فَقالَ جَبْرَئيلُ: يا رَبِّ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَهْبِطَ اِلَى الْأَرْضِ لِأَكُونَ مَعَهُمْ سادِساً؟ فَقالَ اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ:
نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَهَبَطَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ وَ قالَ لِاَبى:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَلْعَلِىُّ الْأَعْلى يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَخُصُّكَ بَالتَّحِيَّةِ وَ الْإِكرامِ، وَ يَقُولُ لَكَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى، اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً، وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً، وَ لا قَمَراً مُنيراً، وَ لا شَمْساً مُضيئَةً، وَ لا فَلَكاً يَدُورُ، وَ لا بَحْراً يَجْرى، وَ لا فُلْكاً يَسْرى اِلَّا لِأَجْلِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ؛ وَ قَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ، فَهَلْ تَأْذَنُ لى يا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقالَ أَبى: وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَمينَ وَحْىِ اللَّهِ، نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ.
فَدَخَلَ جَبْرَئيلُ مَعَنا تَحْتَ الْكِساءِ، فَقالَ جَبْرَئيلُ لَأَبى: اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَيْكُمْ يَقُولُ: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».
فَقالَ عَلِىٌّ [لِأَبى]: يا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْنى ما لِجُلوُسِنا تَحْتَ هذَا الْكِساءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَاللَّهِ؟ فَقالَ: وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا اِلَّا وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ، وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ، وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ يَتَفَرَّقُوا. فَقالَ عَلِىٌّ: اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شيعَتُنا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ.
فَقالَ أَبى ثانِياً: يا عَلِىُّ وَ الَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَ اصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا وَ فيهِمْ مَهْمِّومٌ اِلَّا وَ فَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَ لا مَغْمُومٌ اِلَّا وَ كَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَ لا طالِبُ حاجَةٍ اِلَّا وَ قَضَى اللَّهُ حاجَتَهُ. فَقالَ عَلِىٌّ: اِذاً وَ اللَّهِ فُزْنا وَ سُعِدْنا، وَ كَذلِكَ شيعَتُنا فازُوا وَ سُعِدُوا فِى الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ.
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده مهربان
از فاطمه زهرا عليهاالسلام دخت گرامى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه فرمود: در يكى از روزها پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود : سلام بر تو اى فاطمه. گفتم: و سلام بر شما اى پدرجان. فرمود: ضعفى شديد در خود احساس مى كنم. گفتم: پدرجان، شما را از ضعف به خداوند پناه مى دهم. فرمود: اى فاطمه، آن عباى يمنى را برايم بياور و مرا به آن بپوشان. آن را آورده، حضرتش را بدان پوشاندم و شروع كردم به او نگاه كردن، ديدم چهره اش مانند ماه تمام شب چهارده مى درخشد.
ساعتى نگذشت كه ناگاه فرزندم حسن از راه رسيد و گفت: سلام بر تو اى مادرجان . گفتم: و سلام بر تو اى نور ديده و ميوه ى دلم. گفت: مادر جان، من بوى خوشى نزد شما مى يابم، گويى بوى جدم رسول خدا است. گفتم: آرى فرزندم، جدت زير اين عبا قرار دارد. حسن به سوى عبا پيش رفت و گفت: سلام بر تو جد بزرگوار، اى رسول خدا، آيا اجازه مى دهى با شما زير عبا درآيم؟ فرمود: و سلام بر تو اى فرزند من و صاحب حوض من، به تو اجازه دادم. حسن نيز با آن حضرت به زير عبا رفت. ساعتى نگذشت كه ناگاه فرزندم حسين از راه رسيد و گفت: سلام بر تو اى مادرجان. گفتم: سلام بر تو اى نور ديده و اى ميوه ى دلم.
گفت: مادرجان، من بوى خوشى نزد شما مى يابم، گويى بوى جدم رسول خدا است. گفتم: آرى فرزندم، جدت و برادرت زير اين عبا هستند. حسين به سوى عبا نزديك شد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار، سلام بر تو اى كسى كه خدا او را برگزيده است، آيا اجازه مى دهى با شما دو نفر در زير اين عبا باشم؟
فرمود: و سلام بر تو اى فرزند من و اى شفيع امت من، به تو اجازه دادم. او هم به زير عبا درآمد.
آن گاه ابوالحسن على بن ابى طالب از راه رسيد و گفت: سلام بر تو اى فاطمه اى دختر رسول خدا. گفتم: و سلام بر تو اى ابالحسن و اى اميرمؤمنان. گفت: اى فاطمه، من بوى خوشى نزد تو مى يابم، گويى بوى برادر و پسر عمويم رسول خدا است. گفتم: آرى، اين همو است كه با دو فرزندت زير اين عبا هستند. على به سوى عبا پيش رفت و گفت:
بر تو اى رسول خدا، آيا اجازه مى دهى كه با شما در زير اين عبا باشم؟
فرمود: و سلام بر تو اى برادر و وصى و جانشين من و صاحب پرچم من در محشر، آرى به تو اجازه دادم. على نيز به زير عبا درآمد.
میدان مین، جایی است که هر ثانیه حضور در آن به اندازه یک عمر طول میکشد و نمیدانی گام بعدی را در کدام دنیا برمیداری
اما آب از کجا وارد آن منطقه شده بود؟ روزی که عراقیها از سمت روستای «سکینه اَبدال» پشت پادگان فعلی حبیباللهی با توپ و تانک اهواز را شدیداً زیر آتش گرفته بودند به علیپور و همرزمانش دستور دادند برای پیشگیری فوراً جلو بروند، با همراهی سروان فرخزاد و سروان طباطبایی که هر دو ارتشی بودند. سروان طباطبایی مشهدی بود. «خیلی آدم خوبی بود. نماز شبش را ترک نمیکرد.» یکی از برادران پاسدار که او هم اهل مشهد بود با آنها رفت. از جنگل نورد بیرون زدند. افتادند توی جادهی شنی. «مرحوم دکتر چمران با همراهی تیم تخریب جاده را قطع کرده بودند. آنها آب کارون را از طریق کانال «سلمان» از جادهی تصفیهی شکر رد کرده بودند که بعد از تپههای «فولیآباد» میرسید به منطقهی «دب حردان» و ول میشد توی کل منطقه. این آب دیوارهای دفاعی دور شهر ایجاد کرده بود که عراقیها نتوانند اهواز را محاصره کنند.» هرجا مانعی برای عبور آب بود، تیم چمران تخریب کرده بودند تا راه عبور آب باز شود. پس باید از آب عبور میکردند.
