🌷🕋🥀🕋🌷
💠از گندم پرسیدند:
عشقت کیه؟
🌾از خجالت زرد شد!
💠از گل پرسیدند:
عشقت کیه؟
🌹ازخجالت سرخ شد!
🌫از یخ پرسیدند:
عشقت کیه؟
💦ازخجالت آب شد!
🙍♂از من پرسیدند :
عشقت کیه؟
✅با افتخار گفتم :
عشقم شهادته !
🌷ازشهیدپرسیدند :
عشقت کیه؟
باافتخارگفت :
🕋عشقم خداست.
👆این مطلب در
وصیّت نامه های
شهداءحاکی
است🌷🇮🇷🌷
🍃
🌺🍃 @takhooda
ده دقیقه
شیوانا گوشه ای از مدرسه نشسته و به کاری مشغول بود و در عین حال به صحبت چند نفر از شاگردانش گوش می داد. یکی از شاگردان ده دقیقه یک ریز در مورد شاگردی که غایب بود صحبت کرد و راجع به مسایل شخصی فرد غایب حدسیات و برداشت های متفاوتی بیان کرد. حتی چند دقیقه آخر وقتی حرف کم آورد در مورد خصوصیات شخصی و خانوادگی شاگرد غایب هم سخنانی گفت.
وقتی کلام شاگرد غیبت کن تمام شد، شیوانا به سمت او برگشت و با لحنی کنجکاوانه از او پرسید: بابت این ده دقیقه ای که از وقت ارزشمند خودت به آن شاگرد غایب دادی، چقدر از او گرفتی؟
شاگرد غیبت کن با تعجب گفت: هیچ چیز! راجع به کدام ده دقیقه من صحبت می کنید؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت:
هر دقیقه ای که به دیگران می پردازی در واقع یک دقیقه از خودت را از دست می دهی. تو ده دقیقه تمام از وقت ارزشمندی را که می توانستی در مورد خودت و مشکلات و نواقص و مسایل زندگی خودت فکر کنی، به آن شاگرد غایب پرداختی. این ده دقیقه دیگر به تو بر نمی گردد که صرف خودت کنی.
حال سوال من این است که برای این ده دقیقه ای که روزی در زندگی متوجه ارزش فوق العاده آن خواهی شد، چقدر پول از شاگرد غایب گرفته ای؟
اگر هیچ نگرفتی و به رایگان وقت خودت و این دوستانت را هدر داده ای که وای بر شما که این قدر راحت زمان های ارزشمند جوانی خود را هدر می دهید.
اگر هم پولی گرفته ای باید بین دوستانت تقسیم کنی، چون با ده دقیقه صحبت کردن، تک تک این افراد نیز ده دقیقه گرانقدر زندگیشان را با شنیدن مسایل شخصی دیگران هدر داده اند.
🍃
🌺🍃 @takhooda
فإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ
و زمانی که آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ،در برابر او به سجده بیفتید.
ارزش من وتواینقدر زیاده.انقدر خودتو دست کم نگیر.دنیا تموم نشده
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
هميشه اين حكايت برای من يادآور بیداری عقلانيت در زندگی روزمره بوده است و هيچوقت خوف نكردم. تا آنجا كه میتوانم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که "عقل" است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی از معجزات خواهد بود
🍃
🌺🍃 @takhooda
#پای_درس_استادپناهیان
🔘 اگر میخواهی عاشق خدا بشوی، راهش حرف گوشکردن از خداست!
🔘 اطاعت از خدا، کمکم ابهت و محبتِ خدا را به دلت میاندازد
🔻 #گناه_و_توبه (ج۲۳)-۲
🔸 در محیطهای نظامی، معمولاً اطاعتکردن از فرمانده، یک ابهت و حرمتی از فرمانده به دل انسان میاندازد بهحدی که نیروی تحت امر، کمکم عاشق فرمانده میشود و حتی حاضر است بهخاطر او از جان خودش بگذرد!
