eitaa logo
تک رنگ
9.8هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
〖`💭°✿°💡´〗 • . ░√فکر کردن√░ فقیر و غنی ندارد!! همگانـے است و آسـان... والبتہ در دستـرس و جـذاب! •°○★○°• ↻این را قرار است باما تجربه کنید... ⌈🌿° @mehmanemahboob○°.⌋
• • • معمولا به جای تفکر، فکر می کنیم!.. 🌈 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
هدایت شده از نمکتاب
📣📣📣 🤩خبر ویژه 🤩📣📣📣 📚 ✏️ 🗒 200 صفحه 💰 26.000 تومان 👌در ادامه کتاب پرفروش رنج مقدس، این‌بار خانم شکوریان‌فرد سراغ سوژه‌ی فرعی داستان کتاب قبلی خود رفته است و داستان، درباره مصطفی و حوادث پیرامون او شکل گرفته است. اگر با رنج مقدس، ارتباط برقرار کرده‌اید و از نکات شیرین سبک زندگی ایرانی اسلامی آن بهره بردید، پیشنهاد می‌کنیم، رنج مقدس 2 را از دست ندهید.🤩🤩 بــــ☘ـرگے از کتــاب: 📲 مصطفی فاصلۀ بین دو کلاس را تماس گرفت تا صدای لیلا را بشنود. از دیشب نخوابیده بود، جز دوتا نیم ساعت. نگران لیلا بود تا همین حالا که خاموشی موبایل لیلا نگران‌ترش کرد. ☎️ شمارۀ خانه را گرفت و صدای گرفتۀ مادر لیلا دل‌نگرانیش را بیشتر کرد. مادر نمی‌دانست چه شده. چندباری بی‌اختیار تا اتاق لیلا رفت و گوشی خرد شده را دید و برگشت. مانده بود چه کند. دلش نمی‌خواست در این‌همه گرفتاری تماس بگیرد با همسرش. او مأموریت بود و از تلفن پریشب شیرین نگران شده بود و برای اولین بار هم بیش از پنج بار تماس گرفته بود و جویای احوال لیلا شده بود. 🍃مادر چشمانش را بست و برای چند لحظه توسل کرد. یک عقل کاملتری باید او را از میان این گرداب بیرون می‌کشید. قایق زندگی لیلا میان گرداب افتاده بود و کار یک بزرگ‌تر بود. •═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═• 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂بشتابید قیمت با تخفیف ویژه ☎️ شماره سفارش قم: ۳۲۹۳۴۶۳۵ _ ۳۲۹۳۵۹۳۵ سفارش شهرستان از طریق👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   📚❣ @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این جواب های شما...😉💬🌀
و اما جواب چالش..💡 😁😁دسته سومی وجود نداره!!😁😁 • • • • چون اولا همه ی آدما سرمایه💎 دارن! و ثانیا، همه یا دارن سود می‌کنن یا ضرر! هیچکس نمی‌تونه❌ بگه: - من نه چیزی به دست میارم نه چیزی از دست میدم.😴 ❇️ حواست کجاست⁉️ تو هر لحظه، یه لحظه از عمرتو⏰ می‌فروشی! ارزون بدی، ضرر کردی!😫 نهایت بهره رو ببری، سود بردی!😍 هرکس دارایی یه ثانیه قبل و بعدش برابر باشه، در حال خسارررررته...😓⚡️ چه برسه به اینکه یه چیزیم از دست داده باشه!😱💥 خلاصه اینکه آدم همیشه در حال ضرره!🙃 مگر اون آدمایی که تمام وقت[⏳] در حال "ارزشمند تر شدن" باشن...🌱 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
خون ما شامل موارد زیادی‌ ست! 🍚 🏓 ⛱ 🎨 💌 💸 💍 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
هدایت شده از ساحل رمان