«میگفتند یکی هست که کارهای چریکی میکند و شبیخون میزند. عاشق اینجور کارها بودم. لحظهشماری میکردم به تیم او بپیوندم و در عملیات چریکی شرکت کنم. از راههای مختلف بهشان پیغام داده بودم. یک روز در خانه نشسته بودم که یکی از بستگانمان بهنام مظفر عقیلی همراه با بشیر حسنپور و اسماعیل الحاکی آمدند. بیمقدمه پیشنهاد همکاری دادند. گفتند کار بسیار سخت و خطرناک است و کمتر کسی وارد این کار میشود. از آنها پرسیدم مگر کار شما چیست؟ گفتند تخریب و خنثیسازی مین. گفتم اصلاً من عاشق این کار هستم. هرجا خطر باشد من هم به آن سمت میروم. فرماندهشان همان کسی بود که دربارهاش زیاد شنیده بودم: دکتر چمران.»
زمستان 59
چای روی میز کنارش سرد شده. شبکهی خبر آخرین اخبار زلزلهی سراوان در سیستان و بلوچستان را گزارش میدهد. مجری میگوید پلیس به مردم گفته بههیچ عنوان به مناطق زلزلهزده نروند. حواس «سردار» پرتِ زلزلهی 7/7 ریشتری میشود. به پسرش مصطفی میگوید تلویزیون را خاموش کند. اولین بار که بهدستور چمران به مأموریت رفت کِی و کجا بود؟ چه کردند؟ ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی «مرحوم شهید دکتر چمران» از جاهای مختلف نیرو میگرفت. عبدالمحمد به شوق عملیات چریکی به پادگانی رفت که حالا اسمش را درست به خاطر نمیآورَد، «شهید بلالی بود یا جلالی». مدرسهای بود در منطقهی حصیرآباد. شبِ روزی که رسید یک نفر به نام رفیعی، که بعدها شهید شد، روش خنثیسازی دو نوع مین را در 45 دقیقه به عبدالمحمد آموزش داد. «چند روزی آنجا بودیم تا نوبت به اولین مأموریتمان رسید.»
«خدا رحمت کند شهید چمران را. به ما مأموریت داد برویم پشت سر نیروهای عراقی، پشت ارتفاعات «الله اکبر» و ارتفاعات «شحیطیه» و مینکاری کنیم. تا تنگ سعده. دو سه ساعت پیادهروی کردیم. شترها پشت سر ما مینها را میآوردند. بیست و چند روز پشت سر عراقیها بودیم. شبها مین میکاشتیم و روزها برمیگشتیم منطقهی «رملیها» و استراحت میکردیم. تا اینکه عراقیها ما را دیدند و هلیکوپترهایشان را فرستادند. مجبورمان کردند برگردیم. شلوارم جر خورده بود. سوزننخ نداشتم. شاخههای نرم درخت «گَز» را تراشیدم و با نوک سرنیزه شلوارم را سوراخ کردم و دوختم.»
بهار 60
«در کنار دکتر چمران احساس غرور میکنیم. همهجا میگوییم چریکهای دکتر چمران هستیم.»
مصطفی چمران پیش از انقلاب با بورسیهی شاگرد اولی دانشگاه تهران به دانشگاه تگزاس رفت و مدرک کارشناسی ارشد الکتریسیته را گرفت. بعد در دانشگاه برکلی در رشتهی فیزیک پلاسما دکتر شد. برای مبارزه با محمدرضا پهلوی به اتفاق دوستانش نهضت آزادی را در خارج از کشور تأسیس کرد. وقتی انقلاب شد به ایران آمد و حکم معاونت امور انقلاب را از نخستوزیر دولت موقت دریافت کرد و کمی بعد وزیر دفاع شد. جنگ که شروع شد، همهچیز را ول کرد و به اهواز رفت. آموزههای او از دورههای چریکیاش در لبنان به کار نیروهای جنگی ایران بسیار آمد. یکی از آن آموزهها در دفتر خاطرات «سردار» ثبت شده:
«دکتر چمران دستور داد با بقیهی نیروها به سمت روستای «سبحانیه» برویم. از آنجا ما را بردند به دِهِ «خورشیدی» که میدان مین بود. مأموریت ما پاکسازی آن معبر بود تا بتوانیم ارتفاعات «شحیطیه» را بگیریم. اگر میتوانستیم آنجا را بگیریم میشد «بستان» را آزاد کرد. تا آن روز دو سه عملیات در آن منطقه انجام شده بود که هیچکدام موفق نبود. عملیات ما طرح دکتر چمران بود. مأموریت ما این بود: باید پشت سر عراقیها مینکاری میکردیم، بعد به عراقیها فشار وارد میکردیم تا عقبنشینی کنند و توی تله بیفتند. بعد میتوانستیم شهر بستان را بهراحتی آزاد کنیم. کار من و چند نفر از دوستانم این بود که سیم تلفنی را از پای میدان مین به عقب بکشیم تا در تاریکی از روی سیم برویم اول میدان مین. در این صورت معبری باز میشد که بچهها بتوانند شب از روی میدان مین عبور کنند. همهی اینها نقشههای دکتر چمران بود.»
بهار 60- دکتر هنوز شهید نشده بود
علیپور سالخوردهتر از سِنش بهنظر میرسد. بهیاد میآورد روزی را که به او و دوستانش مأموریت دادند پُل دغاغله را منفجر کنند. دوازدهِ شب بهاتفاق دوستان کار را شروع کردند. «دغاغله» پل تدارکاتی دشمن بود روی رودخانهی میسان. سربازان وطن پل را پشت سر عراقیها منفجر کردند. فردای آن روز «کیهان» نوشت: چریکهای چمران پل تدارکاتی دشمن را پشت سرشان منفجر کردند. تیتر روزنامهها اما فقط این نبود. اتفاقها زیاد بود و دلهرهها بسیار.
21 خرداد شصت سرهنگ حسنعلی فروزان، فرمانده ژاندارمری ایران، پس از دیدار فرماندهان ارشد نظامی کشور با امام خمینی(ره)، میان مردم و خبرنگارانی که دورِ اقامتگاه رهبرشان تجمع کرده بودند، مشتهای خود را رو به آسمان گره کرد و فریاد زد: «فرمانده کل قوا خمینی است خمینی است.» آن روز رئیسجمهوری ایران از فرماندهی کل قوا برکنار شده بود.
عبدالمحمد علیپور هنوز از یاد نبرده 31 خرداد 60 را که خبر دادند ترکش به پشتِ سر دکتر خورده و «فرمانده منظمترین یگان جنگ، ستاد جنگهای نامنظم» را شهید کرده است. چمران درست روزی شهید شد که فرمان بنیانگذار انقلاب اسلامی مبنی بر عزل بنیصدر از ریاستجمهوری تیتر یک روزنامههای کشور بود.
درست هفت سال و دو ماه بعد جنگ فرسایشی تمام شده بود. عبدالمحمد علیپور که از تجربههای جنگ پخته بود و از آفتاب خوزستان سوخته، فرمانده یگان تخریب کل جنوب بود و همزمان فرمانده مهندسی ارشد استان خوزستان. بعد از جنگ هم، فرماندهی مستقل گردان تخریب، مسؤولیت مدیریت تخریب و جانشینی مهندسی سپاه منطقه را همزمان عهدهدار بود. حالا 25 سال پس از جنگ، از ادامهی خاموش و پنهان جنگ سخن میگوید. «جنگ تمام میشود اما مهمات میمانند که خیلی خطرناک است. مردم بعد از جنگ خانه و کاشانهی خود را میخواستند.»
پیش از آغاز جنگ و وقوع انقلاب اسلامی، وقتی عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجهی ایران در کابینهی هویدا و آموزگار، قرارداد 1975 الجزایر را امضا کرد تا طبق آن ژرفترین نقطهی اروندرود مرز میان ایران و عراق باشد، هرگز نمیدانست کودکان ماهیگیرِ این سو و آنسوی رودخانه فقط شش سال بعد شاهد طولانیترین جنگ قرن بیستم بر سر همین رودخانه خواهند بود. صدام خواهان لغو قرارداد الجزایر بود و ایران زیر بار نرفت. وقتی وزیران امور خارجهی ایران و عراق با میانجیگری وزیر امور خارجهی الجزایر در بغداد نشستند و قرارداد معروف را امضا کردند، هرگز نمیتوانستند پیشبینی کنند که شعلههای پالایشگاه آبادان که به اروندرود ما (شطالعربِ آنها) چسبیده است، هشت سال خاموش خواهد ماند و بسیاری از دستگاههایش زیر هزارانهزار تُن مین و مهمات مدفون. پالایشگاهی که 23 سال پیش از «الجزایر» از توطئهی اشغال نظامی بریتانیا، که از سوی وینستون چرچیل لیدر حزب اقلیت محافظهکار حمایت میشد، در امان مانده و سرنوشتها گذرانده بود، حالا چگونه باید به چرخهی حیات و اقتصاد کشور بازمیگشت؟ چه کسی باید مینها و مهمات هشت سال جنگ تحمیلی را از دلش بیرون میکشید؟
علیپور مشتاق روایت آن روزهاست. «میخواستند کار پاکسازی پالایشگاه را بدهند دست خارجیها. به ما اعلام کردند که اگر نتوانید پاکسازی کنید از خارجیها کمک میگیریم. من هم گفتم اگر به ما ابلاغ کنید از همین فردا کار پاکسازی را شروع میکنیم. همین کار را هم کردیم. یک گروهان در پالایشگاه مستقر کردیم و حجم عظیمی از مهمات را پاکسازی کردیم. این کار سنگین را کردیم که اکنون شعلههای پالایشگاه اینگونه روشن است.»
عبدالمحمد علیپور، دربارهی تعداد مینهایی که عراقیها در طول جنگ در ایران کاشتهاند، حرفهای تازهای میگوید. او معتقد است آمارِ اعلامشده مبنی بر کاشت شانزدهونیم میلیون مین دقیق نیست. «وقتی با استادان و خبرههای این فن مذاکره نمیکنند، آمارها آشتباه از آب درمیآید. با محاسبهای ساده میتوان اثبات کرد عراق بیش از 22 میلیون مین در کشور کار گذاشته.» علیپور از اسنادی سخن میگوید که ادعایش را ثابت میکند. «طبق اسناد موجود فقط در یک قلم ایتالیا نُه میلیون مین به عراق هدیه کرده است. این تعداد غیر از اقلامی است که ایتالیا به عراق فروخته. اگر ایتالیا پنج میلیون مین هم فروخته باشد مجموعاً میشود 14 میلیون مین. اگر همین میزان را هم دربارهی روسیه در نظر بگیریم مجموعاً میشود 28 میلیون. تازه این حساب سرانگشتی است و امریکا هم درنظر گرفته نشده. بهنظر من آماری که اعلام میکنند، اساساً تضییع حق جمهوری اسلامی است.»
پروژهی دیگر پس از پایان جنگ انتقال برق ایران به عراق بود. برای این پروژه باید مسیر انتقال مینروبی میشد. «پروژهی انتقال برق ایران به عراق سالها مسکوت مانده بود. حتی عراقیها چندین شرکت خارجی آوردند اما ترسیدند برای پاکسازی مین وارد آن منطقه بشوند. دوستان سفارت گفتند شما میتوانید و باید این کار را بکنید. بعد از برگزاری جلسات و «ویزیت» منطقه، نمایندهی دولت و مدیر پروژهی پاکسازی شدم. ابزار و امکانات پاکسازی را از مرز شلمچه عبور دادیم و کار پاکسازی را شروع کردیم. مدت قرارداد ششماهه بود اما ما در پنجاه روز کار را تمام کردیم. هیچ تلفاتی هم نداشتیم.»
میپرسیم: «آیا در این منطقه مینهایی را هم که خودتان کاشته بودید پاکسازی کردید؟»
«سردار» طوری سکوت میکند که انگار تاکنون به این موضوع فکر نکرده است. میگوید: «بله. البته ما بهطور گسترده در عراق مینکاری نکرده بودیم. مین وقتی کار گذاشته میشود که نیرو خود را در حال ضربهپذیری میبیند. کاشت مین جنگ را فرسایشی میکند.»
ادامهی حرفهای او دربارهی اظهارات دولت مبنی بر جشن پاکسازی است. تن صدای علیپور وقتی به این موضوع میرسد بلندتر میشود. «جشن پاکسازی دیگر یعنی چه؟ بهنظرم اعلام جشن پاکسازی کار درستی نبود. بدون کار کارشناسی، خودمان را در مجامع بینالمللی ضایع میکنیم. فرداروزی اگر به کمک مجامع بینالمللی نیاز داشته باشیم، چه پاسخی ممکن است از سوی آنان دریافت کنیم؟ من میتوانم در عمق همین زمینهایی که عنوان کردند پاکسازی شده، بمب و گلوله و مین پیدا کنم. مرا به این جشن دعوت نکردند. شاید میدانند اگر دعوت کنند حرفهایی خواهم زد که جلو کار اینها را خواهد گرفت.»
و ادامه میدهد: «خب! میآمدند میگفتند مرحلهی چشمی تمام شده، یعنی هرچه در سطح دیده میشد جمع شده. این ادعاها بسیاری از صنایع را درگیر میکند. فردا صنعت نفت میخواهد در آن مناطق کار کند. آنها با اتکا بر همین گفتهها ممکن است چاه حفر کنند. اگر اتفاقی بیفتد چه؟»
عبدالمحمد علیپور میگوید مینهای ضدنفر و «والمرا» (ضد تجمع نفرات) در طول سالها، و با جابهجایی خاک، به عمق بیشتری رفتهاند. «تمام اسناد جهانی را بررسی کنید. کجا مین ضدنفر را از عمق سهمتری زمین بیرون میآورند؟ بنده طرحی را ابداع کردم در منطقهی چزابه. مین ضدنفر و والمرا را از عمق سهمتری بیرون آوردم. بر اساس همین طرح هم وزارت دفاع شروع به کار کرد. به همین دلیل است که میگویم پاکسازی کامل امکان ندارد. بسیاری مهمات در عمق هنوز باقی مانده است. در حاشیهی شهر اهواز نقاطی وجود دارد که هر بار با بیل مکانیکی کندهاند مهمات از زیر خاک درآمده. حالا آمدهاند روی همین زمین آپارتمان ساختهاند. بارها و بارها به این مسؤولان اعلام کردهایم آلودگی هنوز وجود دارد.» بهگفتهی او این مهمات را بهصورت ضایعات به آن منطقه انتقال دادهاند. بعد از سالها رویش خانه ساختهاند.»
