eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
910 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸 سوره حمد در زندگی انسان خواندن آن: از طلوع صبح تا غروب آفتاب در هر ساعات روز سوره حمد را بخوانید . هنگام قرائت سوره حمد برای اجابت حاجت وقتی به قسمت ایاک نعبد و ایاک نستعین رسیدید حاجت خود را در دل بگویید. هنگام رفتن به سفر و یا شروع کار جدیدی سوره حمد را بخوانید و وقتی به قسمت اهدنا صراط المستقیم رسیدید نیت خود را در دل بگویید. در صورت ترس از دشمن شخصی و یا ترس از دزدی در اموالت سوره حمد را بخوانید و وقتی به غیر المغضوب علیهم رسیدید نیت خود را در دل بگذرانید. اگر نیت دوستی و یا محبت با شخصی را دارید سوره حمد را بخوانید و وقتی به غیر المغضوب علیهم نیت خود را بگویید. اگر نسبت به کاری و عاقبت کار دودل هستید سوره حمد را بخوانید و در قسمت ولا الضالین نیت خودتان را در دل بگذرانید. برای افزایش مال و ثروت و رسیدن به تمام خواسته ها و رفع بلاها و حفظ آبرو و . . به صورت مداوم سوره حمد را بخوانید. 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 امام علی عليه السلام: ⚡️با عزم و اراده، به جنگ سستى برويد. 📗ميزان الحكمه ج۱۰ ص۱۳۴
مهارتهای کلامی_24.mp3
12.42M
۲۴ 💥 [ این رازی که الآن بهت میگم؛ به کسی نگی ها ! ... ] چه از شما بخواهند، و چه نخواهند، آنچه در یک مجلس، جلسه، دورهمی، مکالمه‌ی تلفنی یا مکالمه‌ی فضای مجازی و... می‌گذرد؛ فقط به همان جا مربوط می‌شود! ✘و بازگو کردنش، از مظاهر افشای راز بوده، و نشانه‌ی "ضعف ایمان" است! 🎤 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ آید بهار جان ها...
💫 ما و خدا، تمام داستان زندگی ما و خدا، این تمام داستان زندگی ماست. اینکه هر لحظه چقدر به خدا نزدیک یا دور می‌شویم و یا چقدر زمینه‌های این دوری و نزدیکی را فراهم می‌کنیم، مهمترین مسئلۀ حیات ماست؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. خدا مرکز هستی ماست و تمام زندگی ما طواف دور خانۀ خداست؛ حالا چه دور بشویم، چه نزدیک بشویم. 👤استاد پناهیان
🌹امام صادق علیه السلام: خانه ای که در آن غنا باشد، از مرگ و معصیت دردناک ایمن نیست، دعا در آن به اجابت نمیرسد، و فرشتگان وارد آن خانه نمی شوند. 📙اصول کافی ج۶ ص۴۳۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گواه: گواه: گواه: توجه توجه یک کلاس( اخلاق ومعرفت اسلامی) مجازی با یک استاد مجرب برای خانم هایی که میخان کسب معرفت کنن در نظر گرفته شده در کلاسهای مجازی که بیسابقه هستش. (خدا شناسی. خودشناسی. شناخت نفس. اخلاق اسلامی. ومعرفت اسلامی و....) و قصد فقط آموزش برای رسیدن به قرب خداوند متعال و خشنودی دل امام زمان عج هستش برای ثبت نام( فقط بانوان) به آیدی @ehsanebekhalgh مراجعه بفرمایید. ثبت نام محدودیت تعداد دارد. هرچه سریعتر مراجعه بفرمایید (کلاسها کاملا رایگان است)
🌹آیت الله ڪشـــمیری(ره): برای مشڪلات مادی به امام جواد علیه الســـــلام توسل ڪنید.  یکی از توصــیه های آیت الله سید عبدالڪریم ڪشمیری به حضرت جواد الائـــمه علیه السلام بـــــود. بسیـار دیده و شنیده شد که افــراد برای امور مانند خرید خانه و ماشــــین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می خــواستند آن بزرگوار می فـــرمود: سوره بخوانید و ثواب آن را به امام جــــواد علیه السلام تقدیم ڪنید حاجت شـــما را خواهند داد گاه امــــر میڪرد برای حضرتش هـــدیه ڪنند و آن را در تــــوسل به این امام ڪریم مجرّب می دانـــــست. 📚منــبع: روح و ریـــحاݩ ص ۹۳ 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم شماره بدم خانوم شــماره بدم خانوم برسونمت خانم چندلحظه از وقتتو به مــــا میدی و.... اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد... دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...! 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
به جلسه چهل و چهارم موفقیت 👌 https://eitaa.com/takhooda/16441
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در خیابان شمس تبریزی  شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. 🔰فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی گذرانده بود تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. 🔰صدایی توجه اش را جلب می کند؛ می بیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می کند که ورجه وورجه نکن، می افتی، در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر می خورد و به پایین پرت می شود. 🔰مادر جیغی می کشد و مردم خیره می مانند. حمال پیر فریاد می زند "نگهش دار !"، کودک میان آسمان و زمین معلق می ماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل می دهد. 🔰جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی می پرسد: یکی می گوید تو امام زمانی، دیگری می گوید حضرت خضر است، کسانی هم می گویند جادوگری بلد است و سحر کرده. 🔰حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می شناسید. من کار خارق العاده ای نکردم ، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. 🔰حمال همان شب از خدا مرگ خود را طلب کرد وخداوند جان اورا گرفت و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. توبندگی چوگدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند 🍃 🌺🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ❄️✨🌸✨❄️✨🌸✨❄️ ☀️ اے مــهـربـانتـریــن ✨ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﯽ ﻋﺼﺎﺭﻩ ﻭﺟﻮﺩ توﺳﺖ، ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﯾﻢ ... 🍁ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ ..... ✨ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥِ ﺩﺭﻭﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻧﺴﺎﺯﯾﻢ ... 🍁ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ... ✨به ما بياموز همان باشيم ڪه قولش را به تو داديم انسان باشيم... 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین… نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی… جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم… . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود… عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا… چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم… . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی… به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم… . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه… آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم… . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران… صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار… حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار… از حال معنوی ام… گذشتم… . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی… هیبت خاصی داشت… مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی … کم آوردم… گذشتم… . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی… انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم… از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم… . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند… انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند… شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد … . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان… . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت… از تا ! فاصله زیاد بود… . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم… خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد… . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت… گاهی،نگاهی 😭🥀💔 🍃 🌹🍃 @takhooda 🕊