آرامش حس حضور خداست
#آخرین_عروس🌸 #قسمت_سی_پنج #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود يكى از كارهاى او اين است كه وقتى مخالفان
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_سی_شش
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
شايد او به فشارهايى كه ساليان سال شيعيان را به ستوه آورده، پايان بدهد
ولى تعجّب مى كنم وقتى مى بينم كه خليفه جديد نه تنها امام را آزاد نمى كند بلكه فشارها را زيادتر مى كند.
او دستور مى دهد تا بر تعداد مأمورانى كه خانه امام را زير نظر داشتند افزوده شود
گويا همه اين روزه ها و نمازهاى خليفه، بازى است،
بازىِ خواب كردن مردم!
اين بهترين راه براى عوام فريبى است.
درست است خليفه عوض شد و خيلى از سياست ها هم تغيير كرد; امّا سياست اصلى آنها، هرگز تغيير نمى كند.
آيا مى دانى آن سياست چيست؟
نبايد مردم با امامِ عسكرى(ع) آشنا شوند.
نبايد جوانان با او ارتباط برقرار كنند. بايد او در گمنامى كامل بماند. رفتن به خانه او جرم است نامه نوشتن به او جرم است هر چيزى ممكن است با عوض شدن خليفه ها عوض شود; امّا اين سياست هرگز تغيير نخواهد كرد.
امروز روز چهاردهم شعبان است و ما مدّتى است كه در اين شهر هستيم. آرامش دوباره به شهر باز گشته است و مردم به زندگى عادى خود مشغولند.
مى دانم خيلى دلت مى خواهد امام را ببينى. امّا نمى دانى چه كنى؟
با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه امام برويم چقدر خوب است كه ما به خانه حكيمه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم.
رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با حكيمه برخورد كرديم؟
ــ فكر مى كنم ساعت چهار عصر بود.
ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به خانه اش برويم.
ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد امام عسكرى(ع) و بانو نرجس سؤال كنيم.
ما منتظر هستيم تا عصر فرا برسد.
خدا را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم.
روى تخت وسط حياط نشسته ايم و مهمان خواهر آفتاب شده ايم.
امروز حكيمه هم روزه است.
همه دوستانِ خوب خدا در ماه شعبان روزه مى گيرند;
امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد.
حكيمه براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند امام عسكرى(ع) را ببينم يا نه؟".
بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن حضرت مى روم از خدا مى خواهم به او پسرى عنايت كند".
در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟
حكيمه از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود.
بعد ازلحظاتى برمى گردد.
حكيمه لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد:
امام عسكرى(ع) از من دعوت كرده است تا امشب افطار به خانه او بروم".
#ادامه_دارد...
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#مناجات_عاشقانه
الهی
باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهی
گرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهی
هر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم
الهی
چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهی
جرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهی
این چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهی
عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهی الهی بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهی
چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهی
هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#داستانک_معنوی
انسانیت ساده یا پیچیده (3)
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت:
- براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
یعنى او با پولهایش میتوانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمیماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود.
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
#داستانک_معنوی
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت،
پشت در پاکت نامه ای را دید
که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود.
فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.
او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
«امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت،
با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود.
در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:
«من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت.
او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت
و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد،
برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد
و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت،
زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.
مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم.
بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»
مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم»
و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند،
امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد.
به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.»
وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد
و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید،
یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید
و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد،
پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
«امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خدا »
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
💫 آثار و برکات دعای فرج 💫
📜 روایات مختلفی به بیان آثار و فواید دعای فرج «الهی عظم البلاء» پرداخته است که به پاره ای از آنها اشاره میکنیم:
۱- فرمایش حضرت ولی عصر«عجل الله تعالی فرجه الشریف»: بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است.
۲- این دعا سبب زیاد شدن نعمت هاست.
۳- اظهار محبت قلبیست.
۴- نشانه انتظار است.
۵- زنده کرده امر ائمه اطهار «علیهم السلام»است.
۶- مایه ناراحتی شیطان لعین است.
۷- نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان است.
٨- اداء قسمتی از حقوق آن حضرت است،که اداءحق هر صاحب حقی،واجب ترین امور است.
۹- تعظیم خداوند و دین خداوند است.
۱۰- حضرت صاحب الزمان«عج» درحق او دعا میکند.
📚 فرهنگ الفبایی مهدویت
🍀 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج والعافیه و النصر بحق مولاتنا زینب کبری(سلام الله علیها) 🍀
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
[🔆خاطره از یکی از همرزمان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی •°√]
" پیشنهاد مطالعه👇"
ایشان خاطره
را اینگونه روایت میکنند...
عملیاتی در دوران دفاع مقدس انجام گردیدک معروف بود به عملیات بستان ،
بستان روستایی بود که شمال آن چزابه و فکه در جنوب شهر سوسنگرد و در شرق تپه های الله اکبر، که عملیات از همین قسمت انجام گردید و غرب به مرز عراق هست.... بستان .سوسنگرد.چزابه و فکه توسط عراق اشغال شده بودند.... که عملیاتی که در این منطقه انجام گرفت لشکر ۴۱ ثارالله که متعلق به استان کرمان بود که سردار سلیمانی در این عملیات شرکت داشتند
سپس در این عملیات بستان قسمتی از چزابه و سوسنگرد توسط رزمندگان اسلام آزاد گردید و سردار سلیمانی در این عملیات به شدت زخمی شدند ...
به نحوی که تمام بدن ایشان پُر از ترکش شده بود و تک تک آثار آنها را در دست و صورت ایشان مشاهده میشد مجروحیت به نحوی بود که همه ایشون رو در آن لحظه شهید حساب کرده بودند، تا اینکه ایشون رو به عنوان شهید به اهوازو معراج شهداء انتغال داده بودنددر لحظه آخر اون بنده خدا که جنازه ها را تحویل و چک میکرد متوجه میشود که بدن سردار گرم است و معاینه میکنند متوجه میشوند که زنده هستند و به بیمارستان انتقالشان میدهند.
سردار سلیمانی از آن روز به بعد معروف شده بودند به شهید زنده...
فکر کنم در عملیات کربلای۵ و یا والفجر هشت هم مجروح شده بودند.
سردار سلیمانی در عملیات کربلای ۵ با لشکر به محاصره عراقیها می اُفتند که شهید مرتضی'جاویدی از قسمت دیگر میدان جنگ به عراقیها حمله می کنند و لشکر ۴۱ و شهید سلیمانی با هم آن مکان را از محاصره در می آورند.
#روایت شده از همرزم سردار
#دلتنگ سردار
-—-—☘️⚜️🍃—-—-
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
494b83ab96d7d8a5dab08eb7348dc61bb52baf50.mp3
13.38M
#سبک_زندگی_شاد ۱۴
عطرهای خوشبو
🍎خوراکی های نشاط اور
لباس های خوشرنگ و مرتب،
تفریح به اندازه ی مناسب
مراقبت از زیبایی های درونی و بیرونی...
از عوامل شادی زاست.
#استاد شجاعی 🎤
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