زمانی که جنگ تمام شد، جلسات بسیاری دربارهی نقشههای میادین مین با مسؤولان عراقی برگزار شد که علیپور هم در برخی از آنها حضور داشت. عراقیها در حضور مسؤولان سازمان ملل عنوان کردند هیچ نقشهای در دست ندارند و همه از بین رفته است. اگرچه آنها هیچ نقشهای در اختیار ایران نگذاشتند اما «حالا افرادی در ایران داریم که با یک نگاه میفهمند عرض آلودگی و عمق آن چقدر است. البته دیگر شاید آن نقشهها کارساز نباشند چون بسیاری از مینها بر اثر مرور زمان جابهجا شدهاند.»
برای روشنتر شدن موضوع مثالی میزند: «این آلودگیها در طول سالها گسترش پیدا کرده. مثلاً یک نفر چند تکهآهن در منطقهی آلوده پیدا کرده و انداخته عقب ماشین و برده شهری دیگر مثل تبریز یا اهواز. بعد بستهبندی کرده و فرستاده ذوبآهن اصفهان. اینها ممکن است منجر به بروز انفجار شود.»
و دیگر نکته آنکه «شاید هم دلیل اینکه نقشهها را در اختیار ما نگذاشتند، ترس از برملا شدن جنایتهایشان در ایران باشد.» بخشی از سندهای میادین مین تا مدتها دست علیپور بود. او آن اسناد را تحویل مسؤولانِ تهران داد اما «سرنوشت نقشهها اصلاً معلوم نشد.»
میگوید: «بعد از جنگ چه بر سر بچههای جنگ آمد؟ در کشورهای دیگر وقتی میگویند فلانی رزمنده است، مردم جلویش دولا میشوند و تعظیم میکنند. در آلمان سربازها روی سینهشان نشان دارند. مردم وقتی با آنها روبهرو میشوند، کلی عزت و احترام میکنند. سربازِ جنگ سمبل دفاع از کشور است. مگر حضرت امام(ره) نگفتند نگذارید پیشکسوتان جنگ در پیچوخم روزگار گم شوند؟ ما واقعاً گم شدهایم. الگوی جوان امروزی ما شده فلان فوتبالیست. ارزش کشور ما شده چندتا هنرپیشه. جوان امروزی ما باید بگردد ببیند چه کسی فرمانده جنگ بوده و برود از او امضا بگیرد، نه از فلان فوتبالیست یا هنرپیشه. پس ارزشهای دفاع مقدس کجا رفت؟ چرا به گفتههای امام(ره) لبیک نگفتند؟ چرا وقتی امام(ره) گفتند خانوادههای شما چشم و چراغ این مملکت هستند، کسی توجهی نکرد؟»
بخشی از دکور خانه «مین» است. از گوجهای تا جهنده و انواع دیگر. زندگیاش همواره با مین و مهمات بوده. علیپور را قدیمیترین پاکساز مین میدانند که هنوز دارد فعالیت میکند. مینها دوستان قدیمی «سردار» هستند. بسیاری از طرحها و ایدههای پاکسازی مین را او ابداع کرده. پسرش مصطفی در کنار مینها بزرگ شده. در کودکی پدرش را کم میدیده و تا مدتها او را «عمو» خطاب میکرده. «معمولاً مصطفی را با خودم میبردم. سوار تانک میکردمش. چون حس میکردم اگر ما فردا نباشیم، فرزندانمان باید رهرو ما باشند. یکبار وقتی به غواصی میرفتم، کپسول غواصی را بستم به پشتش و بردمش زیر آب. کپسول از قدش بلندتر بود.»
لابهلای حرفهایش، مدام دربارهی مین حرف میزند. دربارهی اینکه نمیدانی زندگیات کی به پایان میرسد. نمیدانی ماسوره کی قرار است عمل کند و انفجار رخ دهد.
«قرار نبود در این عملیات شرکت کنم. شهید خیاطویس مخالفت میکرد. برادرم چهار ماه بعد از ازدواجش شهید شده بود و فرمانده دوست نداشت من هم به سرنوشت او دچار شوم. نماز صبح را خواندم و بلافاصله رفتم منطقه برای پاکسازی یکی از معبرها. تازه سرنیزه و سیمچین و لاکگیر را آماده کرده بودم که خمپاره کنارم منفجر شد و ترکشش از بالای قلبم رد شد و از زیر کتفم آمد بیرون. به چشم و پایم هم اصابت کرد. از لحظهی نخست جراحت، همسرم کنارم بود. آن روزها، روزهای جنگ همهی بار زندگی بر دوش حاجخانم بود. اگر این دلگرمی نبود، هیچی نداشتیم و نمیتوانستیم در جنگ دوام بیاوریم. نقش زنان در جنگ رکن اساسی دفاع ما بود.»
خرداد 61
«حاجآقا! مینروب کیست؟» سؤال بعدی ما بود.
وقتی عنوان میکنند منطقهای آلوده است، ابتدا شناسایی فنی از منطقه بهعمل میآید. در این شناسایی، نوع میدان مین، شکل میدان مین، نوع مین، اثرات جوی بر مین (شوری یا شیرینیِ زمین)، عوارض زمین و مسائل دیگر دربارهی خود زمین مشخص میشود. وقتی شناسایی تمام شد با دستگاههای پیشرفته نقشهبرداری و طراحی صورت میگیرد. بعد نیروهای پاکسازی بر اساس شناسایی فنی گزیده میشوند. مرحلهی بعدی آموزش است که بر اساس اصول و قواعد بینالمللی (آیمَس) انجام میگیرد. همهجای دنیا بر اساس همین استاندارد عمل میکنند. آیمس به ما میگوید که چه کاری در میدان مین باید بکنیم. میگوید برای پاکسازی دستی کفش ضدمین، ویزور، جلیقهی ضدترکش، سیخک و دستگاه مینیاب ماینکس لازم است. در جاهایی هم هنوز سیمهای تله وجود دارند که آنها را با سیمچین قطع میکنیم. همچنین طبق قواعد آیمس، سطل و سیم حسگر، قیچیِ برشِ بوتهها و شاخهها، چکش، نوار خطر، پیکه (چوب علامت و نشانهگذاری با رنگهای مختلف) از ملزومات پاکسازی است.
