eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
947 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ صحبتهای یکی از مدیران ستاد آقای پزشکیان: 🔻آقای پزشکیان مبادا در حلقه فسیل های همیشه مدیر گرفتار بشید. 🔻 آقای پزشکیان حرفی که تا دیروز مخالفین شما می زدند؛ الان ما می‌زنیم: نکنه دولت سوم روحانی را تشکیل بدی! 🔻 آقای رئیس جمهور نکنه تو هم به بلای همون دولت های قبلی که بهشون دل بسته بودیم گرفتار بشید! 🍃 🦋🍃@takhooda
هدایت شده از نایت کویین
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 روش 🎥 ⁉️ دوره شرکت کردم و روش های درست رو یاد گرفتم. اما توی خونه با مخالفت همسرم روبه رو میشم و اکثر اوقات میشه. ❌چی کار کنم؟؟ 😓 🐬http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️اسراف را خیلی سخت می‌گیرند...! 🔹یکی از دوستان می‌گفت: مادرم را سال گذشته از دست دادم. زنی بسیار مؤمن که فرزندانش را به خوبی تربیت نمود و از لحظات عمرش به خوبی استفاده کرد. ایشان می‌گفت: مادرم را در خواب دیدم فهمیدم از دنیا رفته. دستش را گرفتم و گفتم مادر مرا نصیحت کن، آنجا چه خبر است؟ 🔻نگاهی به من کرد و گفت: اسراف، اسراف را خیلی سخت می‌گیرند. به خصوص اسراف در وقت و عمر. سعی کن از لحظه لحظه عمرت به خوبی استفاده کنی....💔😔 📗 نسیمی از ملکوت. اثر گروه شهید هادی 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✵<❈﷽❈> 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزیک و مكانیک داشتيم كه قدش خیلی كوتاه بود اما خیلی نجيب و مؤدب با حافظه خیلی خوب قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاک كن رو میذاشتيم بالای تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه می‌گفت آقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز میذارين! يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما نخش رو ميكشيديم بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست آخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد با وجود اين همه شیطونیای ما خیلی دوسمون داشت و باهامون كار میکرد كه بتونيم همه مسائل فیزیک مکانیک رو حل كنيم چند سال گذشت، انترن بودم تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد خیلی دلم براش تنگ شده بود سلام كردم و كلی تحویلش گرفتم كه ما مديون شمائیم و از اين حرف‌ها بعدم براش چائی آوردم و نشستيم به مرور خاطرات اون وقت‌ها كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ می‌بندی پای مگس؟! خشكم زد عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هیچی بهم نگفتيد؟! باز یه نگاه معلمی و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت: حالا اون گچ و تابلو پاک کن كه می‌گفتم نذاريد اون بالا رو خیلی گوش میدادید؟! دعواتون می‌کردم از درس زده می‌شدید حيف استعدادتون بود درس نخونيد وقتی يه معلم ببينه دانش آموز بازیگوشش دكتر شده جبران همه خستگی‌ها و اذيت‌هاش ميشه كاش تنبيه می‌شدم اما اينطور شرمنده نمی‌شدم! اذیت‌های ما رو به روی ما نمی‌آورد نكنه از درس زده شیم اونوقت ما اون قد كوتاه رو می‌دیدیم اين روح بزرگ رو نه واقعاً معلمی شغل انبیاست نه برا تعلیم فیزیک و مكانیک واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو آموزش انبیاء ميشه پيدا كرد ✍از خاطرات دکتر سید محمد میرهاشمی جراح و متخصص چشم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ آقای سید علی اکبر کوثری از روضه خوان‌های قدیم قم و از پیرغلام‌های مخلص اباعبدلله علیه‌السلام در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه‌خوانی تشریف می‌برند بچه‌های آن محله به رسم کودکانه خود بازی می‌کردند و به جهت تقلید از بزرگترها با چادرهای مشکی و مقنعه‌های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی در گوشه‌ای از محله برای خودشان درست کرده بودند مرحوم سید علی اکبر می‌گوید بعد از اتمام جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از دختر بچه‌های محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه می‌خوانی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کرده‌ام و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ می‌گوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم حسینیه کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی‌شدند سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی خاک‌های محله نشستم و بچه‌های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام عرضه کردم اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله ... دو جمله روضه خواندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان دعایی کردم و آمدم بلند بشوم با عجله بروم که یکی از بچه‌ها گفت تا چای روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی رفت و در یکی از استکان‌های پلاستیکی بچه‌گانشون برایم چای ریخت چای سرد که رنگ خوبی هم نداشت با بی‌میلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچه‌ها ناراحت نشوند بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم شام عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه امروز قبول نیست گفتم چرا خانوم جان!!! فرمود: نیتت خالص برای ما نبود برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا حضور داشتیم و آن روضه‌ای بود که برای آن چند تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشه محله خواندی آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده‌ای داریم! گفتم جانم خانوم بفرمائید چه خطایی از من سر زده؟ حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ می‌گوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم که توجه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بی‌ریاست و بعد از آن هر مجلس کوچک و بی‌بضاعتی بود قبول می‌کردم و اندک صله و پاکتی که از آنها عاید و حاصلم می‌شد برکتی فراوان داشت و برای همه گرفتاری‌ها و مخارجم کافی بود بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند ✍برگرفته از خاطرات آن مرحوم 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا