eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
922 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘 وزن به حسب ارزش کالاست 🔸آهن را با تن محاسبه میکنند 🔸میوه را با کیلو 🔸طلا را با گرم 🔸الماس را با قيراط (هر قيراط ۲۰۰ میلی گرم است) 🔸ولی اعمال آخرت را با ذره اندازه‌گیری میکنند 🕋 فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ 🕋 وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله 7 - 8) ⚡️ترجمه: پس هرکس به اندازۀ ذره‌ای کار نیک انجام داده باشد پاداش آن را می‌بیند و هر کس به اندازه ذره‌ای کار بد کرده باشد, کیفر آن را می‌بیند. 🔘 وزن به حسب ارزش کالاست آگاه باشید که کالای خدا گرانبهاست. آگاه باشید که کالای خدا بهشت است 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 «سقیفه» : هفتم 🎬 پیامبر (ص) رخسار مبارکشان را به سمت علی (ع) نمود و فرمود : یاعلی ، تو به زودی از قریش و از تظاهراتی که علیه تو می کنند و ظلم هایی که نسبت به تو انجام می دهند ، سختی خواهی دید. اگر یارانی پیدا کردی ،به کمکشان جهاد کن و به کمک یارانت با دشمنانت بجنگ و اگر یاری پیدا نکردی صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش ، خود را در معرض خطر قرار مده! علی جان ، تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی، به این صفت پسندیدهٔ هارون عمل کن که به برادرش موسی گفت :«این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا از پای در آورند و بکشند» یا علی ، تو همانند هارون و موسی و تابعانش هستی و قریش همچون گوساله ی سامری و پرستندگان او هستند. موسی (ع) هنگامی که هارون(ع) را جانشین خود بر قونش قرار داد ، امر کرد: اگر گمراه شدند و هارون یارانی داشت با آنها جهاد کند وگرنه دست نگهداشته و جان خویش را حفظ کند و میان آنان جدایی نیندازد. یاعلی؛ خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه گروهی بدخواه و دسته ای تسلیم وی شدند. پس خداوند کسانی را که به اجبار تسلیم شدند برآنهایی که بدلخواه تسلیم شدند ، مسلط کرده و آنان را کشته اند تا اجر آنان که بدلخواه تسلیم شدند فزون تر گردد(منظور اجر شهداست) یاعلی؛ هر امتی که بعد از پیامبرش با یکدیگر اختلاف کنند، اهل باطل بر اهل حق غلبه می کند. این مقدر خداست او اختلاف و جدایی را برای امت مقرر کرده است در حالی که اگر می خواست همه را هدایت می کرد به طوری که دو نفر از مردم هم اختلاف نمی کردند و در هیچ کاری به منازعه نمی پرداختند و هیچ مفضولی،برتری صاحب فضلی را بر خود انکار نمی کرد. اگر خدا می خواست بلایی زود رس می فرستاد و تغییری حاصل می شد که ظالم را تکذیب می کردند و حق جاری می شد، همانا دنیا جای عمل و آخرت جای قرار و استراحت است تا بدکاران مطابق عملشان و نیکوکاران جزای نیک داده شوند. همان مَثَل امام و ولی ، مَثَل کعبه است ، مسلمانان به دور کعبه باید بگردند نه امام و ولی به دور یاران بگردد. علی (ع) فرمود: چون این کلمات را از پیامبر (ص) شنیدم ،گفتم خدای را برای شکر نعمت هایش، به خاطر صبر بر بلایش ، تسلیم و رضا به قضایش سپاسگزارم. وبراستی که این سرا ،سرای امتحان است و کل امت اسلام با آزمایشی بزرگ ابتلا شدند ، آنها با «ولایت علی بن ابی طالب» امتحان شدند و خدا را هزاران سپاس که ما در جرگه ی آنانی هستیم که دل در گرو مهر علی (ع) و اولاد علی (ع) سپردیم.... دارد..... 🖊به قلم: ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!! 🎆 شوخی نبود که، شب عروسی بود! همان شبی که هزار شب نمی‌شود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله می‌گوید به تمامی مردان داخل تالار محرم می‌شود... 