گلایه میکند که «این ضعف رسانههای ماست که یک نفر را در افغانستان پدر پاکسازی مین معرفی میکنند. اگر آنها پدر پاکسازی دارند، من میگویم که جد پدرجد پاکسازی مین در ایران است.»
وقتی میپرسیم «تاکنون حدوداً چند مین خنثی کردهاید؟» میگوید: «وقتی وارد میدان مین میشدم، صبح تا ظهر سیصد متر مین جمع میکردم. در هر متر یک عدد مین ضدنفر وجود دارد. هر چهارپنج متر هم یک مین ضد خودرو
همواره بحثهای بسیاری بر سر زمان پاکسازی کامل مناطق آلوده به مین در ایران وجود دارد. حدود هشتاد درصد آلودگیها را بچهها در زمان خود جنگ پاک کردند. بعد از پایان جنگ حدود بیست درصد از مینها باقی ماند. از این بیست درصد، حدود ده درصد پاکسازی شده و ده درصد دیگر مانده. فکر میکنم برای پاکسازی این ده درصد پنجاه سال دیگر زمان لازم داریم. پاکسازی چشمی، زیر سطح و عمیق. اجازه دهید این را اضافه کنم که کلی از ایثارهای پاکسازی بهدوش تخریبچیهای زمان جنگ است که هیچکس از آنها یادی نمیکند
فروردین 1392
او گفتههایش را با این جمله تمام میکند که وقتی مین را میکاری حس امنیت داری. در آن لحظه ضامن را مسلح میکنی. همین. اما لحظهای که داری مین را خنثی میکنی، معلقی. ممکن است یکثانیهی دیگر زندگیات به پایان برسد و تمام…
ایمان پاکنهاد
بسیج واژه ای آشناست. بسیج و حزب الله، از واژگان مقدسی است که هم در مرحله آغازین قیام و هم پس از استقرار نظام مورد تاکید امام بوده است. ایشان فرمود: بسیج لشکر مخلص خدا و مدرسه عشق است. به حق بسیج و بسیجیانند که کشور را از بحرانها نجات میدهند. و باید بسیجی ماند
سیمای بسیج و فرهنگ بسیجی
بسیجی بانگ بلند بیداری است و باب رهایی، بلای جان استکبار است و برج استوار دیدبانی. بسیجی، بلبل خوشخوان گلزار جبهه هاست و باران معنویت در کویر رفاه گرایی. بسیجی بهار آفرین چهار فصل آزادی است و برق خشم الهی برتارک تاریک فکران مزدور و مدعی روشنفکری. بسیجی برکه غیرت دینی است و برف سپید بامدادی برهر بام و بر زن و شهر و دیار اسلامی. بازوانش بوسه گاه روح خداست و بلندای قامتش بازوی امن بندگان الهی. بهارش جاودان، برق سلاحش درخشان و بانگ تکبیرش بلندتر باد. بسیج، سرو بلند باغ پیروزی است و ستاره سهیل سحرهای ستم سوزی. بسیج ستاره سماواتیان در زمین است. و صاعقه مرگ ستمگران زمان، سلاح رهایی محرومان است و سوهان روح مستکبران، سنگرنشین سفره هفت سین ب اصفای آزادی است. مرد سنگر و سجاده و سپیده و سبزه و سرخ رویی و ستم سوزی. سلاحش با مهابت. سرودش پرطنین و ساحل دیدار مولایش مهدی موعود (عج) نزدیک تر باد
سیمای بسیج
این کلام آوای آسمانی روح خداست که آیینه زلال اندیشه ی امام خمینی قدس سره را نشان می دهد. این جمله از امواج دریای نور است که سیمای ملکوتی بسیجیان را پیرامون عرش الهی ترسیم می کند. راقم این سطور به بهانه هر حرف از حروف هفده گانه این کلام بخشی از جلوه های معنوی و شکوه اندیشه و اخلاص و جهاد بسیجیان - این عزیزترین یاران امام - را می نگارد و پرتوی از سیمای بسیج را ترسیم می کند. بدین امید که خدای بزرگ او را با بسیجیان زنده بدارد. و با ابرار و بسیجیان محشور فرماید و این ران ملخ را به عنوان خدمتی کوچک به دانش آموختگان «مدرسه عشق » و یاران حضرت مهدی - عجل الله تعالی فرجه - بپذیرد.
ب - بسیج:
بسیجی بانگ بلند بیداری است و باب رهایی، بلای جان استکبار است و برج استوار دیدبانی.
بسیجی، بلبل خوشخوان گلزار جبهه هاست و باران معنویت در کویر رفاه گرایی.
بسیجی بهار آفرین چهار فصل آزادی است و برق خشم الهی برتارک تاریک فکران مزدور و مدعی روشنفکری. بسیجی برکه غیرت دینی است و برف سپید بامدادی برهربام و بر زن و شهر و دیار اسلامی.
بازوانش بوسه گاه روح خداست و بلندای قامتش بازوی امن بندگان الهی.
بهارش جاودان، برق سلاحش درخشان و بانگ تکبیرش بلندترباد.
س - بسیج:
بسیج، سرو بلند باغ پیروزی است و ستاره سهیل سحرهای ستمسوزی.
بسیج ستاره سماواتیان در زمین است. و صاعقه مرگ ستمگران زمان، سلاح رهایی محرومان است و سوهان روح مستکبران، سنگرنشین سفره هفت سین باصفای آزادی است. مرد سنگر و سجاده و سپیده و سبزه و سرخ رویی و ستمسوزی.
سلاحش با مهابت.
سرودش پرطنین و ساحل دیدار مولایش مهدی موعود نزدیک تر باد.
ی - بسیج:
بسیج یاریلدای جبهه هاست. یاور یکه تاز عرصه های ظفر و یادآور عشق و خشم ملکوتی است، یورش گر خط خون و خشم و باروت است و یاقوت شب چراغ خزانه پرگوهر خمینی قدس سره یکتا پرست راستین روزگاران است. و فرشته زیبای آسمان در کویر توسعه ستمگران و یغماگران ترانه ساز شبهای یارب، یارب است و ترنم آفرین روزهای یاحسین و یا علی(ع) و یا زهرا(س).
بسیج امید «دولت ابرار» است و در یتیم و سرخ فام صحنه های صداقت و ایثار.
یادش گرامی، یاورش مهدی(عج) و دامنش پراز یاس یاسین باد.
ج - بسیج:
جوان است و نوجوان، مرد جبهه است و جهاد و جولان و جهش. «جندالله » است که به چشمه ها جوشش می آموزد و به کوهها جلال و جبروت می بخشد. جمال خدا را از سیمای نورانی وی می توان دید. و جذبه ملکوت را در صدای گامهای استوارش می توان شنید. جلودار قبیله نور است و جان نثار انصار حضرت مهدی(عج). جزیره آرامش و سبز آزادی در دنیای اضطراب و بردگی است. از جبینش نور یقین می درخشد و از جبهه اش جان کفر و شرک و نفاق می لرزد.
