکمه که بر روی عبایم مانده مست‌ها نیمه‌ی شب، بین حرم ریخته اند خانه‌ام را سرِ پیری چه بهم ریخته‌اند فرصتی را به من آن دشمن خودکامه نداد فرصتی قَدْرِ به‌سرکردن عمامه نداد نه فقط بر روی مرکب ننشاندند مرا پابرهنه به سوی کوچه کشاندند مرا با تمسخر قد چون دال مرا می‌دیدند پشت مرکب به زمین خوردم و می‌خندیدند اهل این شهر اگرچه همه شاگرد منند جای یاری به تماشا همه بر گِردِ منند ** گرچه خوردم به زمین، هیچ کسی سنگ نزد به لباسی که تنم بود، کسی چنگ نزد هیچ کس با نوک نیزه به سویم حمله نکرد خنجری کُند به قصد گلویم حمله نکرد پابرهنه شدم اما بدنم عریان نیست در دلِ سوخته‌ام دلهُره‌ی طفلان نیست در سرم شور حسین و حرمش افتاده جان فدایش که به مقتل، نگران جان داده @takbitnab 🌹🌹🌹
جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر @takbitnab 🌹🌹🌹
از تهیدستی است در مغز چنار این پیچ و تاب چشم ظاهربین ز بی دردی کند جوهر حساب می‌شود چون نافه مویش در جوانی‌ها سفید هر که خون خویش را سازد چو آهو مشک ناب راحت بی رنج در ماتم سرای خاک نیست خنده گل گریه‌های تلخ دارد چون گلاب در بلندی با فرودستان تواضع پیشه کن تا چو ماه نو ترا گردون کند از زر رکاب می‌کشد از عشق، حیف خود دل بی تاب ما می‌کند خون در دل آتش به گردیدن کباب نیست از باد مخالف فرق تا باد مراد شد تنک دریانوردی را که دل همچون حباب عشق در دلهای روشن بی قراری می‌کند پرتو خورشید در آیینه دارد اضطراب کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض ایمن از تیغ است هر خونی که گردد مشک ناب دل منه بر عمر مستعجل که اسب تند را نیست مانع از دویدن پا فشردن در رکاب می‌دود در جستجوی آب، دایم هر طرف گر چه از آب است صائب پرده چشم حباب @takbitnab 🌹🌹🌹
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق که در هوای رخت چون به مهر پیوستم بیار باده که عمریست تا من از سر امن به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو سخن به خاک میفکن چرا که من مستم چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی به سزا برنیامد از دستم بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم @takbitnab 🌹🌹🌹
شب‌ها به کنج خلـوتم آواز می دهند کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند وصل است رشته سخنم با جهان راز زان در سخن نصیبه‌ام از راز می‌دهند وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند ساز سماع زهره در آغوش طبع توست خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار" کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند @takbitnab 🌹🌹🌹
من به عهدی که بدی مقبول و توانایی دانایی ست با تو از خوبی می‌گویم از تو دانایی می‌جویم خوب من ! دانایی را بنشان بر تخت و توانایی را حلقه به گوشش کن من به عهدی که وفاداری داستانی ملال آور و ابلهی نیست دگر افسوس داشتن جنگ برادرها را باور آشتی را به امیدی که خرد فرمان خواهد راند می‌کنم تلقین وندر این فتنه بی تدبیر با چه دلشوره و بیمی نگرانم من این همه با هم بیگانه این همه دوری و بیزاری به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟ و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟ بنششینیم و بیندیشیم... @takbitnab 🌹🌹🌹
دوستت دارم، نگاهم می‌گوید دوستت دارم و طنین صدایم نیز می‌گوید و سکوت طولانی‌ام و همه‌ی دوستانی که مرا دیده‌اند، گفتند عاشق شده‌است... ولی تو هنوز نفهمیده‌ای! @takbitnab 🌹🌹🌹
عاشق شدم که لهجه‌ی جانم عوض شود آن روزگار بی‌هیجانم عوض شود شاید به دستگیریِ دستان گرم تو خاموش‌خوانیِ ضربانم عوض شود می‌خواستم که لحن غم‌انگیز قصّه‌ات وقتی برات شعر بخوانم، عوض شود پر شد ضمیر من ز تو، باید که بعد از این دستور خشک مغز زبانم عوض شود جز در حضور عشق، شهادت نمی‌دهم باید که ذکرهای اذانم عوض شود در زندگی به‌قدر کفایت گریستم لطفاً بخواه مرثیه‌خوانم عوض شود هر آدمی -اگرچه که عاشق، اگرچه خاص- وقتی زمان گذشت، گمانم عوض شود شعر تو مثل قبل برایم قشنگ نیست وقتی مخاطبت نگرانم عوض شود گفتی که آمدم، ولی البتّه ممکن است تصمیم اینکه باز بمانم، عوض شود... @takbitnab 🌹🌹🌹
تا ز زهر و از شکر در نگذری کی تو از گلزار بو بری صورت کثرت گدازان کن به رنج تا ببینی زیر او وحدت چو گنج @takbitnab 🌹🌹🌹
من تو را در تو جستجو کردم... نه در آن خواب های رویایی... در دو دست تو سخت کاویدم... پر شدم ،پر شدم ز زیبایی... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دلِ من، گرچه در این روزگار جامه‌ی رنگین نمی‌پوشی به کام باده‌ی رنگین نمی‌بینی به‌ جام نُقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن مِی که می‌باید تُهی‌ست ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه‌ی غم را به سنگ هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ! @takbitnab 🌹🌹🌹