dh rahe tobe.mp3
6.58M
🔖منبر کوتاه 🔖
#شب_قدر
#استاد_رفیعی
🔻ده راه توبه حقیقی 🔻
پیامبر فرمودند: «أَ تَدْرُونَ مَنِ التَّائِبُ قَالُوا اللَّهُمَّ لَا
1⃣قَالَ إِذَا تَابَ الْعَبْدُ وَ لَمْ یُرْضِ الْخُصَمَاءَ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
2⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یَزِدْ فِی الْعِبَادَةِ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
3⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُغَیِّرْ لِبَاسَهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
4⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُغَیِّرْ رُفَقَاءَهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
5⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُغَیِّرْ مَجْلِسَهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
6⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُغَیِّرْ فِرَاشَهُ وَ وِسَادَتَهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
7⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُغَیِّرْ خُلُقَهُ وَ نِیَّتَهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
8⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یَفْتَحْ قَلْبَهُ وَ لَمْ یُوَسِّعْ كَفَّهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
9⃣وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُقَصِّرْ أَمَلَهُ وَ لَمْ یَحْفَظْ لِسَانَهُ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
🔟وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ یُقَدِّمْ فَضْلَ قُوتِهِ مِنْ بَدَنِهِ فَلَیْسَ بِتَائِبٍ
👌وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى هَذِهِ الْخِصَالِ فَذَاكَ التَّائِبُ»(بحارالأنوار، ج6، ص35)
🔖همراه با نکات و داستان ✅
#ماه_رمضان
🍃
🌼🍃 @takhooda
✅ *ماموریت ویژه ی*
یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید_محسنحججی*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
■ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"
● می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. 😱😭😩
رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!"
● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم:
*پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!"😡😭😬
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"
داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"😥😭😭
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
■ نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"*
گفتم:
*بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*😭😫
■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😞
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝😍
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی"
■ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم.
😴😥 😨
بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟😭
گفتم: "حاجآقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."
● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔🤲
راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
🍃
🌼🍃 @takhooda
سه دقیقه در قیامت 31.mp3
35.14M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سی و یکم
* داستان اعجاز اشک
* میزان اعمال، حقانیت است
* تفاوت در ارزشگذاری
* خط قرمز خدا
* تفاوت معین و ناصر
* فلان کار اجر صد شهید دارد به چه معناست؟
* غیبت را خیلی شوخی گرفتیم!!!
* جایگاه اشک
* گریه حقانی و گریه ظلمانی
* اشک و اتصال به حقیقت
* بکا مومن و منافق
* سیر و سلوک اشک میآورد اما هر اشکی علامت سیر و سلوک نیست
* مومن و حب گناه!!! محال است
📅99/01/02
منبع: امینی خواه مدیا
🍃
🌼🍃 @takhooda
4_5908895154047027356.mp3
19.11M
#قطره_ای_از_فضائل_امیرالمومنین
رسول الله صلى الله علیه وسلم فرمودند:
👈 خداوند متعال براي هر چيزي بال و پري براي پرواز قرار داده است،
👈 و بال و پَر پرواز اين امت علی بن ابی طالب علیه السلام است❗
رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول:
👈 لكل شئ جناح و جناح هذه الأمة على بن أبيطالب عليه السلام.
📚 فضائل الخمسة من الصحاح الستة 3/220
🍃
🌸🍃 @takhooda
🌸 برگزیده ای از صحیفه ی سجادیه
به مناسبت ماه مبارک رمضان 🌙
3️⃣2️⃣ روز بیست و سوم :
📜 همسایگان به مانند خویشان
🔸و اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ أَجْزِي بِالْإِحْسَانِ مُسِيئَهُمْ ، وَ أُعْرِضُ بِالتَّجَاوُزِ عَنْ ظَالِمِهِمْ ، وَ أَسْتَعْمِلُ حُسْنَ الظَّنِّ فِي كَافَّتِهِمْ ، وَ أَتَوَلَّى بِالْبِرِّ عَامَّتَهُمْ ، وَ أَغُضُّ بَصَرِي عَنْهُمْ عِفَّةً ، وَ أُلِينُ جَانِبِي لَهُمْ تَوَاضُعاً ، وَ أَرِقُّ عَلَى أَهْلِ الْبَلَاءِ مِنْهُمْ رَحْمَةً ، وَ أُسِرُّ لَهُمْ بِالْغَيْبِ مَوَدَّةً ، وَ أُحِبُّ بَقَاءَ النِّعْمَةِ عِنْدَهُمْ نُصْحاً ، وَ أُوجِبُ لَهُمْ مَا أُوجِبُ لِحَامَّتِي ، وَ أَرْعَى لَهُمْ مَا أَرْعَى لِخَاصَّتِي
🔹خداوندا !
🔷مرا بر آن دار كه همسایگان بدكار را به نيكى پاداش دهم
🔵و از ستمگرشان با چشم پوشى صرفنظر كنم
🔹و درباره همه آنان، به خوش گمانى رفتار كنم
🔷و با نيكى، همه آنان را يارى نمايم
🔵و با پاكدامنى، ديده از ايشان فروبندم
🔹و فروتنانه، با آنها نرمى و مدارا كنم
🔷 و با مهربانى بر بلاديدگان آنها، دلسوزى نمايم
🔵 و در نبودشان دوستى را، آشكار سازم
🔹 و خيرخواهانه بقاى نعمت را نزدشان دوست بدارم
🔷 و آنچه را براى خويشانم لازم مى دانم،
🔵 براى آنها لازم بدانم
🔹 و آنچه را براى خاصان خود رعايت مى كنم،
🔷براى آنان رعايت نمايم.