ل - لشکر:
بسیجی، لاله سرخ فام جبهه هاست و لؤلؤ صدفهای «لااله الاالله ». ذوالفقار خشم و غیرت بر سر خناسان و وسوسه گران است. گل سرخ لاله زار مروت و مردانگی و آب زلال و شیرین در کویر زندگی است. بسیجی، ترانه آزادی در هیاهوی مطبوعاتی گرگ و کفتار و شغال استبداد و روباه «دموکراسی » است. لبش لبیک گوی خدای خمینی و خروشش خروش ستمسوز خامنه ای است. دلش از مهر خدا لب ریزاست و آسمان چشمانش، باران عشق می بارد، نورماه گزارشگر امین نیایش شبانه اوست. و سنگرهای تاریک جنوب و غرب رازدار این لشکر مخلص خدا.
ش - لشکر
بسیجی عزیز! تو از شراب شهد آفرین شهود نوشیدی و از امام شجاعت و شهامت درس اندیشه و ایمان و حماسه آموختی. تو برشاهان شرک و شک و شهوت در سراسر عالم شبیخون زدی و شرف و شکوفه و شهد و شهود و شفا و شفاعت و شهامت را بر سفره هفت شین «لشکرشاکران » نهادی. ای شناگر اروند، ای شیدای مهدی(عج)، ای شیفته شهادت و ای شمع شبستان آفرینش، ای شهاب ستم سوز آسمانی، بسیجی عزیز، ایمانت استوارتر، و قلبت قوی تر و نگاهت نافذتر باد.
ک - لشکر:
بسیجی بزرگ، تو فرزند فرزانه کربلایی، تو کبک کوهساران کرامتی، تو کوکب درخشان آسمان کمالی. تو کبوتر سبکبال شبهای حمله ای، تو کلام خدا در طور سینای ایرانی.
ای کوه استوار فضیلت که کاخ نشینان را به خاک سیاه نشاندی و هیکل کهنه بیداد را در کویر استکبار دفن کردی و از برج بلند استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی پاسداری کردی. تو کانون هنر راستین و سرباز فداکار علم و دینی.
کلاه خودت پرافتخار. کلاشت غران، کلاست برقرار و کتابت قرآن.
تاج کرمنا، بر سرت و کوی مهدی (عج) قبله جاودانت و کشتی عترت، پایگاه زندگیت، بسیجی مخلص!
ر - لشکر:
بسیج، ابر رحمت خداست و راحت روح مؤمنان و راهب کویر تفتیده زمان، رهیده از پلیدی هاست. و رهرو راه راستی و رستگاری. عاشق رضا و رضوان الهی است ورهگشای راه رهایی، «رستم » انقلاب اسلامی است و دشمن دیو سیاه و سفید شرق و غرب. روحی بلند دارد و راهی روشن. سینه ای ستبر دارد و گونه ای گلفام. ابروانی کشیده دارد و بازوانی پیچیده. رافت از رخساره اش می بارد و صلابت از سیمایش می جوشد.
رزمش پیروز، عزمش استوار، حرمتش روز افزون، و بزمش با ملکوتیان باد.
م - مخلص:
تو بر چهره مرگ لب خند زدی و مردانه زیستی و مردانه پرکشیدی و میراندی. ای مرد فرد سنگرها، ای مروارید دریای جبهه ها، ای مرزبان مخلص فرهنگ «شلمچه » و «فکه »، ای مرغ تیز پرواز آسمان «آبادان » و «خرمشهر»، ای بلبل نغمه سرای «مهران » و «بستان » و «قلاویزان ». ای مرغ باغ ملکوت. الی ماهی فتاده به دریای عشق و خون. ای منتظر راستین مصلح کل. ای که مردانگی را از ابرمردان ساحل فرات، آموختی و مردمی بودن را به ارتش های عالم نشان دادی. اخلاصت فزون تر و چشمانت پرفروغ تر باد ای بسیج!
خ - مخلص:
بسیج، پاسدار خیمه منتظران است. که با خشم و خروش مقدس راه بر خناسان می بندد. بسیج خدنگ رها شده از سوی عرشیان است که قلب پلید شیاطین شرق و غرب را می شکافد. بسیج زاهد راستین دوران است که خرقه زهد و ریا را می درد و خدعه خیمه شب بازان و منافقان و سازشکاران را افشا می سازد و خانه کفر و شرک و نفاق را بر سرشان خراب می کند.
خشم بسیج، خواب خرگوشی و خرناس بی خبری را بر می آشوبد و خفتگان را به بیداری، خمودان را حرکت و قیام، خمارآلودگان را به هوشیاری و خموشان را به فریاد و شب زدگان را به دیدار خورشید و خاکیان را به افلاک و بردگان را به آزادی و سازشکاران را به استقلال و بی دینان را به خداپرستی وتوحید فرا می خواند.
ل - مخلص:
بسیج به «لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم » ایمان دارد و به سوی تحقق شعار پرمحتوای لااله الا الله پیش می رود. لوله سلاح بسیج ولوله ای درارکان استکبار می افکند و لوای دفاع از مظلومان را افراشته تر می سازد و از گلوی سرخ بسیجی کبوتر «لا شرقیه و لا غربیه » پرواز می کند و آوای «لاحکم الا لله ولا مبعود سواک » به گوش می رسد.
لا لائی مادران بسیجی خواب بیدادگران را بر می آشوبد و لبیک نوجوانان بسیجی و نغمه ولایت فقیه است که لرزه بر اندام صهیونیسم جهانی و منافقان داخلی می افکند. لبش لاحول گویان و دلش لبریزازعشق الهی باد.
ص - مخلص:
بسیج، صدای صلابت است و سمبل صبوری، اسوه صالحان است و آموزگار صابران. صفای آب دارد و صولت آفتاب. فرزند صراط مستقیم است و پاسدار دین قویم. نسیم صبای محرومان است و تندر صف شکن غارتگران. صداقت از نگاهش می بارد و صبح پیروزی از افق سرخ ایثارش طلوع می کند.
بسیجی صبور!! صبرت چون کوه صدایت رساتر و صاحب الزمان نگهدارت.
خ - خدا:
بسیج، سمبل خشم و خروش خوبان است. بسیج خواب و خوراک و خیال و خال همه را برسر سودای دوست می نهد. بسیج، هرگز لباس خفت و خواری و خمودی نمی پوشد و خرما را با خدا عوضی نمی گیرد، خلق و خوی گل محمدی صلی الله علیه و آله دارد و عطر و بوی نرگس مهدی علیه السلام.