👈 همان شبی که فراموش می‌شود «عالَم محضر خداست». آهان یادم آمد! این تالار محضر خدا نیست. تا می‌توانید معصیت کنید! همان شبی که داماد هم آرایش می‌کند... 🚫 همه و همه آمدند اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارد بر ما. مگر می‌شود او نباشد؟! عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: «ورود امام زمان ممنوع!!!» 🔰 دورترها ایستاد و گفت: «دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری می‌کردی تا من هم می‌توانستم بیایم... مگر می‌شود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما...» 🔆 گوشه‌ای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد... چه ظالمانه یادمان می‌رود که هستی. ما که روزیمان را از سفرهٔ تو می‌بریم و می‌خوریم اما با شیطان می‌پریم و می‌گردیم... می‌دانم گناه هم که می‌کنیم باز دلت نمی‌آید نیمه‌شب در نماز دعایمان نکنی... 🔺 اشتباه می‌کنند. این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مُد است، نه ساپورت‌های رنگارنگ، نه انواع شلوارهای پاره و مدل‌های موی غربی و نه روابط نامشروع و دزدی. این روزها فقط «درآوردن اشک مهدی فاطمه» مُد شده... 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد💠 ✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راه‌های نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم، 🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل می‏کند که: در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی می‏کرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت. همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم. دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده‏ اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم. در راه پیر مردی را در مغازه ‏ای دیدم که تعدادی در اطرافش جمع ‏اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است، با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم. او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید، پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟ سیده می‏گوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانه‏ اش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم. در نیمه‏ های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد. در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو می‏رود و پیامبر(ص) از او روی می‏گرداند عرض می‏کند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض می‏کنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید. پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟ در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود می‏زد و می‏گریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است. شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمی‏گذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: می‏خواهم این هزار دینار را به او بدهم. گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمی‏پذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیده‏ ای من هم دیده ‏ام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است. سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان ‏شده ‏ایم 📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج‏2، ص: ۴۴۵ 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📃 فال روزانه حافظ 📃 👇👇👇👇 https://eitaa.com/bluebloom_madehand/7635