°|🌿﷽🌿|° •|✨چـ ـ ـ ــا ـ ـ ـ ـلـ ـ ـ ـ ـش✨|• رنج‌مقدس رو یادتون هست؟ لیلا... سعید و مسعود... علی و ریحانه... شیرین و مصطفی.. خبر ویژه رنج مقدس دو رسید😍😍 حالا چالش چی می‌شه؟🤔 هر کدوم از شما عزیزان ۲۰ نفر رو به کانال اضافه کنه، ۱۰٪ تخفیف ۴۰ نفر رو به کانال اضافه کنه، ۲۰٪ تخفیف ۶۰ نفر رو به کانال اضافه کنه، ۴۰٪ تخفیف ۸۰ نفر رو به کانال اضافه کنه، ۵۰٪ تخفیف ۱۰۰نفر رو به کانال اضافه کنه، ۶۰٪ تخفیف ۱۵۰ نفر رو به کانال اضافه کنه، ۸۰٪ تخفیف و کسی که ۲۰۰ نفر رو به کانال اضافه کنه، یک عدد رنج مقدس‌دو، از ما هدیه می‌گیره😉 {کسانی که بالای ۱۰۰ نفر رو اضافه کردند، کتاب رو با امضای نویسنده تقدیم‌شون می‌کنیم😍} [ دوستانتون زمان عضو شدن، از صفحه عکس بگیرند و شما برای ما بفرستید] 🌎 ساحِلِ‌رُمان🏝 https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
‌~••~••~••~••~••~••~••~••~••~•• اسیرِ نظرِ دیگران بودن👀 آزادی نیست!! 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 …| اِنَّ الاَبْرَارَ ێشرَبُونَ مِݩ ڪَاْسٍ ڪَاْنَ مِزَاجُھَا ڪَافُورَا| … ☘️ ☘ ☘ ‌ پ.ن: شیرینے و ڵذٺ❣ را بایـد از دسٺ تــو ڱرفٺ!... 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
____🍃🌺__📖__🌺🍃____ 💌 زنده شوی، زنده‌ترت می‌کند!.. . . . 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
همونجور که کارِ آدم 👣رو حال آدم☘ اثر داره، حالِ آدمم☘ رو کار آدم👣 موثره! 📌مراقب‌شون باش... 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
⛔️چند کلمه از زبان یک نجات یافته از اینستاگرام‼️ 👈میدونی، واقعا مثه یه باتلاقه. تا وقتی توش هستی نمی فهمی. ولی از بیرون که نگاه کنی تازه می بینی ای دل غافل!!😱 دیگه به این راحتیام نمیتونی بیرون بیای. من نمیدونستم باتلاقه. رفتم به امید پیج چندتا بنده خدا که چهارتا کلمه چیز یاد بگیرم. اولاش اصلا بلد نبودم چطوری باهاش کار کنم. گیج میزدم.🤪 نمیدونستم استوری چیه؟ لایو چیه؟ فقط میرفتم پستای این و اونو می دیدم، نهایتش یه لایکی هم میکردم. کم کم یاد گرفتم خودمم پست بذارم. چیز خاصی هم نمیذاشتما، عکسایی که همه جا منتشر شده بود رو منتشر میکردم!😐 عکس نوشته های انقلابی... عکس آقا یا شهدا. یه متنی ام از یه جا گیر میاوردم کپی میکردم زیرش! فکر میکردم واقعا دارم یه تنه اسرائیلو نابود میکنم با پستام!😑 حس افسر جنگ نرم بودن داشتم! ولی راستش هیچ کار مفیدی نمی کردم!😒 اون متنا و عکسا همه ش کپی بود. همه جا پیدا میشد. من چیز جدیدی تولید نمی کردم! گوشیو برمیداشتم، از این صفحه به اون صفحه... اینو لایک کن... برای اون کامنت بذار... به خودم میومدم می دیدم سه چهارساعت گذشته، چشمام درد گرفته، خوابم میاد!😪 و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده. نه چیزی یاد گرفتم نه چیزی یاد دادم. شبا تا ساعت دو و سه بیدار بودم، صبح جونم درمیومد برای نماز بیدار شم. اگه کار نداشتم تا ساعت 11 میخوابیدم!😴 بیدارم که میشدم، دوباره سرم میرفت تو گوشی. اصلا بعد یه چندوقت مرض میگیری! 