فانسخه اش فانوس خط آزادی و «نسخه » جامعه انسانی است و چفیه اش یادگار روزگار شهادت و پرچم ایمان و عدالت و آرم استقلال و آزادی است.
خطر از ساحتش بدور، خاطرش شادان و خاطره اش گرامی باد.
د - خدا:
ای دلاور دوران، ای دلداده دلیر، تو دادخواه مظلومانی که دو رویی را در آستانه اخلاص سربریدی دل را به ین ولیره ودلار نفروختی و به سوی دیدار دوست شتافتی. از دریای سرخ صید شرف گرفتی و از دیار نفاق و کفر دود و آتش بر آوردی تو دل به دریای ایمان زدی و دیو را بردار کشیدی. ددان را سخت لرزاندی و کام کفر را از زهر پرکردی. دلت پنور و چشمانت منور باد. دعایت مستجاب. دشمنت منکوب، و دیدارت با مهدی علیه السلام جاودانه باد.
الف - خدا:
بسیجی افسر آزاده اردوی ایمان است.
بسیجی آتش در خرمن نیرنگ شیطان است.
بسیج آب است.
آب زندگی بخش است.
بسیج الگوی انسان است.
بسیج اندوهناک مرگ ارزشهاست.
بسیجی از رفاه و لذت و راحت گریزان است.
بسیجی عاشق محراب و آزادی و قرآن است.
بسیجی مست از پیمانه سرخ جماران است.
بسیجی، آسمان اشک افشان است.
ابوذرگو، کمیلی خو و اشتر تیغ،
و در آگاهی و اندیشه و ایمان.
بسیجی نسل عمار است. بسیجی پور سلمان است.
س - خداست:
بسیجی، سبزپوش ارتش توحید.
سپند پرتلاش خطه امید.
سلام صبحگاه مشرق خورشید.
بسیجی سمبل سرو بلند خطه زادمردان است. سرش، افراخته و آن سینه چون پولاد،
سرودش سبز و پوتینش، پیام مرگ هر جلاد
و نامش آتشی برخرمن بیداد و استبداد.
مبادک باد این میلاد، گرامی باد این نوازد.
ت - خداست:
بسیجی، تندر خشم خدا بر خرمن بیداد است.
و قهرمان راستین نیمه خرداد.
بسیجی، توپ و تانگ و تفنگ و تیر و تبر را در خدمت توحید می خواهد.
بسیجی، اسطوره روزگار است و آیت ایثار.
بسیجی بانگ آزادی است رویاروی استبداد. خلیل آسا تبر بر دوش و چون موسی عصا درکف،
بسیجی قهرمان بدر و حنین است و وارث محمد(ص) و علی و حسین(ع). الماس نور است و عازم قله طور.
مرد قیام است و غیرت، حامی حق است و عدالت و شهید گمنام است و شاهد امام. شیدای شریعت است وجویای حقیقت. مرد«الله اکبر» است و یار راستین رهبر. «حافظ » قرآن است و سعدی دوران. به عطار تعقل می آموزد و به مولانا عرفان. خادم امت است و خصم استکبار. فرزند اسلام است و اسوه ایثار.
«صدرا» از او فلسفه حضور می آموزد و خواجه هرات از او درس اخلاص فرا می گیرد.
قلبش پرنور،دستش پرتوان،اندیش اش پرفروغ وعزمش آهنین باد.
بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین حدیث عشق می دهد. بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سرداده اند. بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را که همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده اند. من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم و از خدامی خواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام
:
بسیجی افسر آزاده اردوی ایمان است.
بسیجی آتش در خرمن نیرنگ شیطان است.
بسیج آب است.
آب زندگی بخش است.
بسیج الگوی انسان است.
بسیج اندوهناک مرگ ارزشهاست.
بسیجی از رفاه و لذت و راحت گریزان است.
بسیجی عاشق محراب و آزادی و قرآن است.
بسیجی مست از پیمانه سرخ جماران است.
بسیجی، آسمان اشک افشان است.
ابوذرگو، کمیلی خو و اشتر تیغ،
و در آگاهی و اندیشه و ایمان.
بسیجی نسل عمار است. بسیجی پور سلمان است.
س - خداست:
بسیجی، سبزپوش ارتش توحید.
سپند پرتلاش خطه امید.
سلام صبحگاه مشرق خورشید.
بسیجی سمبل سرو بلند خطه زادمردان است. سرش، افراخته و آن سینه چون پولاد،
سرودش سبز و پوتینش، پیام مرگ هر جلاد
و نامش آتشی برخرمن بیداد و استبداد.
مبادک باد این میلاد، گرامی باد این نوازد.
ت - خداست:
بسیجی، تندر خشم خدا بر خرمن بیداد است.
و قهرمان راستین نیمه خرداد.
بسیجی، توپ و تانگ و تفنگ و تیر و تبر را در خدمت توحید می خواهد.
بسیجی، اسطوره روزگار است و آیت ایثار.
بسیجی بانگ آزادی است رویاروی استبداد. خلیل آسا تبر بر دوش و چون موسی عصا درکف،
بسیجی قهرمان بدر و حنین است و وارث محمد(ص) و علی و حسین(ع). الماس نور است و عازم قله طور.
مرد قیام است و غیرت، حامی حق است و عدالت و شهید گمنام است و شاهد امام. شیدای شریعت است وجویای حقیقت. مرد«الله اکبر» است و یار راستین رهبر. «حافظ » قرآن است و سعدی دوران. به عطار تعقل می آموزد و به مولانا عرفان. خادم امت است و خصم استکبار. فرزند اسلام است و اسوه ایثار.
«صدرا» از او فلسفه حضور می آموزد و خواجه هرات از او درس اخلاص فرا می گیرد.
قلبش پرنور،دستش پرتوان،اندیش اش پرفروغ وعزمش آهنین باد.
مرحوم شیخ جعفر شوشتری روزی بر منبر رفته فرمود: مردم! امشب میخواهم مطلبی را خلاف آنچه که دیگران بیان میکنند، بگویم. همه به شما میگویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من آمدهام امشب بگویم: برای خدا شریک قائل شوید!
همه متعجّب شدند که این شیخ عظیمالشأن و مرد الهی میخواهد چه بیان کند.
فرمودند: این قلب، خانه خداست «القلب حرم اللّه»، شما در این خانه خدا همه کس را راه دادهاید. ای بیانصافها! یک مقداری را هم به خود صاحبخانه بدهید، حدّاقل خود صاحبخانه را شریک در این خانه کنید، اغیار در این خانه و این قلب که حرم پروردگار عالم و حریم ذوالجلال والاکرام است، نفوذ پیدا کردهاند. -
📌 پیشکسوت بسیجی مرحوم *حاجی بخشی بمب روحیه*
🔹 سالگرد *حاج ذبیح الله بخشی* است، مردی که پدرش قبل از انقلاب توسط انگلیسیها *شهید* شد و خودش هم *پدر دو شهید* بود و دامادش جلوی چشمانش *شهید* شد.
