وقتی بیایی
دل فارغ ازغم میشودوقتی بیایی
ایجادخرم میشودوقتی بیایی
صدق وصفادرسایه مهرومحبت
همگام وهمدم میشودوقتی بیایی
محوتجلای توای مهردلارا
خورشیدعالم میشودوقتی بیایی
گلبوسه تاازروی زیبایت بچیند
طاق فلک خم میشودوقتی بیایی
بیت خدابگشایداغوش ومهیا
برخیرمقدم میشودوقتی بیایی
بادست توای نقطه پرگارهستی
هستی منظم میشودوقتی بیایی
ان روزنزدیکست ودنیای پراشوب
خلدمجسم میشودوقتی بیایی
گلزاردین باهمت جانانه تو
سرسبزوخرم میشودوقتی بیایی
دل های شیدایی که ازهجرتوخونست
از شوق مرهم میشودوقتی بیایی
اماده ازبهرنماز عشق بستن
عیسی ابن مریم میشودوقتی بیایی
درجبهه حق گستری بیت خداوند
خط مقدم میشود وقتی بیایی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی
تو نه آن صورتی که بی رویت
متصور شود شکیبایی
من ز دست تو خویشتن بکشم
تا تو دستم به خون نیالایی
گفته بودی قیامتم بینند
این گروهی محب سودایی
وین چنین روی دلستان که تو راست
خود قیامت بود که بنمایی
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی
سر ما و آستان خدمت تو
گر برانی و گر ببخشایی
جان به شکرانه دادن از من خواه
گر به انصاف با میان آیی
عقل باید که با صلابت عشق
نکند پنجه توانایی
تو چه دانی که بر تو نگذشتهست
شب هجران و روز تنهایی
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی
#سعدی
- غزل ۵۱۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
گهی در گیرم و گه بام گیرم
چو بینم روی تو آرام گیرم
زبون خاص و عامم در فراقت
بیا تا ترک خاص و عام گیرم
دلم از غم گریبان می دراند
که کی دامان آن خوش نام گیرم
نگیرم عیش و عشرت تا نیاید
وگر گیرم در آن هنگام گیرم
چو زلف انداز من ساقی درآید
به دستی زلف و دستی جام گیرم
اگر در خرقه زاهد درآید
شوم حاجی و راه شام گیرم
وگر خواهد که من دیوانه باشم
شوم خام و حریف خام گیرم
وگر چون مرغ اندر دل بپرد
شوم صیاد مرغان دام گیرم
چو گویم شب نخسپم او بگوید
که من خواب از نماز شام گیرم
وگر گویم عنایت کن بگوید
که نی من جنگیم دشنام گیرم
مراد خویش بگذارم همان دم
مراد دلبر خودکام گیرم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۱۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه فرقی میکند امسال ما و پارسال ما؟
که بر مبنای ویرانیست دائم روز و حال ما
رهایی نیز درد این قفس را کم نخواهد کرد
که افتادهست دیگر آسمان از چشمِ بال ما
چرا زحمت بیندازیم بیخود قهوهچیها را؟
از این تکرار، اقبالی نمیافتد به فال ما
برای ما هوای پاک یعنی سیب ممنوعه
شد از دنیا فقط خون جگر خوردن حلال ما!
زمین هم سبز شد، امّا بهاری سر نزد آخر
تفاوت میکند گاهی حقیقت با خیال ما
از این پس آرزو کردی اگر، با ناامیدی کن
که این سینهست گورستانِ آمالِ محال ما
کمک کن بشکنیم اینبار با هم بغض باران را
که اینجا هیچ چشمی تَر نخواهد شد به حال ما...
#امید_خیاطی_فرد
@takbitnab
🌹🌹🌹
هست دل کعبهی مقصود، مشو غافل از او
گرد دل گَرد که مقصود شود حاصل از او
#فاضل_اندیجانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
رواست در دل آتش مرا بسوزانند
به دیگری بسپارم اگر دل خود را
#علی_مقیمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کسی ز حال منِ مبتلا خبر دارد
که ناوَکی ز نگاه تو بر جگر دارد...