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 یاران امام مهدی (عج) به چهار گروه تقسیم می شوند. افرادى هستند که به اندازه یک چشم برهم زدن از خداى خویش غفلت نمى کنند و به دنبال مال دنیا نیستند مگر آن چه که نصیب و روزى آنها شود و خطاها و لغزش هایى که از افراد دیگر صادر مى شود از آنها سر نمى زند و (در خصوص غیر پیامبران) در آنها عصمت شرط نیست، آن عصمتى که از شرایط قطب است. این گروه بى واسطه با حضرت مهدى علیه السّلام در ارتباط هستند. ابدال یک درجه از اوتاد پایین تر و در مرحله بعدى هستند که ممکن است گاهى از آنها غفلتى صادر شود ولى بلافاصله با تذکر و تنبّه آن غفلت را از خود دور مى کنند و هرگز گناه عمدى از آنها سر نمى زند. در رتبۀ بعد از ابدال قرار دارند و با دو واسطه (اوتاد و ابدال) با حضرت علیه السّلام در ارتباط هستند. افراد باتقوایى هستند که متصف به صفت عدالت هستند، اما ممکن است گاهى اوقات از آنها خطایى سرزند که بلافاصله استغفار کرده و پشیمان مى شوند همان طور که خداوند متعال مى فرماید: هرگاه گروهى از شیاطین در دل اهل تقوى وسوسه و خیالاتى وارد کنند بلافاصله آنها متذکر شده و همان دم خدا را به یاد آورده آگاه و بینا مى شوند.(1) صلحاء با سه واسطه با حضرت مهدى علیه السّلام در ارتباط هستند.(2) اگر یکى از اوتاد کم شود، یکى از ابدال جایگزین او مى شود و جاى آن ابدال را یکى از نجباء پر مى کند و به جاى او یکى از صلحاء وارد دستۀ نجباء مى شود و هرگاه یکى از صلحا کم شود از بقیۀ مردم که صلاحیت و لیاقت داشته باشند جایگزین صلحاء مى شوند.(3) : 1- اعراف /۲۰۱ 2- امام حاضر ، مدیر ناظر ص 3- مصباح کفعمى،ص ۷۰۴؛بحار الانوار،ج ۵۳،ص ۳۰۱ 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 مغازه‌دار‌ محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند. سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است. کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند، یا به ناهار و نماز میرود و یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند. بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور میبیند، لوله‌ها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است. کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد! استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام میکند جالب‌تر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند. دانشجو پول میدهد، تحقیق و پایان نامه را کپی شده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود. پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمی‌کند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود. همه اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پست‌های روشنفکری را لایک میکنند. همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند. جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم. 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 انسانیت قابل مذاکره نیست استاد درس قانون از یکی از دانشجویان پرسید ،اسمت چیست؟ دانشجو خود را معرفی کرد ولی استاد بی جهت عصبانی شده و دانشجو را ازکلاس بیرون کرد... دانشجو تلاش کرد ازخود دفاع کند ولی استاد با تندی او را از کلاس بیرون راند ... دانشجو ‌خارج شد در حالیکه احساس مظلومیت میکرد و دیگر دانشجویان ساکت بودند . سپس استاد بحث خود را شروع کرد و پرسید: چرا قانون وضع میشود؟ یکی از دانشجویان پاسخ داد: برای اینکه کارهای مردم نظام مند شود ؛دیگری گفت برای ایجاد نظم و دانشجوی سوم گفت: قانون برای اینست که قوی بر ضعیف ظلم نکند . استاد گفت : همه اینها درست است ولی کافی نیست . یکی از دانشجویان دست بلند و گفت : برای اینکه عدالت محقق شود . استاد گفت : جواب همین است . برای اینکه عدالت سودبخش باشد ... استاد ادامه داد :حالا فایده عدالت چیست؟ یکی ازدانشجویان گفت برای حفظ حقوق افراد و اینکه کسی مورد ستم قرار نگیرد . سپس استاد گفت : حالا بدون ترس پاسخ مرا بدهید ؛آیا من به همکلاسی شما ظلم کردم‌ که او را بیرون کردم؟ دانشجویان یکصدا پاسخ دادند: بله!! پس استاد با عصبانیت گفت : خوب پس شما چرا دربرابر ظلم من ساکت شدید و عکس العملی نشان ندادید؟ قوانین چه فایده ای دارند اگر ما شجاعت اجرای آنرا نداشته باشیم؟! هنگامیکه شما دربرابر ظلمی که به کسی میشود سکوت کرده و ازحق دفاع نمیکنید انسانیت خود را از دست می دهید و انسانیت قابل مذاکره نیست ! سپس استاد دانشجویی را که بیرون کرده بودصدا زد و در برابر دانشجویان از او عذرخواهی کرد و گفت : این درس امروز شما بود!و باید انرا در اجتماع خود تا زنده هستید محقق سازید ... 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 از عطای سلمی - که یکی از مشاهیر اهل حال است - نقل کرده اند که او در اوایل، نساجی می کرد. روزی یک پارچه درست کرد که به اعتقاد خودش در نهایت محکمی و بی هیچ عیبی بود. پارچه را نزد بزازان برد که بفروشد. آن ها قیمتی کمتر از قیمت عطای سلمی برای پارچه قرار دادند و عیب هایی گرفتند که هیچ یک از عیب ها در او پیدا نبود. عطا که این را می شنود، شروع می کند به گریه کردن. بزاز از گفته خود پشیمان می شود و از او عذرخواهی می کند و می گوید هر قیمت که بگویی می دهم. عطا می گوید: گریه من از کمی قیمت نیست؛ بلکه از این است که با وجود سعی و تلاش، پارچه ام معیوب است و من از عیب های آن غافل بوده ام، شاید عمل های من نیز مثل این پارچه معیوب باشد و من از آن غافل باشم. ۵۷ 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 -ای کاش من خاک بودم. ٤٠ -ای کاش پیشاپیش چیزی می فرستادم. ٢٤ -ای کاش نامه مرا به دست من نداده بودند. ٢٥ -ای کاش فلان را دوست نمی گرفتم. ٢٨ -ای کاش خدا را اطاعت کرده بودیم و رسول را اطاعت کرده بودیم. ٦٦ -ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود ، در پیش گرفته بودم. ٢٧ -ای کاش ما نیز با آنها می بودیم و به کامیابی بزرگ دست میافتیم. ٧٣ آرزوهایی که هم اکنون فرصت انجامش هست ،پس تا زنده‌ایم آنها را برآورده کنیم... 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 «سقیفه» هشتم : آسمان و زمین شهر ،غمزده بود ، هوهوی بادی بدشگون در کوچه ها می پیچید و خبری ناگوار گوش به گوش و دهان به دهان می رسید. شهر آبستن حوادثی بود و نقطه ی آغازش به وقوع پیوسته بود ، پیامبری آسمانی، آسمانی شده بود . محمد امین ، این اسطوره ی زمین ، آخرین رسول دین پرواز کرده بود و زمین را بیش از این سعادت حضور این وجود نازنین ،نبود. مردم با شنیدن این خبر غمبار ،به سوی منزل پیامبر(ص) روان شدند . هر چه به خانه ی رسول الله نزدیک تر میشدند ، جمعیت کمتری به چشم می خورد و این خود جای سؤال داشت: مگر خبر صحت ندارد؟ شاید پیامبر هنوز زنده است و نه شاید رسم عرب برای کفن و دفن و مراسم تغییر کرده؟ و شاید پیکر پیامبر(ص) را برای انجام مراسم خاکسپاری به جای دیگر منتقل کرده اند؟ اما غیر ممکن است ، آخر چگونه ؟ تا بوده رسم عرب بر آن است که میّت را در خانه اش غسل می دهند و کفن می کنند و مطمئنا برای پیامبر (ص) نیز چنین است . پس اگر رسم عرب تغییر نکرده و به راستی پیامبر به لقاء الله پیوسته، چرا درب خانه ی رسول الله خالی از جمعیت است؟! چرا کسی نیست که مجلس پیامبر (ص) را ، پیامبری که کل عمرش را به پای این امت ریخت ، رونق دهد....یعنی محمد(ص) اینقدر در بین یاران مدعی اش ،غریب بود ؟ یعنی تمام عرض ارادتها به محضر او همه دروغ و نیرنگ بود؟ خدای من ؛ آخر به کجا چنین شتابان؟! مگر این دنیای دون چه دارد که برای رسیدن به او پیامبرت را، راهنما و مرادت را ، روشنگر دنیایت را ، فراموش کنی ؟ آخر زمانی که محمد(ص) زنده بود این کوچه و این خانه غلغله بود و مملو از کسانی که سنگ ارادت و مهر و شاگردی او را به سینه میزدند، پس کجایند آن عاشقان مدعی؟ کجایند آن شاگردان دنیا طلب؟ کجایند آن مهرورزان ظاهر بین؟ یعنی همه به دنبال دنیایشان رفته اند؟! و علیِ تنها و به سوگ نشسته را ،یكّه و تنها رها کردند، علی به تنهایی مشغول غسل پیامبر بود . آنها، مردمانی که ادعای مسلمانی و دوستی رسول الله را داشتند ،رفته بودند تا بتوانند برای خود تکه ای از گوشت این دنیای فریبکار ، این مرداب بدبو و این لاشه ی متعفن را به نیش کشند تا از قافله ی دنیا طلبان عقب نماند ، تا آنها هم صله ای از این دنیای فریبنده داشته باشند ، آنها با یک تلنگر و هوس نفسانی ،از استاد و مربی و رسولشان غافل شدند و به سمت کسی رفتند تا دین خدا را به باد دهد.... هر کس پشت درب خانه ی رسول الله میرسید ، قبل از اینکه دست به کوبه ی درب ببرد ، خبری در گوشش می پیچید که انگار برایشان مهم تر از خبر عروج پیامبر بود : شتاب کنید....یاران پیامبر ،شتاب کنید که همه ی انصار در سقیفه ی بنی ساعده جمع شدند، آهای مسلمانان مدینه ، آهای مهاجرین اسلام ،بشتابید تا شما هم از این قافله ی دنیا پرست عقب نمانید....بشتابید تا از حق خود دفاع کنید به سمت سقیفه بروید که امری مهم در حال وقوع است. و اینان غافل بودند و شاید خود را به غفلت زده بودند و نمی دانستند ، با پیوستن به شورای سقیفه پا روی حق خدا می گذارند، مزد رسالت پیامبرشان را فراموش میکنند و در حق محمد(ص) ظلم می کنند و از همه مهم تر با ظلم بر علی(ع) و نادیده گرفتن حقی که از سوی خدا به علی (ع) داده شده بود، بزرگترین ظلم را در حق خود و بشریت بعد از خود می کنند...آنان نه تنها خود به بیراهه رفتند بلکه امتی را گمراه نمودند و این خطایی ست بس عظیم...... دارد 🖊به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 «سقیفه» نهم 🎬 : مردم دسته دسته وارد سقیفه ی بنی ساعده می شدند ، مکانی که در نزدیکی مسجد النبی بود و متعلق به طایفه ی بنی ساعده بود . جایی که بیشتر به محل استراحت شبیه بود ، دور تا دورش را نخل های سر به فلک کشیده گرفته و برایش سقفی از شاخ و برگ درختان درست کرده بودند. عده ای از انصار در صدر مجلس مشغول صحبت بودند ، گویا مسئله ی مهمی برایشان پیش آمده بود ، مسئله ای که از ارتحال پیامبرشان نیز ،مهم تر بود. مردم وارد سقیفه می شدند و دور آن جمع حلقه می زدند. هر چه زمان می گذشت ، افراد بیشتری وارد آنجا می شدند و کم کم تعدادی از مهاجرین هم به حلقه ی صدر نشین پیوستند. هر کس حرفی میزد و نظری می داد ، اما بعد از مدتی نظر مورد بحث رد و نظریه ای تازه نمودار می شد ، همه و همه به فکر دنیا و خلافت بعد از محمد (ص) بودند ، پیامبری که هنوز پیکر مقدسش بر زمین بود و اینان بی توجه به این موضوع مهم ، تلاش می کردند که سهم خود را از خلافت بیشتر کنند و همه می دانستند که آنها را در خلافت سهمی نیست اما خود را به نادانی و بی خبری