🔹 عملیات کربلای 10 خبر دادند: «حاجی پسرتون، *محمدرضا شهید* شده». خم به ابرو نیاورد و گفت: *«عیب ندارد، شما همه پسران من هستید»*
🔹 گلوله تانک از شیشه جلو رفت داخل ماشینش، موج انفجار او را پرت کرد بیرون اما همراهانش مقابل چشمهای گریان حاجی سوختند و *آسمانی* شدند. یکی از آنها، *نادر نادری* داماد حاجی بود.
🔹 « *حاجی بخشی* یک نفر بود اما وقتی میآمد انگار یک تیپ و لشکر آمده».
🔹 عملیات والفجر ۴، سر و کله حاجی پیدا شد که بلند داد میزد: *«ماشاءالله، حزبالله »*. فریاد کشید: *«کی خسته است؟ »* بچهها هم جواب میدادند: *«دشمن»*. حاجی به قدری شعار داد و انرژی پخش کرد که صحنه جنگ عوض شد و بچه ها جان گرفتند.
🔹 صدام که از *حاجی بخشی* به ستوه آمده بود *250 هزار دینار عراقی* جایزه تعیین کرده بود تا او را زنده بگیرند و تحویل دهند.
🔹 این یادگار دوران *دفاع مقدس* ۱۵دی سال ۹۰ درگذشت و *حضرت آقا* برایش پیام تسلیت داد.
بِسمِ الله الرحمن الرحیم
نادِ عَلیاً مَظهَرَالعَجائِب تَجِدهُ عَوَناً لَکَ فِی النَوّائِب لی اِلیَ اللهِ حاجَتی وَعَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتَ مُنقَضی فی ظِللّ اللهِ وَ یُضِلل اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍ وَغَمًّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ
بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدَ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ اَدرِکنی بِحقِّ لُطفِکَ الخَفیَّ اللهِ اَکبَرُ اَنا مِن شَرِّ اَعدائکَ بَریءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَی وَعَلَیکَ مُعتَمِدی بِحقِّ إِیاکَ نَعبُدُ وَ إِیاکَ نَستَعینُ
یا اَبا لغَیثِ اَغِثنی یا اَبَا الَحَسَنَین اَدرِکنی یا سَیفَ اللهُ اَدرِکنی یابابَ اللهِ اَدرِکنی یا حُجَّهَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقَّ لُطفِکَ الخَفیَّ یا قَهّارُ تَقَهَّرتَ بِا لقَهرِ وَ القَهر ُفی قَهرِ قَهرکَ
یا قَهارُ یا قاهِرَ العَدُوّ یا واِلیَ الوَلِیَّ یا مَظهَرَ العَجائِبِ یا مُرتَضی عَلِیُّ رَمَیتَ مِن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَ سَیفِ اللهِ القاتِلِ اُفَوَّضُ اَمری اِلیَ اللهِ اِنَّ اللهُ بَصَیرٌ بِالعَبادِ
وَ اِلحُکُم اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیمُ یا غیاثَ المُستَغییَنِ یا دَلیلَ المُتَحیِّرِینَ یا اَمانَ الخائِفینَ یا مُعینَ المُتَوَکِلینَ یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعین وَ الحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمینَ
May 11
May 11
May 11
کارگاه باید به این مورد توجه نمود که کارگاه تا حد امکان در جهت و راستا نیروی وارده قرار گیرد.
و فاصله ابزار تشکیل دهنده کارگاه نسبت به هم باید طوری باشد که هر چقدر زاویه مرکز ثقل بلوک کارگاه بالاتر از ۹۰ درجه باشد ، حداکثر فشار و نیرو به ابزارهای دو طرف وارد می شود. ولی برعکس هر چقدر زاویه مرکزی بین دو بازوی مقاوم بلوک کارگاه کوچکتر از ۶۰ درجه باشد نیروی وارده به ابزار کمتر می باشد. تا جایی که در یک زاویه ۱۲۰ معدل ۱۰۰% فشار به کارگاه منتقل می شود. و خطر کنده شدن وجود دارد. و در یک کارگاه با زاویه ۳۰ درجه معادل ۵۰% نیرو به دو طرف بازوها وارد می شود.
انواع کارگاه از لحاظ ساختار :
• طبیعی
• مصنوعی
• مرکب
کارگاه طبیعی : کارگاهی است که با استفاده از عوارض طبیعی محل فعالیت، برپا می شود. در این کارگاه بسته به نوع مسیر و جهت صعود، از طناب ها یا تسمه های مختلف استفاده می گردد.
در استفاده از کارگاه طبیعی، جهت صعود را در نظر بگیرید. زیرا اکثر کارگاه های طبیعی به خصوص آن هایی که با بستن تسمه یا طنابچه به دور منقار سنگی به وجود می آیند، یک طرفه هستند.
کارگاه مصنوعی : کارگاهی است که با قرار دادن میخ و یا ابزار دیگر در شکاف سنگ ها ایجاد می گردد. این کارگاه ازلحاظ نقطه اتکا دارای دو نوع اساسی است.
• کارگاه با دو نقطه اتکاء
• کارگاه با سه نقطه اتکاء
نکته: هر کارگاه مصنوعی حداقل باید دارای دو نقطۀ اتکاء باشد تا در صورت در رفتن و یا شکستن یکی از نقطه ها کل کارگاه حمایت از بین نرود.
کارگاه مصنوعی با دو نقطه اتکاء: در کارگاه باید از کارابین پیچدار استفاده شود.
کارگاه مصنوعی با سه نقطه اتکاء :
وصل صحیح کارابین ها در کارگاه ها :
کاراگاه مرکب (ترکیبی) : کارگاهی است که با استفاده از عوارض طبیعی و ابزار مصنوعی توأمان برقرار می شود.
کارگاه ها از نظر حالت استقرار در آن به سه دسته تقسیم می شوند:
۱- کارگاه راحت: کارگاه بر روی یک سکوی تعبیه شده و حمایت چی می تواند براحتی در آن نشسته یا بایستد.
۲- کارگاه نیم راحت: حمایت چی می تواند یک پا یا بخشی از بدن خود را به اطراف کارگاه تکیه بدهد.
۳- کارگاه معلق: حمایت چی کاملا در هوا معلق است یا تمام وزن او بر روی کارگاه منتقل شده و جا پایی ندارد.
نکته : برای اتصال طناب به کارگاه حتما از کارابین پیچ و یا دو کارابین ساده با جهت دهانه بر عکس استفاده نمائید.
کارگاه ها بنا به حالت بکار گیری و نوع تقسیم بر روی نقطه ثقل آن ها نیز به دو دسته دینامیک و استاتیک تقسیم می شوند.
کارگاه دینامیک دارای نقطه ثقل متحرک است.
کارگاه استاتیک دارای نقطه ثقل ثابت است.