📚صحیفه سجادیه
✍️ دعای 26بند3
🍃
🌼🍃 @takhooda
💎شغل مردی تمیز کردن ساحل بود.
او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند.
او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال یعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند.
آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود.
وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد.
مرد ثروتمند پاسخ داد:
من هدیه ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می داد و تو قبول نمی کردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود.
.
✳️ بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگی ها و رنجها نهفته اند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد
می کنیم.
🍃
🌼🍃 @takhooda
🚨 هر وقت فیلت 🐘 هوای معصیت کرد ، اول به این ⬇️ سه حقیقت فکر کن ، بعد اگر دلت رضا داد ، نوش جانت سفره ی معصیت ... 🎪
1⃣ اینکه تمام اعمالت را می بیند 📷 خداوند بدون شک . 👈 « إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير »
📖 [بقره/110]
2⃣ اینکه 24 ساعته ⏰ ، فرشتگانی مجاورت هستند که ثبت 📝 و ضبط 📹 می کنند ریز و درشت خوب و بدت را . 👈 « رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون »
📖 [زخرف/80]
3⃣ و اینکه اصلا از کجا معلوم 😕 ؛ شاید بیخ گوشت نشسته باشد جناب عزرائیل و صادرکرده باشند دستور الرّحیلَ ت را . 🚑 👈 « عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُم »
📖 [اعراف/185]
🍃
🌼🍃 @takhooda
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🔹 اول صبح این آیه را بخوانید
🌹 توکلت وعلیه فلیتوکل المتوکلون
#یوسف_۶٧
🔹بدونید خداوند سمیع دعاست
اگردعاتون گرفت و کارتون راه افتاد چه بهتر و اگر نشد در جواب این توکل شما ممکنه بگه👇
🌹️ بسا چیزى را خوش ندارید و آن براى شما خیر است، وبسا چیزى را دوست دارید و آن براى شما بد است
وخدا [مصلحت شما را در همه امور] می داند و شما نمی دانید❗️
📖 سوره #بقره_٢١۶
🌺 وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ
و هر کس به خدا توکل کند یقینا برای او کافی خواهد بود .
📖 سوره طلاق آیه ۳
🍃
🌼🍃 @takhooda
فضایل وڪرامات حضرت زهرا«س»
ملاقات دوازده هزار حوريه
در تفسير فرات ابن ابراهيم نقل شده كه اميرمؤمنان على «ع» فرمود: روزى رسول خدا«ص» بر فاطمه «س» وارد شد، در حالى كه فاطمه «س» غمگين بود، پيامبر«ص» مطالبى درباره قيامت فرمود... تا به اين جا رسيد:
💛اى فاطمه ! هنگامى كه به درب بهشت رسيدى ، دوازده هزار حوريه با تو ملاقات مى كنند، كه قبلا با هيچ كس ملاقات نكرده اند و بعد از ملاقات با تو نيز با كسى ملاقات نمى نمايند. در دست آنها سلاحى از نور است ، آنها بر ناقه هايى از نور سوار هستند كه پالان آن ناقه ها از طلاى زرد و ياقوت سرخ مى باشد، مهار آنها از مروايد تر است ، و بر همه ناقه بساطى از سندس كه با جواهر آبدار، مرصع و متراكم مى باشد، قرار داد.
هنگامى كه وارد بهشت گردى ، بهشتيان از قدوم تو شادمان گردند، و از براى شيعيان تو مائده (سفره هاى ) مخصوصى كه بر كرسى نور قرار دارند حاضر كنند، و از غذاى آن تناول كنند، در حالى كه ساير مردم هنوز درگير حساب و كتاب خود هستند، و از براى شيعيان تو آنچه را كه ميل داشته باشند، هميشه آماده و مهيا شده است و هنگامى كه اولياء خدا در بهشت استقرار مى يابند، حضرت آدم (عليه السلام) و همه پيامبران بعد از او، به زيارت تو مى آيند(1)
📚(1)رنجها و فريادهاى فاطمه زهرا (سلام الله عليها)،ص۳۶
🍃
🌸🍃 @takhooda
💠روزى، یڪى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ! آمده ام تا از اسرار حق، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت: بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت، شیخ فرمود تا آن روز موشى گرفتند و در حقه ( جعبه ) ڪردند و سر آن محڪم بستند .
💠 روز دیگر آن مرد باز آمد و گفت:اى شیخ آنچه دیروز وعده دادی، امروز به جاى آر. شیخ فرمان داد ڪه آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا ڪه سر این حقه باز ڪنى .))
💠مرد جعبه را گرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست بڪند و با خود گفت: آیا در این جعبه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند ڪوشید نتوانست که سر جعبه را باز نڪند . چون سر جعبه باز ڪرد، موشى بیرون جست .
💠 مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ((اى شیخ!من از تو سر خداى تعالى خواستم، تو موشى به من دادى؟!)) شیخ گفت: ((اى درویش! ما موشى در جعبه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستى بڪنی؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم؟ ))
📚 اسرار التوحید، ص ۲۱۳، با اندکى تغییر در الفاظ.
🍃
🌼🍃 @takhooda