#ندایی_بخارایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نمیدانم چرا
دوست دارم از گل و بلبل بگویم،
باز راه رفتهی دیرین بپویم...
بار دیگر
آنهمه زیبایی جانبخش را دربر بگیرم،
همچو مستی
در میان تار و پودِ پوکِ هستی
کودکی را
چون نخ گمگشتهای از سر بگیرم...
#گلچین_گیلانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گلعذارمن تویی
دربهشت ارزوها. گلعذارمن تویی
مایه ارامش وصبروقرارمن تویی
ای بهاربی خزان ای یوسف بازارعشق
روح وریحان من وباغ وبهارمن تویی
شعله عشق تواتش بردل وجانم فکند
مر هم وداروی قلب داغدارمن تویی
صبح وشامم رابه یادونام توسرمیکنم
می کنداحساس قلبم درکنارمن تویی
قطره نا چیزم ودرساحل دریای عشق
مرهم وتسکین جان وحال زارمن تویی
چشمه چشمم شده ازهجر تودر یای اشک
نو ربخش دیده درانتظارمن تویی
شوق دیدارتو خواب راحت ازچشمم ربود
دیده برراهت منم داروندارمن تویی
طبع شعرم در هوای وصل توگل کرد. چون
محرم سر ضمیرورازدارمن تویی
بی وفایی ازمن ومهرووفاداری زتو
نورامیدوفروغ شام تارمن تویی
گرمقدم رابها رعمرطی شدباک نیست
چون انیس ومونس لیل ونهارمن تویی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود
چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو
چون همه رو گرفتهای روی دگر کجا بود
آنک بدید روی تو در نظرش چه سرد شد
گنج که در زمین بود ماه که در سما بود
با تو برهنه خوشترم جامه تن برون کنم
تا که کنار لطف تو جان مرا قبا بود
ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی کشد
وصف تو عالمی کند ذات تو مر مرا بود
هر که حدیث جان کند با رخ تو نمایمش
عشق تو چون زمردی گر چه که اژدها بود
هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود
گر چه که بندهای بود خاصه که در هوا بود
این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم
گر سخن وفا کند گویم کاین وفا بود
چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود
شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود
از تبریز شمس دین چونک مرا نعم رسد
جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۵۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
خوشا به بختِ بلندم، که در کنارِ منی
تو هم قرارِ منی، هم تو بیقرارِِ منی
گذشت فصلِ زمستان، گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصل را، بهارِ منی
به روزهای جدایی، دو حالت است فقط
در انتظارِ تواَم، یا در انتظارِ منی
“خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد”
خوش است چون که شب و روز در کنارِ منی
بمان که عشق، به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمان که یارِ تواَم، عشق کن که یارِِ منی
بمان که مثلِ غزل های عاشقانهی من
پر از لطافتِ محضی و گوشوارِ منی
من “ابتهاج”ترین شاعرِ زمانِ تواَم
تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی
#جویا_معروفی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مژگان به هم بزن كه بپاشی جهانِ من
كوبی زمینِ من، به سرِ آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک دردِ ماندگار! بلایت به جانِ من
میسوزم از تبی كه دماسنجِ عشق را
از هُرمِ خود گداخته زیرِ زبانِ من
تشخیصِ دردِ من به دلِ خود حواله كن
آه ای طبیبِ دردفروشِ جوانِ من!
نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگانِ من
گفتی: غریبِ شهرِ منی، این چه غربت است؟
كاین شهر از تو میشنود داستانِ من
خاكستری است شهرِ من آری و من در آن
آن مجمری كه آتشِ زرتشت از آنِ من
زین پیش اگر كه نصفِ جهان بود، بعد از این
با تو شود تمامِ جهان اصفهان من!
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست
کیست که از دمدمه روح قدس
حامله چون مریم آبست نیست
کیست که هر ساعت پنجاه بار
بسته آن طره چون شست نیست
چیست در آن مجلس بالای چرخ
از می و شاهد که در این پست نیست
مینهلد می که خرد دم زند
تا بنگویند که پیوست نیست
جان بر او بسته شد و لنگ ماند
زانک از این جاش برون جست نیست
بوالعجب بوالعجبان را نگر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست
برپرد آن دل که پرش شه شکست
بر سر این چرخ کش اشکست نیست
نیست شو و واره از این گفت و گوی
کیست کز این ناطقه وارست نیست
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
وَ کلْمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
وَ دوست داشتن آن کلْمهی نخستین بود
وَ عشق، روشنی کائنات بود و هنوز
چراغهای کواکب، تمام پایین بود
□
خدا امانت خود را به آدمی بخشید
که بارِ عشق برای فرشته سنگین بود
وَ زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کز این دو، حادثهی اوّلی کدامین بود
اگر نبود، به جز پیش پا نمیدیدیم
همیشه عشق، همان دیدهی جهانبین بود
به عشق از غم و شادی کسی نمیگیرد
که هرچه کرد، پسندیده و به آیین بود
اگر که عشق نمیبود، داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟
وَ آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود...
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای باغبان، ای باغبان!
من نوگلی دارم جوان
از بیم اغیار، این زمان
در بین گلها شد نهان
تا بینمش یکره عیان
در باز کن، در باز کن!
من مبتلای این گلم
شیداش همچون بلبلم
پیوند مهرش نگْسلم
سوزد ز هجرانش دلم
آسان نما این مشکلم
در باز کن، در باز کن...
#عبدالحسین_مؤید
@takbitnab
🌹🌹🌹
پای اگر خسته به راه است،
سنگ انداخته در راه اگر مرگ،
بالِ رفتن نشکستهست و هدف گم نشدهست
عابری مُرد به راه
(کوزهای بود و شکست)
و در اینباره سخنهایی آنگونه گذشت
که کلاغی ز سر شاخه پرید
و کلاغی دیگر
آورد خبر:
عابری خسته به ره مُرد!
ولیکن
پای اگر خسته به راه است،
سنگ انداخته در راه اگر مرگ،
بالِ رفتن نشکستهست و هدف گم نشدهست...
#اسماعیل_شاهرودی
@takbitnab
🌹🌹🌹
برگ سبز
در برج ولا مِهر دل آراست حسن(ع)
اوّل گل بوستان زهراست حسن(ع)
دریای کرامتست و سرچشمه¬ی صبر
بر خلق جهان سرور و مولاست حسن(ع)
ای خاک بقیع چشم تر داری تو
گل های رسول را به بر داری تو
بگذشته هزار و چارصد سال، بگو
از تربت زهرا چه خبر داری تو
پیمان شکنان که نقض پیمان کردند
در ابر نفاق چهره پنهان کردند
تابوت امام مجتبی(ع) را آن روز
از روی عناد تیرباران کردند
از جور رقیب ناشکیب است حسن(ع)
از مهر حبیب بی نصیب است حسن(ع)
از کینه و ظلم جُعدۀ ملعونه
در خانه ی خویش هم غریب است حسن(ع)
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا ز پیر خرابات این سخن یادست
که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست
تهی است چشم تو از سرمه سلیمانی
وگرنه شیشه گردون پر از پریزادست
ز کلفت است خطر بیش سخت رویان را
که زنگ، تشنه آیینه های فولادست
ازان به زندگی خویش خلق می لرزند
که دایم از نفس این شمع در ره بادست
ز کار خویش هنرمند را نصیبی نیست
ز جوی شیر به جز خون چه رزق فرهادست؟
مشو ز دیدن رخسار نوخطان غافل
اگر چه مشق جنون بی نیاز از استادست
ز هر نسیم دلش همچو بید می لرزد
ز برگریز خزان سرو اگر چه آزادست
من از رسیدن روزی به خویش دانستم
که رزق مردم بی دست و پا خدادادست
زبان شانه درازست بر سر عالم
ز نسبتی که سر زلف را به شمشادست
ز بیم سیل خراب است خانه معمور
ز گنج، خانه ویرانه صائب آبادست
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۶۶۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای نگاهت پرزافسون بیش افسونم نکن
بیش ازاین آشفتهوغمبارودلخونم نکن
بردل عطشان من ازمهر بارانی فرست
یا مرا بگذار و بگذر یاکه مجنونم نکن