زده بودند و علیِ مظلوم ، مظلوم تر از همیشه به همراه بنی هاشم و ملائک آسمان، کمی آنطرف تر در خانه ای ماتم زده ، پیش روی دختری داغدار ، مشغول غسل و کفن و حنوط ، آخرین پیامبر(ص) خدا بود. بالاخره داخل سقیفه، جمعشان جمع شد و انگار حلقه ی شورایشان تکمیل شده بود ، یکی می گفت خلافت از آنِ انصار است به فلان دلیل ، دیگری از خوبیهای مهاجرین می گفت و آنها را مستحق خلافت می دانست . گویی اینان فراموشی و نسیان گرفته بودند و فراموش کرده بودند ،کمتر از سه ماه پیش ، پیامبر(ص) در حجة الوداع در غدیر خم از آنان برای علی (ع)بیعت گرفت ، آنها فراموش کرده بودند که همین جمع و سر دسته ی مهاجرین این جمع ، اولین کسانی بودند که خلافت بلا فصل علی(ع) را بعد از پیامبر(ص) تبریک گفتند و جزء اولین نفراتی بودند که علی(ع) را امیرالمؤمنین خواندند. آنها آیه ی تبلیغ ، آیه ی مباهله، آیه ی اکمال دین و آیاتی دیگری که ولایت علی(ع) را گوشزد می کرد، از یاد برده بودند، گویی اینجا کینه ها بود که می جوشید و بغض و حسدها بود که طغیان نموده بود ، تا علی (ع) را از حق مسلمش که خداوند تعیین کرده بود، محروم کنند و در خلافت، در امری که اصلا به آن علم و اِشراف نداشتند، حقی برای خود قائل شوند. گفتگوی مهاجرین و انصار به درازا کشیده بود. در این بین پیرمردی نشسته بود که به عصایش تکیه داده بود و پینه ی وسط پیشانی و بین دو چشمش ، نشان از این داشت که بسیار عبادت کرده، او خوب حرف اطرافیان را گوش میداد و به هر سخنی دقت فراوان داشت ، وقتی بحث بین صحابه بالا گرفت و بیم آن بود که این جمع بدون اینکه به نتیجه ای برسند از هم بپاشند، آن پیرمرد شروع به سخن گفتن نمود ، ابتدا صدایش در هیاهوی مردم گم بود ، اما به یکباره جمع متوجه او شدند و چون دیدند حرفهای حکیمانه ای میزند ، سخنانش را تأیید کردند و عاقبت ، تصمیم شان همان شد که آن پیر سالخورده بر زبان آورد ، هیچ‌کس او را نمی شناخت ، اما همه به درستی رأی و نظر او اقرار کردند، نفهمیدند او از کجا آمد و به کجا رفت ،فقط دیدند که نظری مدبرانه داد . پس از اینکه جمع مورد نظر بر سر خلافت اجماع کردند به سمت مسجد حرکت نمودند و ابوبکر بر بالای منبر رسول خدا قرار گرفت و همان پیرمرد پیشانی پینه بسته ، برای بیعت کردن اولین نفر جلو رفت ، اولین کسی بود که با خلیفه ی تعیین شده دست داد و بیعت نمود ، او هنگام بیعت ، در حالیکه گریه می کرد گفت :شکر خدا که قبل از مردن ، تو را در این جا می بینم، دستت را برای بیعت دراز کن ، ابوبکر دستش را جلو برد ،او هم بیعت کرد و گفت : «امروز ،روزی ست مثل روز آدم» و با زدن این حرف خود را کنار کشید و از مجلس خارج شد. هیچ کس توجه نکرد که او چه کسی بود اما خوشحال بودند که اولین بیعت کننده پیرمردی ست که اثر سجده و عبادت بر جبین دارد‌...... هیچ کس به معنای حرفی که او زد «روزی ست مانند روز آدم» توجه نکرد و اگر هم توجه می کردند چون غرق در دنیا و از خداوند دور شده بودند ، معنایش را نمی فهمیدند‌. آن پیر فریبکار حرفش را به کرسی نشاند و بیرون رفت.... دارد 🖊به قلم :ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 خدایا.. به حق نام بزرگ و با عظمتت همان نامی که همه ی درهای بسته را می گشاید و سختی ها را آسان می کند همان نامی که همه ی تاریکی ها را می زُداید و دشواری ها را برطرف می کند به حق نام عظیمت همان که کهکشان ها را می آفریند یا زیر و زِبَر می کند دستهایمان را بگیر,, همه غمها، بیماریها و گرفتاریهای، دوستان و عزیزان و هموطنانم را تبدیل به شادی ، سلامتی و گشایش در زندگیشان بفرما 🍃 🦋🍃 @takhooda