😷 همه عکسای خودشونو میذاشتن، تو مسافرت، تولد، مهمونی، تو باغ، تو آسانسور، اینور، اونور! منم مثه اونا شده بودم. فکر میکردم اینکه من صبحانه چی میخورم، یا با دوستام کجا میرم، یا نظرم درباره فلان اتفاق چیه، یا امروز دستم رفته لای در برای بقیه هم مهمه!😏 بهش میگن شخصیت کاذب! فکر میکردم خیلی مهمم! ولی واقعا زندگی روزمره من هیچ جذابیتی نداشت! ربطی هم به بقیه نداشت!😕 اما خب، کیف میداد که مثلا زیر عکسم کنار مزار شهدا، چندتا دختر مذهبی کامنت التماس دعا بذارن! و بعد سر حرفمون درباره شهدا بازشه و از اونجا برسیم به درد و غصه هامون و بخوایم همو آروم کنیم!🙃 به خودم که اومدم، دیدم از همه چی زندگیم عکس گذاشتم رو پیجم!😱 دیدم زندگیم شده اینکه در به در دنبال متن تبریک تولد بگردم تا برای تولد دوستام بذارم. دارم دربه در دنبال عکس پروفایل دخترکش میگردم که توجهشونو جلب کنه. دیدم اصلا زندگیم شده اینستا. همه چیز در نسبت با اون تعریف میشد. اصلا معیار و مبنا اون بود، کنارشم هر از گاهی تو دنیای واقعی یه نفسی می کشیدم!😐 واقعا دیگه برای خودمم کلافه کننده بود. از یه طرف خسته شده بودم و نظم زندگیم بهم ریخته بود، از یه طرفم کافی بود یه روز آنلاین نشم تا چندتا دخترای ظاهرا مذهبی بریزن توی پیجم و نگرانم بشن و شب خوابشون نبره و سراغ بگیرن ازم! 😫 خنده دار نیس؟ میخواستن یه کاری کنن که ازشون خوشم بیاد. درحالی که تنها چیزی که ازشون دیده بودم یه عکس تار و نصفه نیمه بود با چادر. یه جوری عکس میذاشتن که صورتشون کامل پیدا نباشه، اما معلوم باشه آرایش کردن و رنگ روسری شون جذابه. یا صورت اگه نمیذاشتن، عکس دستشونو میذاشتن که تا بالای مچ پیدا بود و چندتا دستبند و ساعتم می بستن. نمیدونم هدفشون چی بود؟ من حتی اگه خوشمم میومد(که انصافا جذاب بود) نمیرفتم خواستگاریشون! چرا انقد برای عکس گرفتن وقت میذاشتن؟🙄 یه روز دیگه واقعا حوصله م سر رفت. دیدم من بیرون اینستا آدم نیستم. دیدم تمام دغدغه م اینه که هرکار میکنم از خودم عکس بگیرم بذارم تو اینستا. درحالی که هزاران نفر داشتن همین کارو میکردن و اصلا چیز خاصی نبود!😒 شده بودم یه آدم نمایشی. گلزار شهدا رفتنم، زیارتم، هیئتم، کتاب خوندنم، حتی رفاقتم با شهدا و نماز خوندنمم نمایشی بود.😣 دیگه دلم کربلا نمیخواست، ولی هر شب جمعه پست میذاشتم: یادی از کرب و بلایت نکنم می میرم! شب هایی که تا دیروقت توی نت می چرخیدم و بعد عین خرس میخوابیدم، اصلا رنگ و بوی مهدویت نداشت اما به همه میگفتم شبت مهدوی! دیگه اصلا اشکم خشک شده بود. دیگه حال روضه و اینا نداشتم. ولی زیر پست کلیپای مداحی استیکر گریه می فرستادم!😔 میدونستم باید بِبُرم، اما سخت بود. گفتم که، مثه باتلاقه. داشتم بیشتر فرو میرفتم. حس کردم نه راه پس دارم، نه راه پیش.😨 بالاخره یه توسل کردم... گفتم گوربابای پیج به اون خوشگلی و فالورام!😌 کامل دیلت اکانت کردم، چون میخواستم نتونم دوباره برم سراغش. یه مدت سختم بودا... باید برنامه خواب و زندگیمو دوباره تنظیم میکردم. ولی عوضش الان دارم کم کم برمیگردم رو فرم... حداقل الان خودمم.🙂 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