🔸 «قدرتمندی» اگر معقول باشد، انسان آن را میپذیرد و بعد کمکم به منبع قدرت علاقهمند میشود. حالا این منبع قدرت اگر پروردگار باشد چه میشود؟ یقیناً عشق عجیبی نسبت به خدا پدید میآید.
🔸 اگر مدتی دستور خدا را گوش کنیم، کمکم ابهت خدا بهعنوان یک «فرماندۀ قدرتمند» در دلِ ما مینشیند و عاشق او هم میشویم.
🔸 اگر کسی میخواهد عاشق خدا بشود راهش حرف گوشکردن از خداست، راهش این است که وقتی گناه کرد، از خدا بهخاطر اینکه نافرمانیاش را کرده، خیلی عذرخواهی کند.
🔸 پیامبر(ص) میفرماید: نبین چه گناه کوچکی انجام دادی، ببین چه خدای بزرگی را نافرمانی کردی! (امالیطوسی/۵۲۸) اینجاست که «حرمت امر خدا» برای انسان مهمتر از کسب منفعت یا دفع ضررِ ناشی از گناه میشود.
ادامه دارد در کانال
آرامش حس حضور خداست
🍃
🌺🍃 @takhooda
🍃🍂🌸🍃🍂🌺🍃🍂🌹
🌸🍃🍂🌺🍃🍂🌹
🍂🌺🍃🍂🌹
🍃🍂🌹
💠 قرآن، بهترین نمونه رفتار انسانی را می آموزد.
🔸 کنترل صدا: وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ۚ
سخن آرام گو (نه با فریاد بلند).
🔸کنترل راه رفتن: وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا
هرگز در زمین به کبر و ناز مرو و غرور و فخر مفروش.
🔸کنترل نگاه: وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ
هرگز به متاع ناچیزی که به قومی از آنان (قومی کافر و جاهل) در جلوه حیات دنیای فانی برای امتحان دادهایم چشم آرزو مگشا،
🔸کنترل گوش: وَلَا تَجَسَّسُوا
هرگز (از حال درونی هم) تجسس مکنید.
🔸کنترل غذا: "وكلوا واشربوا ولا تسرفوا"
بخورید و بیاشامید ولی هرگز اسراف نکنید.
🔸کنترل الفاظ: "وقولوا للنّاس حسنا"
با مردم به نیکویی سخن بگویید.
🔸کنترل مجالس : وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا
و هرگز غیبت یکدیگر روا مدارید،
🔸کنترل تصریحات : " وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَك بِهِ عِلْم"
(ای انسان) هرگز آنچه را که بدان علم و اطمینان نداری دنبال مکن.
🔸آموزش عفو و گذشت: فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ
اگر کسی عفو کرده و (بین خود و خصم خود را به عفو) اصلاح نمود اجر او بر خداست،
🌸 قرآن به ما می آموزد که:
" خود را در زندگی کنترل کنیم تا در زندگی دنیا و آخرت سعادت مند شویم. "
🌺 #زندگیتون_خدا_پسند .
🍃
🌺🍃 @takhooda
🍃🍂🌹
🍂🌺🍃🍂🌹
🌸🍃🍂🌺🍃🍂🌹
🍃🍂🌸🍃🍂🌺🍃🍂
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه میدادند.
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد، صدای مرد خیلی بلند بود و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد:
گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید درسها چطور است؟ نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود به زودی برمیگردیم
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت:
اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: این قدر پرچانگی نکن
اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بیحس و حرکت را به اتاق رساندند
عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود
صبح روز بعد زن به هوش آمد
با آنکه هنوز نمیتوانست حرف بزند
اما وضعیتش خوب بود، از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود
و مرد میخواست او همان جا بماند
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد
هر شب، مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد
روزی د
ر راهرو قدم میزدم وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت:
گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید، حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست!
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه میکردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت:
خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروختهام
برای اینکه نگران آیندهمان نشود
وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفنهای با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
🍃
🌺🍃 @takhooda