حرس فرداهای دیگر را چرا باید خورم
قصهی فردا مگو امروز مفتونم نکن
رهزن دلهای عاشق جز تو در عالم کهباد
با کلامت این ره پر دجله آسونم نکن
چون توان بی بال وپر پرواز ازبهروصال
پس تو پا در پیش مینه دیده جیهونم
بر دل تاریک من کی نور بخشی و ضیا
رخ مپوش ای ماه منظر ناز بارونم نکن
طالبان روی خود را تیغ ابرو بر مکش
زخمه بر جانم مزن سجاده گلگونم نکن
باده در جام سحاب انداز از روی کرم
ساقیا جز آبحیوان هیچ مرهونم نکن
#امین_سحاب
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
من آن فریب که در نرگس تو میبینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۵۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر که در راه طلب صادق بود واصل شود
راههای راست آخر محو در منزل شود
زردرویی در شراب بی خمار عشق نیست
روز محشر خون ما گلگونه قاتل شود
جسم خاکی چون کهن شود قابل تعمیر نیست
راست نتوان ساختن دیوار چون مایل شود
آب جوهر می شود درجوی تیغ آبدار
هر که با صاحبدلان پیوست صاحبدل شود
چربی پهلوست آبستن به رنج لاغری
روی در نقصان گذارد ماه چون کامل شود
سرعت سیلاب در آغوش پل گردد زیاد
چون دوتا گردید قامت، عمر مستعجل شود
لفظ نتواند حجاب معنی روشن شدن
کی غبار خط میان ما و او حایل شود؟
گر دو صد عاقل شود دیوانه صائب فارغم
می شوم دیوانه گر دیوانه ای عاقل شود!
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۲۶۶۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وان می که از عصیر بود بیخمار نیست
نظاره گو مباش در این راه و منتظر
والله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست
بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی
این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست
بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو
پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست
اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام
چون روی آینه که به نقش و نگار نیست
چون ساده شد ز نقش همه نقشها در اوست
آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست
از عیب ساده خواهی خود را در او نگر
کو را ز راست گویی شرم و حذار نیست
چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت
تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست
گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است
تا دلستان نگوید کو رازدار نیست
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۵۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۵۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبر مرا آینه بیماریست
آینه عاشق غمخواریست
درد نباشد ننماید صبور
که دل او روشن یا تاریست
آینه جوییست نشان جمال
که رخم از عیب و کلف عاریست
ور کلفی باشد عاریتیست
قابل داروست و تب افشاریست
آینه رنج ز فرعون دور
کان رخ او رنگی و زنگاریست
چند هزاران سر طفلان برید
کم ز قضا دردسری ساریست
من در آن خوف ببندم تمام
چون که مرا حکم و شهی جاریست
گفت قضا بر سر و سبلت مخند
کاین قلمی رفته ز جباریست
کور شو امروز که موسی رسید
در کف او خنجر قهاریست
حلق بکش پیش وی و سر مپیچ
کاین نه زمان فن و مکاریست
سبط که سرشان بشکستی به ظلم
بعد توشان دولت و پاداریست
خار زدی در دل و در دیدشان
این دمشان نوبت گلزاریست
خلق مرا زهر خورانیدهای
از منشان داد شکرباریست
از تو کشیدند خمار دراز
تا به ابدشان می و خماریست
هیزم دیک فقرا ظالمست
پخته بدو گردد کو ناریست
دم نزدم زان که دم من سکست
نوبت خاموشی و ستاریست
خامش کن که تا بگوید حبیب
آن سخنان کز همه متواریست
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
#امام_حسن_مجتبی علیه السلام
اگر مخفیست قبر فاطمه، قبر حسن خاکیست
عزیز فاطمه با مادرش همواره همراه است
#حسن_شیرزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